سه بعد از ظهر باید دلتنگ شد
وگرنه نصف شب که حتی آدم های عاقل هم عاشق و دلتنگ میشوند...
#لاادری
@gosheneshen
"تو باور میکنی؟"
روز زیارت مخصوص امام رضا (ع)
که باشد هرچقدر هم که خودت را به آن
راه بزنی باز هم دلتنگی
انتهای شب سراغ دلت می آید
و دلت پر میزند تا حرم ،
تا یک گوشه دِنج در صحن گوهرشاد
و رو به روی گنبد و دلت هوایی
میشود برای تماشای
نسیمی که پرچمِ گنبد را تکان میدهد،
یا شـاید هم دلت پر میزند تا
رو بـه روی پنـجره فـولاد و حسرت
یک دل سیر درد و دل ...
میدانم همه ما یک دنیا خاطره داریم
در گوشه گوشه های این حرم
و حالا شاید این خیال ها و پر زدن ها
اشکی شود و بریزد بر داغِ دوریمان ...
اما خودمانیم تو
باور میکنی آقایی که در اذن دخول حرمش میخوانیدم
یَِسمَعُون کلامی و یَرُدون سَلامی ...
صدای دل شکسته ما را بشوند
و جواب ندهد؟...
پس بگو سلام ! از همین جا ...
از همین راه دور !
و یقین کن که جواب میدهد آقا . . .
زیارت قبول جامونده ها...
+ اگر تو حرم امام رضا این متن رو
میخونید برای ما هم دعا کنید!
#زیارت_مخصوص_امام_رضا
@gosheneshen
گُوْشِه نِشینْ
#بسم_الله #پارت_چهارم روزي زنبوري به من گفت: به ما آموخته اند كه عسلي بسازيم كه از جنسِ شـيره ي گل
#بسم_الله
#پارت_پنجم
حتی توکای سیاه نیز بر ان شاخه نزديك ديده نميشود؛ اما صداي آواز اليكايي از دور مي آيد. قطره هـاي ناپيـداي مـه پوسـت صـورت تـو را
براق میکند. برادرت، ناگهان، انگار كه بي هيچ دليلي، فريـادي شـادمانه و غـول آسـا بـر ميكـشد، نعـره يـي غريب، كه يك گله گاو را ميرماند. گاوهـا، بـرادرت را بـد نگـاه ميكنـد. عـسل، روي لبـاسِ سـرخ گلـدار دخترك خفته در زنبيل، روسري سرخ گلدار مي اندازد تا مبادا گاوهاي خشمگين، به دخترك حمله كنند . من ميخندم. برادرت مي آيد، با زنبيل ماهي هايش.
- چه شد؟ چرا آنطور نعره كشيدي؟
- مارِ شادي ، ناگهان، مرا گزيد خواهر جان!
- شادي از اينكه هنوز زنده يي؟
- زنده ام، اينجايم، در جنگلي از درختانِ ون، كنار سرداب رود، نزدِ شما، و نزد مردمي كه دوستم دارنـد و كساني كه مرا به دژخيمان نسپردند.
ما ميخنديم. ما آرام و عاشقانه مي خنديم. برادرت بلنـد ميخنـدد. بگـذار ايـن لحظـه ي عظـيمِ آسـودگي راتجربه كند. من او را لو نداده ام . من هيچ برادري را به سلاخان نسپرده ام .گاوها گاوند كه بـد نگـاه ميكننـد.
تو اما هنوز در انديشه آن بيست و سه روز هستي كه تاب آوردم، و آن دو ماهي كه هرگز درباره اش چيزي از تو نپرسيدم و نخواهم پرسيد.
- حكايتِ رفته است بانوي خوبِ آذريِ من! ديگر به آن تاريك خانه سرك نكشيم.
- «مستاجران عاشق، بارها به آن تاريكخانه بازگردانده خواهند شد.» مگر تو نگفته يي، گيله مردِ كوچك؟
برادرت نگاه ميكند. براي خود، حق مشاركت نميبيند. همين بس كه به سلاخان سپرده نشد.
