ـ ـــــ
باید خیاݪ کنم
هستی و دوستم داری !
باید خیاݪ کنم
امشب زودتر از همیشہ خوابیدھای
کہ شب بخیر نگفتی !
سیاهی شب را
در چشمانت بہ بند مۍکشم
تا هربار کہ به تو مینگرم
زیبایۍ نور ماه را تنھا در چشمان تو ببینم !
ـــــ ـ
تو را گم مۍکنم هر روز و پیدا مۍکنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا مۍکنم هر شب
تبی این ڪاه را چون کوه سنگین می کند آنگاھ
چہ آتش ها ڪہ در این کوه بر پا می کنم هر شب