🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
. تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۰
.
زنگ زدم به اخوی در کرج. فرمانده گردان بسیج است. گفت کرج هر شب شلوغ است.حالا حالا داستان داریم.
گفتم در اعتراضات عراق تاکتیک اصلی گازاشکآور بود. حداقل مردم تلفات جانی نمیدهند.
گفت ماهم همینکار رو میکنیم. همه بچهاند چی کار کنیم؟! ساچمهای را هم ممنوع کردهام.
رسیدم میدان انقلاب. نیروها چندبرابر عابران پیاده هستند؛ بسیج، یگان ویژه، کلانتری و لباسشخصیهای سپاه.
رفتم فروشگاه «کتاب اسم». علی رکاب نشست به تعریف کردن از این ده روز: «جواد! بخدا اینها مردماند. بسیجیها دیشب دو دختر را میزدند. فحش ناموس میدادند و میزدند.»
گفتم «همهجا اینطور نیست. ما در تهران، ۴۰۰هزار نفر از خانواده، اقوام و مرتبطین با اعدامیهای منافقین، سلطنتطلب و ساواکی داریم. برخی کف خیابان کاملا حرفهای عمل میکنند. معلوم هست سازمانیاند.»
کتابی خریدم. مهدی قمی زنگ زد. این روزها همه با تلفن از هم خبر میگیرند. گفت «وزارت و اطلاعات سپاه فقط خانه تیمی مسلحانه میزنند؛ کاری به خیابان ندارند. تا یک ماه همین بساط است. بعد تجمعات میشود مناسبتی؛ ۱۶آذر، ۱۳آبان و...»
آمدم سر چهارراه قدس. دختری تنها و بیروسری داشت دادوبیداد میکرد. صدایش را نمیشنیدم. ناجایی پرتش کرد توی جوب. چندبسیجی ریختند سرش. ۶۰کیلو نبود. دویدم سمت دختر.
داد زدم «نزنید میمیره!»
یکی گفت بهتوچه!
ناگهان بدنم سوخت؛ ناجایی با گلولهپلاستیکی پشت سرهم شلیک میکرد به دستوسینهام. خوردم زمین. دختر هنوز تو جوب بود. موتور رهگذری آمد. گفت «بپربالا، الان میبرنت.»
کنار دیوار نشستم. عابری آب آورد. یک بسیجی آمد کنارم. با لحن مودبانه گفت چیشده؟
داد زدم «آقا نزنید بخدا سرش میخوره به جدول...»
ناگهان ۶-۷بسیجی ریختند سرم. با لگد. بلند شدم. یکیشان داد زد:
مادر...
بلند شدم لگدی زدم به آنی که فحش ناموس میداد. یکی از پشت زد. خوردم زمین. لگد بود که میخورد تو سر و سینهام. فحش ناموس میدادند. دوباره بلند شدم. خوردم زمین. ۱۰نفری میزدند. هلم دادند داخل یک ون.
سرم کمی گیج میرفت. جوانی آمد: «چتونه؟ میخاید لخت بیاید بیرون؟»
گفتم «زر نزن! من هفتجدم چادریاند.»
یک نفر از پشت کوبید تو صورتم. جا نبود بلند شوم. چند دستگیر شده هم بودند.
میانسالی آمد. آب داد. گفت آرام باش ببینم چی شده.
گفتم هیچی! فقط بگو چرا فحش ناموس میدید؟
چیزی نگفت و رفت. جوانی آمد برگه به دست. گفت اسمت؟
گفتم جواد موگویی!
.
مرد میانسال آمد. گفت آرام باش. اول بگذار دستت رو ببندیم تا حرفهایت را گوش کنم. بعد چشمبند زد. گفت حالا تعریف کن. از اول تعریف کردم.
گفت «خب نباید دخالت میکردی.»
یکهو در ون باز شد. جوان دوباره گفت «این پروعه! ببریدش اوین.»
گفتم ببر!
پرید بالا که بزند، میانسال جلویش را گرفت. گوشیها را گرفتند. گفت رمزش چیه؟ بازش کردم. دید عکس شهید مجید سلمانیان روی صفحه است. دیگر گوشیام را وارسی نکرد.
نفر پشتی رمز گوشی را نمیداد. میگفت یادم رفته! دو سه تا سیلی که خورد یادش آمد!
بسیجی با خوشحالی گفت عجب! عجب!
پیامکها را تک تک خواند:
-لالهزار چه خبر؟
-شلوغه؟
-بیام؟
-نه، بمان همانجا.
-من آماده نبردم.
نفر پشتی به تپهپته افتاده بود. من را پیاده کردند. بردند ون جلویی. فقط من را.
ماشین آنها رفت قرارگاه. از بیسیمها فهمیدم. ون ما حرکت کرد. از زیر چشمبند دید میزدم. رفت خیابان قدس، ۱۶آذر، دوباره قدس، ۱۶آذر... الکی میچرخید. سرم درد میکند. چندبار با لگد خورده بود به دیوار.
میدان انقلاب ایستاد. یک نفر آمد بالا. ماسک داشت. ولی ریش پرفسوری بود. گفت چیشده؟
دوباره تعریف کردم.
گفت کی فحش ناموس داد؟
گفتم بسیجی بودند.
گفت مطمئنی؟ تاکید کردم.
گفتم شما سپاهید یا ناجا؟!
جواب نداد. رفت آب آورد. نخوردم. حالت تهوع دارم. نیم ساعتی با چشمبند نشستم. راننده گفت شام خوردی؟
یاد «ناهار خوردن» گفتنِ رییسی افتادم!
ریشپرفسوری دوباره آمد: «ببین مگولی جان! اینجا همه جور آدم هست. من معذرت میخوام. هرچی فحش دادند نثار خواهرمادر من. بیا این گوشیت....»
گفتم بگو شما ناجایید یا سپاه؟
گفت استغفرالله!
گوشیام زنگ خورد. محمدعلی بود.
- کجایی؟
- تو ون سپاه یا ناجا. میدان انقلاب. دم بانک سپه.
-یاحسین...
.
سرم گیج میرود...
.
.
علی رکاب هی میزند توی صورتم:
جواد.. جواد..
اورژانس بالای سرم بود. محمدعلی گفت بهوش آمد... بهوش آمد...
ریش پرفسوری مدام میگفت «خدایا! چیزیش نشده باشه؟»
اورژانس گفت نه! فشارش افتاده...
