#مردی_که_زنش_را_اشتباه_گرفته_بود❗️
یکی از گذشتگان تعریف می کند که روزی به همسرم گفتم که برای شب مهمان دارم و باید تا شب که از سر کارم برمی گردم همه چیز را آماده و مرتب کرده باشی و غذا درست کرده باشی شرمنده مهمانها نشویم .
همسرم گفت : چشم
ومن سرکارم در مزرعه رفتم و تا مغرب سخت کار کردم و به طرف خانه به راه افتادم ....اما چشمم در آن تاریکی مغرب که باید همه چیز آماده می بود به همسرم افتاد گوشه ای خوابیده بود ...
من هم خسته و درمانده که این حالت را دیدم از حرص و ناراحتی تا توانستم با عصا کتکش زدم !
به تمام قوت ضرباتم را وارد می کردم ، ناگهان متوجه شدم که صدای همسرم نیست و اصلا خانه #خودم_نیست خجالت زده بودم خیلی ترسیده بودم #ناگهان....👇👇
eitaa.com/joinchat/1918304256Cc99eb2aa0b
#شيخ_بهايی نقل می فرمايد:
رفيقی در قبرستان اصفهان داشتم كه هميشه بر سر مقبره ای مشغول عبادت بود روزی از او سؤال مي كنند كه از #عجايب قبرستان چه ديده اي؟ فرمود: روز قبل در قبرستان جنازه ای را آوردند و در اين گوشه دفن كردند و رفتند. هنگام غروب #بوی_گندی بلند شد و مرا ناراحت كرد ناگاه #هيكل_ترسناكی ديدم كه #بوی_گند از او بود اين صورت وحشتناك بر سر آن قبر ناپديد شد مقداری گذشت #بوی_عطری بلند شد كه در عمرم چنين بوی خوشی استشمام نكرده بودم. در اين هنگام #صورت_زيبايی آمد و بر سر همان قبر نا پديد شد مقداري گذشت #ناگهان ديدم صورتی زيبا از قبر بيرون آمد ولی #زخم خورده و #خون_آلود است...... ادامه داستان 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2339504171Cc1770df7a3