#دلانهی_سعیده
هنوز سیاه مادرمو به تن داشتم که وقت زایمانم شد
از ته دلم آرزو میکردم خودمو بچم موقع زایمان بمیریم
کسی نداشتم ازم مراقبت کنه و شوهرمم همیشه با هوووم بود
یه روز که مشغول شستن کهنه های بچه بودم
باشنیدن صدای گریه های شدید دخترم خودمو با اتاق رسوندم
با دیدن هوووم و چیزی که تو دستش بود از هوش رفتم...
https://eitaa.com/joinchat/2415788177C265e771d88