عسل ميگويد: در «رودبارك» معلمي ميكنيم، و آهسته آهـسته، مقـدمات يـك جنـگِ كوهـستاني را فـراهم بياوريم. ارتشِ شاه، تيمسارهاي خسته ي عياش قمارباز، هرگز به اين ارتفاعات نخواهند آمد، گيله مرد! بيا
ديگر برنگرديم به جايي كه هر نگاهي، بوي تعفنِ نگاهِ يك مامور را دارد، نميشود؟
- نميشود. تا شكنجه هست، هيچ نقطه يي ازجهان اَمن نيـست. آن مـرد، بـا دلبـستني اسـتوار بـه اينكـه درلحظه هاي مصيبت تنهايشان نخواهيم گذاشت، آنگونه بـا اطمينـان ميگفـت:« عاشـقان، هرگـز تنهـا نخواهنـد
ماند.» ميگفت، براي آنكه تنهايش نگذاريم، نه براي آنكه يك اصلِ طبيعيِ مادي ابـدي را گفتـه باشـد. بـاز،راه مدِه كه فكرِ مه مصنوع ي به سر وقتت بيايد، و باز، حصاري نرم از تخيل آسودگي.نه...ما آمده يـيم چنـدروزي اينجا بمانيم تا ريه هايمان بي فشار نفس كشيدن را به خاطر بياورد. از اينجا بـه دامنـه ي سـاوالان تـو خواهيم رفت و چند روزي پدرت را شاد خواهيم كرد. يك كندو عسل، به قـدرِ يـك قطـره محبـت شـيرين نيست. شبها دورِ آتش، حلقه خواهيم زد و سيب زميني هاي را در خاكسترِ داغِ داغ، برشته خـواهيم كـرد.
گلپرِ اصل. نمكِ نرم. من دوست دارم كه يك دسته گلِ كوچكِ كوتاه قدِ صحرايي براي پدرت ببرم. اينبار، فقط براي خودش. (خاطره: دخترك! قلبت را به من بسپار! تنهايي،پيرم كرده است.)
- هاه! با يك دسته گّلك مرا شاد ميكند.
- آقا! همه اش اين دسته گلِ كوتاه نيست. عشق هم هست. ايمان، سخت تر از آهنِ آبديده. من-گيله مردكوچك- بيست و سه روز در اتاقِ زير پله بودم و پسرتان را لو ندادم.كم است؟
#ادامه_دارد
#نادر_ابراهیمی
#یک_عاشقانه_ارام
@gosheneshen
#یا_صاحب_الزمان
هزار جمعه چشم من، شدهست چشمهی غمت
نیامدی! هنوز هم، هزار بار عاشقم
@gosheneshen
✨
داشت کارم گره میخورد ولی تا گفتم:
"جانِ آقای خراسان" همه را بخشیدی
#علی_اکبر_لطیفیان♥️
✍ @gosheneshen
هوای خودت راداشته باشی جمعه بهترین روزهفته است وتابستان زیباترین فصل سال فقط کافیست حال دلت خوب باشد
@gosheneshen
بچه که بودم عاشق چیز های شیرین بودم
از آبنبات شیرین بگیر تا
ماست شیرین
چای شیرین
بقیه ی چیز های دیگر از نوع شیرینش
اما حالا
دارم خودم را عادت میدهم به تلخی
به چای تلخ
شکلات تلخ
قهوه تلخ
و هر چیز دیگر از نوع تلخش
ته این عادت ها میخواهم برسم به سازگاری
به سازش با طعم تلخ زندگی
به تحمل
به صبوری
به نبودن ها و طعم یاس و تلخ دوری
عادت
به تمام تلخی های زندگی...
#سارا_زنگنه
@gosheneshen
معترضانه گفت:↯•°
کجایے اے #خدا...😧
به آرامے ندا داد↯•°
تو کجایے #رفیق... :)💔
••[ اِنَّنے مَعَکُما اَسمَعُ وَاَرے ]••
@gosheneshen