.
ادامه در پست بعد
.
#جواد_موگویی
🆔👉 @h11_t11
.
.
#ادامه_پست_قبلی
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۰
.
دست زیر بغل، نشاندنم.
رکاب بغض کرده بود. گفت «تقصیر من شد. تحریکت کردم آمدی درگیر شدی...»
راننده ون مدام میگفت «خدا لعننتون کنه که این بساط رو راه انداختید.»
مخاطبش معلوم نبود. میانسال دوباره آمد: «آقا ناموس شما، ناموس ماست. آنجا دوربین دارد. الان برو خانه. فردا برو شکایت کن.»
مدام قصد دلجویی دارد. حوصلهاش را ندارم. فقط میخواهم بروم چهارراه قدس سراغ آن چند بسیجی!
رویم را بوسید. بیمحلی کردم. بعد از دو ساعت آزادم کردند. تازه دست و پایم را وارسی کردم. ۱۳گلوله پلاستیکی؛ همه زخم شده با خونریزی خیلی کم. اگر میخورد تو چشمانم چه؟!
با رکاب و محمدعلی رفتیم به سمت چهارراه قدس. رکاب گفت «جون مادرت بیخیال شو.»
گفتم «نترس! درگیر نمیشوم. فردا میخواهم بروم شکایت. باید بفهمم از کدام حوزه بسیج آمده بودند.»
رسیدیم سرچهارراه. فقط ناجا بود. خبری از بسیجیها نبود.
از فردا هر روز میروم آنجا تا پیدایشان کنم. حتما میآیند.
.
#جواد_موگویی
🆔👉 @h11_t11
.
.
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۱
.
از صبح تلفن پشت تلفن. برخی جویای احوال، برخی سرزنش که چرا اینگونه روایت کردی. هر دو از سر دلسوزی. لکن واقعیت را باید نوشت. دادمان (حوزه هنری) جویای احوال شد و چند نصیحت کرد. بهزبان پذیرفتم، در دل خیر! گاهی دفاع بیجا میکرد.
میثم(بسیجی)زنگ زد به سرزنش:
«از چهارتا بسیجی کتک خوردی، افتادی به آبروریزی؟»
گفتم «اشتباه فردی نبود. رویه حاکم است در کف خیابان. فیلمها رو ندیدی؟ مگر از کهریزک۸۸ بدتر نوشتم؟ همه سعی بر مخفی کردن داشتن، لکن آقای خامنهای کهریزک را "جنایت" خواند! به شما بود آن را هم ماستمالی میکردید!»
سکوت کرد.
دوستی قدیمی (پاسدار) زنگ زد:
«دیروز گردانهای تیپ آلمحمد در محدودهای که تو را دستگیر کردند، مستقر بودند. تیپ زیر نظر سپاه محمدرسولالله تهران است. فرماندهان پاسدارند با نیروها بسیجی دهه هفتادی و هشتادی.»
یحتمل آن میانسال و ریشپرفسوری پاسدار بودند.
رفتم چهارراه قدس-انقلاب؛ دنبال آن گردان بسیجی. مستقر نبودند. دوساعتی چرخ زدم. بهازای هر دوسه عابر، یک ناجایی، بسیجی و لباسشخصی ایستاده!
خشونت شنبه و درگیری دیشب دانشگاه شریف، امروز را آرام کرده.
تفاوتهای میدانی از روز اول تا امروز بسیار شده:
۱-روزهای اول معترضان عمدتا ۳۰به بالا بودند منسجم، حرفهای و تیمی.
۲-معترضان با پلیس کمترین درگیری فیزیکی داشتند. در دقیقهای جمع، آتشی بهپا کرده و با آمدن موتورسواران ناجا پخش میشدند. ابدا خود را در معرض دستگیری قرار نمیدادند.
۳-پلیس با حوصله قصد متفرق کردن داشت، نه درگیری تن به تن و دستگیری.
۴-اما این روزها، گروههای معترض منسجم بالای ۳۰سال خیلی کم شده. کارهای اطلاعاتی و زدن خانههای تیمی جواب داده.
۵- معترضین دهه هشتادی به میدان آمدند؛ جسور، متهور، هیجانی و به قصد درگیری فیزیکی. ابدا ابایی از دستگیری ندارند. اصلا بدشان نمیآید!
۶-اعتراضات به دانشگاهها کشیده؛ بدترین حالت ممکن.
۷-ناجا چند برابر خشنتر شده. فیلم آتشزدن پلیس و اقدام برای سر بریدن ناجایی و... آنها را بسیار خشن کرده.
۸- بسیج روزهای نخست نبود. حال چند برابر ناجا مستقرند. ناجا خسته و کم تحمل است. بسیج سرحال، و با خشونت چندبرابر. شعارهای مستقیم علیه شخص رهبری در این خشونت بسیار موثر است.
۹-موتورسوارهای لباسشخصی حضور چشمگیر دارند؛ همان نیروهای بیقاعده بسیج هستند؛ به تجربه ۸۸، ۹۶، ۹۸ مینویسم.
۱۰-تنها شباهت ابتدا تا امروز، آرامش در جنوب تهران است. از خیابون جمهوری به پایین انگار شهر دیگری است! هنوز حالوهوای اربعین و صفر جاریست.
.
#جواد_موگویی
🆔👉 @h11_t11
.
.
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
.
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۶
.
از ۱۰ تا ۱۲صبح، انقلاب تا آزادی را رفتم. هیچ خبری نیست. رفتم املتی آذربایجان: ۴۰تومن با پیاز.
رفتم حوزه هنری؛ جلسه هماندیشی مستندسازان برای بررسی رسانهای حوادث.
یکی گفت گشت ارشاد رو بردارید، یکی گفت نه!
یکی رفت به مشروطه! اینکه ما در جنگ مدرنیته با سنتیم! یحتمل فارغالتحصیل امامصادق است! زیر لب غر زدم! کمی هم فحش!
وحید به گریه افتاد:
«باید وقتی سپیده رشنو رو آوردید جلوی تلویزیون فکر اینروز رو میکردید؟ تجمع امت رسوللله، شبکه پویا هم گوشه کارتون نشاندادنش، تصویر زنده از تجمع میرفت! گاها هم تصویر چادر از سر برداشتن از خانم را نشان میداد! پسرم میگه چرا ایران اینطوره؟
لامصبا! چرا بچه من رو درگیر این دوقطبی میکنید! بچه من با پرچم ایران حال میکنه...»
