-چیکار می کنی ارباب کوچیک؟
ارسلان با پوزخندی به سمتش برگشت و قدمی جلوتر آمد. ماهگل که متوجه حالت غیرعادی او شده بود، قدمی به عقب گذاشت. آنقدر ارسلان جلو آمد و ماهگل عقب رفت که پشتش به دیوار برخورد کرد.
ارسلان بی هیچ ترسی، نزدیڪ دخترک شد و دست زیرِ چانه کوچک دختر انداخت و سرش را بالا آورد و...
https://eitaa.com/joinchat/772538493C14fae486cc
#هیجانی🔥 #عاشقانه❤
💥نفس گیـــرترین رمــان ایـــتا😉