همه خوابند
حالا فقط [من] بیدارم
و [تو]
و [خاطره]
[خدا] هم هست . . .
- عباسمعروفی .
ᗪᖇᗴᗩᗰ •
- قربان بودنت که تو جانی برای من !
- و من در هر پلکی یکبار دیدنت را میبازم !
من عھد تو سخت سست مۍدانستم
بشکستن آن درست مۍدانستم
این دشمنی اِۍ دوست
ك با من ز جفا آخر کردی
نخست مۍدانستم