نوبت به من رسید:
«ما هیچ اختیاری نداریم! رسانه دست کسانیست که کشور رو با نفرتافکنی به اینجا کشاندند! رسانه و دستگاه امنیتی یکدست شدند برای نفرتافکنی! هرکسی خودش مستقل روایت کند؛ لکن واقعیت»
.
با وحید آمدیم خیابان فلسطین؛ با موتور.
رسما جنگ خیابانیست!
چندنفر به نوبت، گونیهای ضایعات پارچه را وسط خیابان میآورند و آتش میزنند! یحتمل از کارگاههای همانجا.
پرشیایی پارک است. داد زدم این ماله کیه؟ الان آتش میگیرد!
معترض بیتوجه گونیها را آتش میزند!
باران سنگ است؛ از ساختمانها پرتاب میکنند. بیتوجه به چند پیکموتوری عبوری! ناجا هم با پینتبال به پنجره ساختمانها میزند.
پسری ۲۵ساله، از جلویم رد شد؛ نیمچهقمهای زیر آستینش!
رسیدیم سر فلسطین-لبافی.
حفاری فاضلاب است؛ آجر و سنگفرش! همهچیز مهیاست! دپویی از آجر کنار دیوار. پسری داد میزند «بیاید اینجا پره...»
وحید گفت «شاید مال مردم باشد»
پسر گفت «نهبابا! مال شهرداریه، پولش رو خودمون دادیم!»
قانع شدم! پشت سرهم پرت کرد.خدا کند به ماشینهای پارک شده نخورَد.
امروز، نسبت دختر به پسر ۱ به ۱۰است.
همه ۱۶تا ۲۵سال! یاد اعتراضات عراق در التحریر افتادم! آنجا هم همین سن بودند؛ متحور و هیجانی!
دستههای موتوری ناجا اول گازاشکآور میزند و بعد حمله. دو تا خورد زیر پایم. چشمانم نمیدید. فقط گاز میدادم. وحید خیس اشک بود. زدم بغل. میانسالی سیگار دود کرد در صورتمان.
بسیجیها ریختند. رفتیم داخل پوشاکی.منطقه پراست از مغازه و ساختمانهای کارگاهی؛ همه درباز برای پناه دادن. بدون کمک آنها کمیت معترضین لنگ است.
موتوری جلویم ترمز زد: «شما همونی هستی که در قدس کتک خوردی؟!»
وحید دستپاچه گفت نه! نه!
- جواد! با این موهای بلندت تابلویی! نریزن سرت؟!
.
ادامه در پست بعد
#جواد_موگویی
🆔👉 @h11_t11
.
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
#ادامه_پست_قبلی
.
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۶
.
وحید گفت بریم کولههایمان را بزاریم جایی. نپذیرفتم؛ فرصت دیدن و نوشتن را از دست میدهم. پیچیدیم به مظفری جنوبی. چندبسیجی جلویمان را گرفتند:
- کی هستید؟
- خبرنگار
-کارتت؟
-اصلا تو خودت کی هستی؟ کارت نشون بده!
پُر آمدم، کشید عقب!
وحید گفت «بابا! انقدر کلکل نکن.من فقط کارت خانهسینما دارم!»
خانمی میانسال(چادری)زنبیل میوه بدست در پیادهرو؛ درکش نکردم!
منطقه پراست از کوچهپسکوچه و راه فرار.
وحید چهارراهولیعصر پیاده شد. پارکشهر پر است از بسیج. امروز بسیج تمام قد آمده؛ لجنی، پلنگی و لباس شخصی. منطقه شده پادگان نظامی!
از رفتن به میان نیروها حذر میکنم. دلم میخواهد از معترضین بنویسم. چند دهههشتادی در پارک رو به دیوار و چشمبسته. محمد طلایی(بسیجی)زد پشتم:
- جواد اینا چیه مینویسی؟
- مگه دروغه؟
-نه! ولی گند زدی به بسیج! اینها آموزش ندیدهاند! این برخوردها طبیعیست!
-منظورت فحشهای ناموسیست؟!
.
یکی (بسیجی) آمد: «آقا جواد! من دانشجویم. بخدا ما فحش نمیدیم! همه رو یکی نکن. چندنفر از بچههایمان را با چاقو زدند.»
گفتم: «باشد! شما تلافی نکن.»
شماره گرفت که بروم مسجدشان کلاس تاریخ انقلاب.
مدامnonumber زنگ میزند!
طلایی خواست ببرمش میدانولیعصر، پیش بچههای گردانشان.
نصف گردانشان بچههای رسانهای هستند؛ جنگ نرم و سخت را باهم میکنند! هرکسی میبیندم ، اول روبوسی سرد و بعد سرزنش!
کیوان میگوید «نمیدانم جای تو کتک میخوردم مینوشتم یا نه؟! من خیلی ازت دفاع کردم. ولی سه روز خوراک دادی به ضدانقلاب.»
کلافهام از بس توضیح دادم که مسئله شخصی نیست! این روند حاکم بر میدان است و بحران و نفرتافکنی را چندبرابر میکند.
یهو کنار گلفروشی شلوغ شد. رفتند آنجا.
نشستم زمین. کولهام سنگین است. دو موتوری آمدند. لباسمشکی به دیگری گفت: این باشماست؟
گفت نه.
پینتبال بدست آمد سمتم. جای گلولهها درد گرفت! گفت «یالا برو!»
گفتم «من با...»
یهو زد تو صورتم. دوبار. بلند که شدم، پینتبال رو آورد بالا! طلایی و کیوان داد زدند این جواد موگویی است، با ماست.
دختر (بیروسری) و پسری رسیدند. پسر گفت «این آقا جواد مستندسازه». شبیه معلم زبانهای دبیرستان (غیرانتفاعی) است!
لباسمشکی رفت که بزندش. نگذاشتم.
دو بسیجی موتوری رسیدن: «این موگویی منافقه! با منوتو مصاحبه کرده! بدو گمشو...»
هجوم آوردند. طلایی و کیوان مانع شدند.
دو دسته شدند! عدهای میخواهند بزنند، عدهای مانع.
به طلایی داد زدم «این کیه؟»
لباس مشکی آمد جلو: «سیدمرتضی(؟؟)ببینم چه...»
