#مادرم_نونی_برای_سیر_کردنم_نداشت
وقتی مامانم از فامیل پدریم ناامید شد دستم گرفت و گفت:_میریم پرورشگاه اونجا جای تو امن تره اونموقع نُه سالم بود و خیلی زود مادرم فراموشم شد، وقتی بزرگتر شدم و اون مرد مذهبی منو به عنوان دخترخوانده اش از پرورشگاه خریداری کرد و برد خونش فکر میکردم دیگه خوشبخت میشم و ارزوی هیچی تو دلم نمیمونه ولی دقیقا روز دوم بود که پسر بزرگش از ماموریت برگشت بدون اینکه حرفی بزنه دستمو گرفت و ...👇
https://eitaa.com/joinchat/3805544609C711632f81f
من #مرجانم دختری که به دست مادرش بدبخت شد