<🌧♥️>
از برادر شہید جهاد مغنیه پرسیدند مسٺحب ترین توصیہ شھید چه بودھ اسٺ؟ و جواب این بود:
همیشہ از ارٺباط ما با امام زمانمان و لزوم ٺقویت این ارٺباط و حضور امام مہدی در ھمہ اعمال و همیشہ در ذهن ما صحبٺ می ڪرد.
هميشہ در ٺمام سطوح و نيز بر ديگران در ساختن خود ڪار مي ڪرد تا مردمي باشند ڪه ڪشور را براي امام عصر و زمان آماده ڪنند و همہ اعمال خود را به او و خداوند متعال پيوند دھند.
سلام بر ٺو اے ابوصالح✨🍂
🧡⃟🔗¦↫ #جہادشناسے🌿
🎙⃟🔗¦↫ #راوےبرادرشہید✨
┄┅┅❅❁❅┅┅💜
https://eitaa.com/gsalambarshohada
🩸کانال ســــــلام بـــر شهـــــــــدآء🩸
💜┄┅┅❅❁❅┅┅┄
عشق سرباز به فرمانده:
خیلی تقلّا می کرد وبال و پر می سوزاند که برود سوریه .هر کاری می کرد نمی شد .نمی بردنش.
می گفتند:«دو روزه اومده ای لشکر ،می خوای بری سوریه ؟اون ها که ده سال پونزده سال بیست سال توسپاهن ،درنوبتن.برو نه وقت خودت رو بگیر ونه وقت ما .»
به بن بست خورده بود.بن بست اساسی.بهم گفت :«می خوام چلّه ی حاج احمد بگیرم .»
با خودم گفتم:«چه حرف ها.چلّه ی حاج احمد دیگه چیه ؟»توی دلم بهش خندیدم.گفتم :«این هم بیکاره ها.»
پا پس نکشید .چلّه گرفت.«مزار حاج احمد،محسن ،گریه هایش و التماس هایش .»بالاخره نتیجه داد.قبولش کردند. هنوز چلّه تمام نشده.
حاج احمد 🌱 حاج محسن🌱
#شہید_محسن_حججی
┄┅┅❅❁❅┅┅💜
https://eitaa.com/gsalambarshohada
🩸کانال ســــــلام بـــر شهـــــــــدآء🩸
💜┄┅┅❅❁❅┅┅┄
سلام رفقا💚
انشااللهازامشبقسمتهای:
کتابیادتباشد(خاطراتشهیدمدافعحرم، حمیدسیاهکالیمرادی)
گذاشتهمیشہ🌱
همرامونباشید❤️)
┄┅┅❅❁❅┅┅💜
https://eitaa.com/gsalambarshohada
🩸کانال ســــــلام بـــر شهـــــــــدآء🩸
💜┄┅┅❅❁❅┅┅┄
بسمـــ اللہ الࢪحمنالࢪحیم
🌱🌸🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸🌱🌸
🌱🌸🌱🌸
🌸🌱🌸
🌱🌸
#یادت_باشد🌱
#قسمت_1
زمستان سردسال نود،چندروزمانده به تحویل سال،آفتاب گاهی می تابدگاهی نمی تابد.ازبرف وباران خبری نیست،آفتاب وابرهاباهم قایم باشک بازی میکنند.
سوزسرمای زمستانی قزوین کم کم جای خودش رابه هوای بهارداده است،شبهای طولانی آدمی دلش میخواهدبیشتربخوابدیانه شبهاکناربزرگترهابنشیندوقصه های کودکی رادرشب نشینی های صمیمی مرورکند.
چقدرلذت بخش است توسراپاگوش باشی،دوباره مثل نخستین باری که آن خاطرات راشنیده ای ازتجسم آن روزهاحس دلنشینی زیرپوستت بدودوقتی مادرت برایت تعریف کند:
"توداشتی به دنیامی اومدی همه فکرمیکردیم پسرهستی،تمام وسایل ولباساتوپسرونه خریدیم،بعدازبه دنیااومدنت اسمت روگذاشتیم فرزانه،چون فکرمیکردیم درآینده یه دختردرس خون وباهوش میشی.
"همان طورهم شد،دختری آرام وساکت،به شدت درس خوان ومنظم که ازتابستان فکروذکرش کنکورشده بود.
درس عربی برایم سخت ترازهردرس دیگری بود،بین جواب سه وچهارمرددبودم،یک نگاهم به ساعت بودیک نگاهم به متن سوال،عادت داشتم زمان بگیرم وتست بزنم،
همین باعث شده بودکه استرس داشته باشم،به حدی که دستم عرق کرده بود،همه فامیل خبرداشتندکه امسال کنکوردارم،چندماه بیشتروقت نداشتم،
چسبیده بودم به کتاب وتست زدن وتمام وقت داشتم کتابهایم رامرورمیکردم،حساب تاریخ ازدستم درآمده بودوفقط به روزکنکورفکرمیکردم
ادامه دارد...
🍃🍃🍃
┄┅┅❅❁❅┅┅💜
https://eitaa.com/gsalambarshohada
🩸کانال ســــــلام بـــر شهـــــــــدآء🩸
💜┄┅┅❅❁❅┅┅┄