فحش
رکیک
رکیکتر
... آموزش ندیدهاند! طبیعیست!
.
#جواد_موگویی
💢 @h11_t11
.
.
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
.
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۷
.مامان مهری زنگ زد: خطت رو از ضدانقلاب جدا کن!
اینستاگرام پیام داد اقدام به هک شدی! رمزت را عوض کن.
تلفنها همچنان میزنگد! جواب نمیدهم. همه دنبال روایت دلخواه ذهن خودشانند! الا حقیقت!
مهدی قمی زنگ زد که جایی تنها نرو! بزار منم بیام.
دیشب ما وسط شهر بودیم، پایینشهر هم درگیری بوده. امامزادهحسن، فلاح تا نزدیکی یافتآباد. تقریبا برای اولینبار است. در محله فلاح یک بسیجی را با گلوله زدند.
غروب رفتم آنجا؛ میدان ابوذر. محله کوچک فلاح ۴هزار شهید در جنگ دارد! بیشتر از دو استان! اما حالا...
بلندگوی بسیج خبر از تشییع پیکر بسیجی را میداد. هنوز جمعیت نیامده. رفتم سیبزمینی و قارچ بخورم. فروشنده(دهههشتادی) گفت«بهبه! خبرنگار حکومتی! دمت گرم بسیجیا رو زدی!» ظرف رو تا خرتناق پر کرد!
یک دهههشتادی بیروسری زلزده به جمعیت و بسیجیها! یقهباز سیگار دود میکند. کسی کاری ندارد!
گلعلی بابایی (نویسنده جنگ) را دیدم. جمعیت زیاد میشود؛ ۲-۳هزار نفر. حرفهای سخنران چیزیست شبیه علمالهدی!
صالح بغلم کرد: «دیشب غافلگیر شدیم. بچهها اکثرا وسط شهر بودند. بچههای سعادتآباد زنگ زدند بابا! برید محلتون رو جمعکنید!
افت کلاس داشت برای ما، از بعد دهه۶۰ حتی یکبار هم اینجا شلوغ نشده! حتی آبان۹۸. اول امامزاده حسن شلوغ میشه. حدودا ۱۰۰نفر. مغازهدارها سریع کرکره میکشند پایین. از ترس.
بعد میآیند میدان ابوذر. دو گروه میشوند؛
عدهای به سمت جلیلی، عدهای هم به سمت سجادشمالی. تا ما برسیم نیمساعتی طول کشید. خیلی باسرعت عمل کردند؛ شیشههای لیموناد رو از مغازهها برداشته و سریع کوکتلمولوتف درست میکنند. بومی نبودند.»
یکی شناخت. آمد طرفم:
«بومی هم بودند. تو خیابان جلیلی چندتاشون از محلیها بودند. من و رضا لباسشخصی راحتتر چرخ میزدیم. ۶ موتورسوار در همه شلوغیها بودند. ۴تایشان شاتکان داشتند. امیراحمدی و علی رفتند دنبال یکیشان.
موتوری میرود در "ولیالله عابدی" داخل یک آپارتمان ۵طبقه. امیراحمدی کلتش(!) را مسلح میکند و میرود بالا. ما در درگیری بودیم که خبر دادند از پشتبام صدای تیر آمده. نیمساعتی طول کشید تا رسیدیم. ۷-۸تا از بچهها بودند. اما کسی جرات نمیکرد برود بالا!
بالاخره رفتیم پشتبام؛ از خانه روبرویی با شاتکان زده بودند تو صورت امیراحمدی. تکهتکه بود. واجا که آمد، محل را قرق کرد. اما خبری از دو موتورسوار نبود.»
.
بسیجیها اشتباه کردند! به همان دهههشتادیها برسند! زدن این تیمهای حرفهای کار آنها نیست. کار واحدهای عملیات واجا و سپاه است.
.
#جواد_موگویی
💢 @h11_t11
.
.
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
.
.
اردییل: ۱۴۰۱/۷/۲۵
.
ساعت ۷ونیم صبح رسیدم اردبیل. با اتوبوس؛ ۱۹۲تومان. پرواز تهران- اردبیل نبود. گرچه پولش هم نبود.
دنبالچه ام خیلی درد میکند؛ ۸ساعت در اتوبوس شدیدترش کرد.
رفتم قهوهخانه وسط بازار؛ قلیون، چای و املت.
قلیانها قدیمی و استکانها کمر باریک.
چقدر سنت اینجا حاکم است.
یاد دمشق و بیروت افتادم! که بلد نبودن زبان کمیتم را لنگ کرده بود. همه ترکی حرف میزنند! بخواهند هم نمیتوانند درست فارسی حرف بزنند. باید همراه ترکزبان با خود میآوردم. اردبیلیها لحن خشنی و صدای بلند دارند. عکس تبریزیها که رمانتیک و آرام حرف میزنند.
وسط کلهی نصف قهوهخانهها کچل است! جای قمهزنی محرم است!
شهر آرام است. به سختی چند ناجایی دیده میشود. هیچ گونه بسیجیای یافت نشد! عکس تهران که شده پادگان نظامی!
کسی بدون روسری در شهر نیست. قهوهچی میگوید «غلط میکنه کسی بیغیرتی کند!» درست عکس تهران که دیگر کسی به حجاب کاری ندارد و یحتمل دیگر نخواهد داشت!
گشت ارشاد دیگر به تاریخ پیوست؛ لکن با دهها کشته!
زندهباد عقلای جمهوری اسلامی!
.
اینجا شنبه (۲۳مهر) شلوغ بوده. به سبب کشته شدن دو دختر. مسیر اعتراض از میدان شریعتی تا میدان یحیوی. ۱۰۰ تا ۱۵۰ نفر و اکثرا دانشآموز تا ۲۰سال. کار نیروهای امنیتی در اینجا آسان است! شهر پر است از دوربین و همه همرا میشناسند!
بیچاره معترضین!
قهوهچی میگوید ۴دختر کشته شده.
آن یکی میگوید دروغه، فقط دو تا بودند.
رفتگر شهرداری از همه بهتر فارسی حرف میزند: «کار هر روز من شده شعار پاک کردن! یه بچه ۱۶ساله بسیجی رو گذاشتند بالاسرم شعار پاک کنم. دوباره فرداش مینویسند!»
نفری کنارم مینشیند. کارمند اداره (؟) است: «دو تا دختر در مدرسه شاهد کشته شدند. علی دایی هم نوشت. دیگه دنبال چی هستی؟!»
روایت غالب در شهر این است:
«بچههای مدرسه شاهد را به زور میبرند راهپیمایی. اولیا که باخبر میشوند به مدرسه میآیند و درگیری شروع میشود. این وسط دو دانشآموز به نام آیتک رضایی و اسرا پناهی در مدرسه کشته میشوند.»
کیفیت کشته شدن را کسی نمیداند. ولی ورود آمبولانس به مدرسه را همه دیدهاند. نفری کنارم مینشیند. آدرس مدرسه را داد. املتش را حساب کردم! ۳۰تومن.
تاکسی گرفتم دنبال مدرسه شاهد. اینجا۵۰۰مدرسه شاهد است!
گیج شدم. راننده هم.
باید به تکتک مدارس شاهد سر بزنم...
.
#جواد_موگویی
ادامه در پست بعدی
💢 @h11_t11
.
.
ادامه پست قبل
تراژدی آیتک رضایی
.
اردبیل: ۱۴۰۱/۷/۲۵
.
خانم رحمتی(فیزیوتراپ) زنگ زد:
«آیتک چندماه پیش فوت کرده. مادرش (دندانپزشک) دوست استادم(دکتر محمدی) بود. همان موقع استوری تسلیت گذاشت. اونم در مدرسه شاهد بوده ولی یک شاهد دیگر!»
بیشتر گیج شدم.
شماره استاد را گرفتم؛ جواب نداد.
مدرسه آیتک، دبستان شاهد ۲ (شهید توکل پاسبان) بوده. نه کارتی دارم نه مجوزی. زنگ مدرسه را زدم. خانم رضاخانی مدیر مدرسه آمد. گفتم مستندسازم از تهران آمدم. کارت نخواست!
خوشبرخورد و محترم:
«۹خرداد ماه سر امتحانات ششم، آیتک و سارینا قهرمانی با هم تقلب کردند. چندمینبارشان بود. سارینا با معلم درگیری لفظی پیدا کرد. زنگ زدیم پدر آیتک آمد. پدرش بچهها را خیلی سرزنش کرد. چندبار بهش گفتیم بسه، ولی ادامه داد. آیتک که به خانه میرود از پشتبام خودش را میاندازد پایین. پدرش از ما شکایت کرد. بعد۴ماه قاضی حکم برائت داد.»
مزار آیتک در آرامستان قاسمیه است؛ قبرستانی نقلی و زیبا.(عکس شماره۳) مزار را پیدا کردم. یک کتوشلواری شیکپوش آمد. تیپ حراستی دارد. پرسید آیتک را میشناسید؟
گفتم بله! آشنایمان هست!
گفت من پدرش هستم! شما؟؟
به تتهپته افتادم: «خانم دکتر محمدی دوست همسرتان، استاد ما در علومپزشکی سمنان بود.»
گند زدم! ولی جمعش کردم!
پدر آیتک(عکس شماره۴):
«آن روز امتحان مطالعات اجتماعی داشتند. خدا لعنت کنه مدیر رو، او باعث شد. آیتک از خانه که آمد یکضرب کیفش را میاندازد و میرود پشتبام خانه از طبقه ۷خودش را میاندازد پایین. شکایت کردم ولی به جایی نرسیدم. قاضی شاهد میخواست منم نداشتم. معلمها همه بهنفع مدیر شهادت دادند.
امان از مردم! گفتند این پدرش دامپزشک بوده و مادرش دندانپزشک و همیشه بچه تنها بوده. الان چند روزه دوباره داغ ما را تازه کردند! تو نت نوشتند بچه من تو این شلوغیها کشته شده!»
همهچیز گویاست!
من هیچ قضاوتی در باب صحت روایت مدیر و پدر نمیکنم. نمیدانم کدام مقصر بودند. لکن خودکشی دختر مظلوم ۴ماه پیش بوده و ربطی به حوادث امروز ندارد. صمیمانه تقاضا میکنم این خانواده را آزار ندهید، بهخدا داغدارند.
وقتی حرف میزد، چندبار بغضم گرفت...
یاد فاطمهی خودم افتاد...
.
.
#جواد_موگویی
💢 @h11_t11
.
.
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
.
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۸
.
رفتم پرسهزنی در اطراف مسجد مکی (نمازجمعه اهل سنت).
سعید مدام غر میزند که با این تیپ و موهای بلندت پرسهزنی خطرناک است. اما راهی جز دیدن با چشم خود ندارم.
در مسیر نمازجمعه روی دیواری نوشته:
هرکس به ولایت علی شک دارد
دامان عفاف مادرش لک دارد (عکس۲)
.
عجبا! رسما و وقیحانه فحش ناموس است به اهل سنت! از آن سو هم شعارها بسیاری بر درودیوار شهر علیه رهبر هست.
سعید میگوید «از اینچیزها در شهر نداشتیم. قبل این بحران دو طرف اهل مراعات و ادب بودند.»
گفتم «تهران را خبر نداری! فحشها کمر به پایین است! هر دو طرف!»
.
اینجا منازعات سیاسی نیست. مذهبیست و قومی. هر دو طرف تکفیری دارند؛ چه آنکه در شب شهادت دختر پیامبر انتحاری میرود در مسجد شیعیان و چه آنکه شعار علیه اهل سنت بر درودیوار شهر مینویسد!
نتیجه هر دو، بوی خون میدهد. لعنش را یکی میگوید خونش را یکی دیگر میدهد!
همین چندهفته پیش دعوت بودم به هییتی در تهران. جلوی در فهمیدم مراسم عمرکشون است! میزبان آقازاده یکی از مسئولان عالیرتبه بود! اتفاقا در سیما هم مدام از وحدت سخن میراند! از جلوی در هییت برگشتم! لکن شام پیتزا را گرفتم و خوردم! با سس اضافه!
سعید پدرم را درآورده!
تا میخواهم عکس بندازم، میگوید نه! خطرناک است!
رفتیم بازار. خیابان امیرالمومنین. بقای چند بانک سوخته دیدم.
بازار قبلا تماموکمال دست شیعیان بوده ولی بعد ترورهای ریگی کار کردی نیمی از شیعیان بفروشند و بروند.
فرار از شهر، اولین پیامد تروریسم در استان است.
بعد از ریگی، تازه اینجا روی آرامش دیده بود که دوباره برگشت به ۱۵سال قبل. سرمایهگذار دیگر دستش به کارآفرینی و تجارت نمیرود. طبیعیست، امنیت که نباشد فاتحه اقتصاد استان خوانده است.
راستش اینجا خیلی مرا یاد محلههای هرات و کابل میاندازد! از فقر و نبودن امکانات اولیه، نداشتن بزرگراه، جادههای خراب و حتی نظافت شهر.
ارتشبد فردوست رییسدفتر ویژهاطلاعات شاه در خاطراتش مینویسد رییسMI6 بارها به شاه پیغام میدهد که به عمران و آبادانی سیستانوبلوچستان رسیدگی کند، چراکه سایه خطر تجزیهطلبی همیشه بالای سر این استان است.
امری که جمهوریاسلامی هم آن را جدی نمیگیرد!
چیزهایی در اینجا نیست که جماعت پایتختنشین و کلانشهرها درکی از نبودنش ندارند! زاهدان هنوز گازکشی کامل ندارد و هنوز کپسول گاز بر شانهها هست. قاچاق سوخت که شغلیست دامنگیر.
تفاوت تحلیل تحولات سیاسی، اجتماعی و امنیتی را از توییتر با میدان حقیقت، از زمین است تا آسمان.
نمیشود در توییتر نشست و راهکار توییت زد!
.
#جواد_موگویی
ادامه در پستهای بعدی
💢 @h11_t11
.
.
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
زاهدان:۱۴۰۱/۸/۱۰
همهچیز از قتل زنی در چابهار در مرداد ۱۴۰۱شروع میشود؛
زنی باردار(بلوچ) با ضربات چاقو کشته میشود. بهشهادت فرزندان مقتول، او آخرینبار با دختر و برادر همسایه(بلوچ-سنی) بودهاند.
برادر، بازداشت و دختر ۱۵سال هم چندبار توسط پلیس آگاهی بازجویی میشود.مقتول از اقوام سعیدی نماینده چابهار در مجلس است.
فرمانده انتظامی چابهار(ابراهیم کوچکزایی-شیعه) خودش اقدام به بازجویی از دختر میکند.درحالی که نه مسئولیت و نه حکم بازجویی دارد.(تخلف اول)
دختر چندبار با حضور پدرش بازجویی میشود. بار آخر(۱۰شهریور) کوچکزایی از پدر میخواهد از اتاق بیرون برود و بدون حضور پلیس دوم بازجویی میکند.(تخلف دوم).
دختر در خانه به عمویش میگوید توسط کوچکزایی مورد تجاوز قرار گرفته. فردایش پدر شکایت به دادسرای عمومی میبرد. ارجاع به دادسرای نظامی میدهند.
کارمند دادسرا:
«روز جمعه(۱۱شهریور) باحکم شفاهی دادستان، به خانم دکتر گفتیم سریع دختر را معاینه کند. معاینه اختصاصی زنانی(قبلودبر) را انجام داد.نتیجه عدم تجاوز به عنف بود.
به پیشنهاد دکتر، دختر را نزد دو متخصص خصوصی زنان هم بردند.آنها هم عدم تجاوز را تایید کردند. اما دختر اظهار داشت فقط دستمالی شده. موضوع شد تعرض.
دکتر نمونه از پوست و... برای یافت بقایای بیولوژیک فرد مهاجم از او گرفت و برای آزمایش فرستادند پزشکی قانونی گیلان.
تجهیزات این نوع آزمایش در استان نیست. قبلش تاکید کردند که شستشو و حمام نکند تا آثار احتمالی از بین نرود.
۱۱مهر گیلان هم پاسخ منفی داد. اما دختر با تشریح جزییات تاکید داشت که به او تعرض شده. دیگر پزشکی قانونی بعلت عدم یافت شواهد پزشکی از پرونده خارج شد.»
تا پیشاز اعلام گزارش گیلان، کوچکزایی بازداشت موقت میشود. اما بخاطر تخلفاتش عزل نمیشود!(اشتباه اول)
با اعلام عدم تجاوز به عنف(نه تعرض)با قرار وثیقه به علت فوت پدرش آزاد میشود.(اشتباه دوم).
همین، ظن خانواده دختر برای عدم رسیدگی جدی برمیانگیزد.
در این بین خبر به سعیدی(نمایندهچابهار) میرسد.او شروع میکند به باخبر کردن مسئولان شهر برای رسیدگی پرونده. درحالی که پیش از آن هم در خفا درحال پیگیری بوده.
آرام آرام خبر تجاوز پلیس شیعه به دختر سنی در بین بزرگان و مولویهای اهل سنت پخش میشود.
طاهری (فرمانده ناجای استان) در۲۶شهریور اصل هر خبری درباره چابهار را بهکل تکذیب میکند! (اشتباه سوم)
اما همزمان با تاخیر زیاد کوچکزایی را انتظار خدمت میکند اما اعلان عمومی نمیکند!(اشتباه چهام)
حماقت ناجا تمامی ندارد! افکار عمومی برایش پشیزی اهمیت ندارد! چوپش را هم میخورد.
ناگهان..
#جواد_موگویی
ادامه در پستهای بعدی ....
🆔 @h11_t11
.
.
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
.
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۰
.
خبر تجاوز پلیس شیعه به دختر سنی دیگر در شهر پیچیده.
اول مهر مولویعبدالحمید موضوع را در خطبههای نمازجمعه بیان و مردم را به کنترل احساسات تا اعلام نتیجه از سوی دستگاه قضا توصیه میکند.(عکس۱)
ناگهان روز۳مهر عبدالغفار نقشبندی امامجمعه موقت راسک در بیانیهای اعلام میکند که تجاوز قطعی است:
«دستدرازی به حیا و عفت خواهر مسلمان بلوچم قابل اغماض و بخشش نیست... هرچه سریعتر این مامور متجاوز به سزای اعمال ننگین خود برسد.»(عکس۲)
اما عبدالغفار نقشبندی!
وی فرزند فتحیمحمد نقشبندی امامجمعه دائم راسک است. شیعیان آنها را تندور میدانند. پدر و پسر در سال۹۱ به اتهام صدور فتوای ترور مولوی مصطفی جنگیزهی امامجمعه راسک دستگیر میشوند.(عکس۳)
جنگزهی حامی جمهوریاسلامی، فرمانده پایگاه بسیج و مخالف گروهک جندالله (ریگی) بود. او حتی در دادگاه ریگی مینشیند و با او مناظره میکند.
سال۹۲ پدر به ۱۵سال حبس و پسر به ۱۲سال حبس و نفی بلد محکوم میشوند.(عکس۴) اما دو سال بعد با قرار وثیقه۵ میلیاردی آزاد میشوند.(عکس۵)
چرا؟
یا حکم در دیوان عالی شکسته میشود یا بنا به مصلحت آزاد میشوند. نمیدانم. در این بحران وقت تحقیق بیش از این ندارم.
عبدالغفار پرسروصداست.
در موضوعات مختلف کشوری از پلاسکو و متروپل گرفته تا هواپیمای اوکراین موضع گرفته. گاهی اخبار حیرتآور میدهد. ازجمله در ۱۳خرداد۱۴۰۱ در نمازجمعه میگوید:
«امروز پدران به خاطر ماندن در هزینههای سنگین زندگی خود، برای اینکه شرمنده چشمان اشکبار کودکان معصوم خود نباشند، پدر میآید سه فرزند خودش را با دستان خودش حلقآویز میکند!» (عکس۶)
این اخبار او معمولا تیتر خبرگزاریهای وهابی میشود. گرچه مدرکی و هویتی از آن پدر و فرزندانش هم ارائه نمیدهد!
.
القصه! احوال عبدالغفار اینگونه است.
بیانیه نقشبندی مبنی بر تجاوز قطعی بلافاصله تیتر اینترنشنال میشود.(عکس۷)
فردایش(۴مهر) نقشبندیِپدر در بیانیهای با دستخط خود سخنان پسرش را رد میکند. (عکس۸) به تحلیل من، تحت فشار دستگاه امنیتی بوده.
با خبر عبدالغفار، افکار عمومی استان میشود انبار باروت. اما مولوی عبدالحمید نسبت به خبر عبدالغفار هیچ واکنشی نشان نمیدهد!
۵مهر انبار باروت منفجر میشود؛ در چابهار معترضین به تجاوز دختر بلوچ، چند بانک و ماشین را به آتش میکشند.
ادامه دارد...
🔻پینوشت: فرآیند انتخاب امامان جمعه اهل سنت متفاوت است:
۱-در زاهدان ۱۸نمازجمعه با ۱۸ امامجمعه دایر است.
۲-انتخاب امامجمعه صرفا از سوی حکومت نیست. توسط شورایی از خود اهل سنت اننخاب میشود.
.
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۰
۵مهر در چابهار معترضین به تجاوز به دختر بلوچ، چند بانک و ماشین را به آتش میکشند. با تایید عبدالغفار نقشبندی بر همگان تجاوز به دختر بلوچ قطعی شده.
اما زاهدان هنوز در آرامش است.
باوجود اینکه هنوز نظر نهایی پزشکی قانونی مبنی بر تعرض اعلام نشده، کمیسیون ناجا تحت فشار، حکم به اخراج رسمی کوچکزایی میدهد.
دلیل حکم: تبعات اجتماعی دو تخلف کوچکزایی (عدمدستور قضایی برای بازجویی+ بازجویی بدون حضور پلیس دوم.)
اما ناجا بازهم اعلام عمومی نمیکند!
۶مهر با تاخیر در زاهدان شورای راهبردی تشکیل میشود؛ محامی(نمایندهرهبری)، شفاهی(فرماندهسپاه استان)، طاهری(فرماندهناجا)، مدرس(استاندار)، توحیدی(مدیرکل اطلاعات).
محامی میگوید در جلسه آن روز گفتم:
«خود شما مدعی قضیه و پیگیر ماجرا باشید که اگر تخلفی صورت نگرفته، مستند و شفاف برای مردم بیان شود و اگر جرمی شده خود شما در پی اشد مجازات متخلف باشید. چون این یک جرم شخصی نیست و جرم کارگزار نظام به حساب نظام گذاشته میشود و مجازات سنگینتری دارد.
سازمان قضایی نیروهای مسلح گفتند پیگیری مناسبی داشتند که بنده گفتم اینکه میگویید اعلام نتیجه پیگیریها به خانواده فرد باعث آرامش و تقدیر آنها شده، خوب است. اما باید اینها را به دیگران اعم از علما، معتمدان طوائف و قبایل، اساتید دانشگاه و گروههای مرجع منتقل کنید. که متاسفانه عمل نکردند.»
نکته همینجاست!
از شروع ماجرای خبر تجاوز به دختر بلوچ، هیچ دستگاهی یک خط بیانیه نمیدهد! مولوی عبدالحمید که با سکوتش در مقابل خبر نقشبندی، تلویحا خبر تجاوز را تایید کرده.
از حدودا ۲۰شهریور تا ۶مهر خبر تجاوز خانهبهخانه در استان چرخیده، اما هیچ مسئول قضایی، امنیتی و انتظامی با مردم سخن نمیگوید!
و فقط در جلسات خصوصی سخن از آرامش میرانند که دشمن سواستفاده نکند! بوالله خود شما عامل اصلی سواستفادهها هستید! نه مردم حیران، پرسشگر و معترض...
.
ادامه دارد...
#جواد_موگویی
ادامه در پستهای بعدی ....
🆔 @h11_t11
.
.
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۱
فعلا قهوهخانهای به سبک جنوب تهران پیدا نکردم! سفرهخانهها مجلل است! و بس گران! گرچه کلا آقاسعید بانیست. و من نیز اصرار بیجا نمیکنم!
جغرافیا و بازهزمانی ماجرای زاهدان انقدر گسترده است که وقت نمیکنم از احوالم بنویسم. گرچه خوب نیست! هر روز خبری از شهرها میرسد که جز بغض کاری نمیشود کرد.
برگردیم به زاهدان؛ دو روز قبل از جمعه مرگبار.
یک روی سکه:
در فاصله نمازجمعه ۱مهر تا ۸مهر(جمعه خونین)، خبر تجاوز به دختر مثل بمب ترکیده، مولوی عبدالحمید خطبه خوانده، آقای نقشبندی ، بلند بلند خبر قطعی تجاوز را داده، همه ایران این خبر را شنیده، تمام خبرگزاریهای خارجی تیتر کردهاند، اما مسئولین قضایی، انتظامی استان که هیچ! کشوریها هم سکوت کردهاند!
حتی یک مصاحبه نمیکنند! یک کلام با مردم سخن نمیگویند! نه رد میکنند و نه تایید!
روند پیگیری پرونده را نمیگویند! خبر بازداشت و اخراج کوچکزایی را هم نمیدهند!
حتی گزارشهای پزشکقانونی مبنی بر عدم تجاوز را هم به مردم نمیگویند!
فقط سکوت! یک هفته سکوت محض! حماقت و بلاهت از این بیشتر؟!
روی دوم سکه:
عبدالحمید دو روز قبل (۶مهر) از حادثه نمازجمعه، در بیانیهای خواستار رسیدگی به «موضوع تجاوز مامور پلیس» میشود.
اگرچه او در بیانیه تاکید میکند که باید به دستگاه قضا فرصت رسیدگی داد اما ایشان با استفاده از واژه «موضوع تجاوز» و عدم بهکارگیری واژه «شائبه» یا «اتهام» این را در ذهن افکار عمومی تبادر میکند که تجاوز قطعی و مطالبه فعلی مجازات مجرم است.
سه روز است که خبر نقشبندی مبنی بر تجاوز قطعی، مثل بمب در خبرگزاریهای دنیا پیچیده، اما عبدالحمید سکوت میکند!
سایت رسمی عبدالحمید نیز همان روز (۶مهر) خبر از قطعی تجاوز میدهد: «در پی جریان اخیر چابهار مبنی بر تجاوز مأمور پلیس به دختری در این شهرستان...»
زبان دوپهلو و دوگانه سخن گفتن! از یک طرف اعلام قطعی تجاوز میکنند! و از طرف دیگر مردم را به آرامش و انتظار تا پاسخ دستگاهقضا توصیه میکنند!
این دوگانه سخن گفتن، آوردهای جز خروش احساسات و کشاندن مردم به جمعه مرگبار دارد؟!
روزجمعه(۸مهر) استاندار در استان نیست! امامجمعه در مشهد است! مسئول عملیات سپاه هم در شهر نیست!
«نبودنها» گواه از اشراف اطلاعاتی دارد!
با یک سرچ ساده هم میشد فهمید که این جمعه خبرهاییست! ولی آقایان ترک پست کردند! اگر بودند بر کنترل بحران موثر نبودند؟!
یحتمل کارهای مهمتری جز حفظ جان ملت داشتند!
عیدگاه(مصلی)تا مسجد مکی۱۵۰۰متر است. یک درب عیدگاه دقیقا روبروی کلانتری۱۶ است. با فاصله کمتر از ۱۵متر. عیدگاه چند درب دارد.حداقل نصف نمازگزاران از جلوی درب کلانتری رد میشوند؛ یعنی ۳هزار نفر
جمعه مرگبار دو سوال اصلی دارد:
۱-آیا معترضین قصد تسخیر کلانتری داشتهاند؟
۲-کدام طرف ابتدا شلیک کرده؟
برای پاسخ، هیچ راهی جز دیدن دوربینهای مداربسته نیست. وگرنه هر دوطرف یکجانبه روایت میکنند. رفتم حوزه هنری زاهدان. در حال ساخت مستند هستند.ناجا همه فیلمها را در اختیارشان گذاشته.پای دیدن فیلمها نشستم:
۱-مولوی عبدالحمید بر حفظ آرامش تاکید میکند. نماز تمام میشود. حدودا ۶هزار نفر در حال خروج هستند.
۲-ساعت ۱۳:۷، ۳۰-۴۰نفر به درب کلانتری حمله میکنند؛ با لگد و زدن سنگ.
۳-معترضین به ۲۰۰نفر میرسد.عدهای تماشاگرند فقط.
۴-یکنفر با کلت از داخل پنجره به اتاقک نگهبانی شلیک میکند.
۵-ماموران تک تیرهوایی میزنند. ایضا ساچمهای مستقیم به معترضین.
۶-حالا ۵۰۰نفری قصد ورود دارند.
۷-از ضلعهای مختلف به داخل کلانتری سنگ میاندازند.جمعیت ۲۰۰۰نفر. کلانتری محاصره کامل است.
۸-ماموران گازاشکآور پرتاب میکنند. یکنفر آن را دوباره بهداخل کلانتری پرتاب میکند.
۹-من در فیلمها فقط دو مسلح جلوی کلانتری دیدم. جای دیگر را نمیدانم.
۱۰-چندنفر از اتاقک نگهبانی وارد حیاط میشوند. درب کلانتری را کامل از داخل باز میکنند.
۱۱-ماموران تیراندازی مستقیم به سمت مهاجمان جلوی درب میکنند. با گلوله جنگی.
۱۲-یکنفر بطری بنزین میریزد به خودروی داخل کلانتری.آتش شعله میگیرد. کلانتری پر است از خودرو.
۱۳-یکنفر درب اتوبوس شرکتواحد را میشکند. وارد میشود. ناگهان اتوبوس کوبیده میشود به دیوار کلانتری. بخشی از دیوار فرو میریزد.همه فریاد اللهاکبر سر میدهند
۱۴-شدت تیراندازی مستقیم ماموران بیشتر و بیشتر میشود.فقط جنگی.
۱۵-ساعت۱۳:۴۲ باشدت تیراندازی ماموران و رسیدن نیروهای کمکی، محاصره کلانتری شکسته میشود. فقط یک پلیس گلوله خورده.
۱۶-درگیری به خیابانهای بین کلانتری، عیدگاه و مسجدمکی کشیده میشود.
نکته:پلیس میتوانست بسیاری از معترضین و جمعیت تماشاگر را با شلیک متعدد گاز اشکآور متفرق کند.قطعا تلفات کمتر بود.
#جواد_موگویی
ادامه دارد
💢 @h11_t11
.
دوستان و خوانندگان محترم
این نوشته های #جواد_موگویی رو بخونید ، در نوع خودش جالبه
.
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۲
.
پس از پایان درگیری در کلانتری۱۶، درگیری به کوچههای اطراف مسجد مکی کشیده میشود. بسیج و سپاه سر میرسند؛ ساعت ۱۴:۳۰. در بین معترضان حداقل ۱۰نفر مسلحند؛ کلاشینکف و کلت و در خیابان و پشتبامها.
اما نیروهای نظامی همه سلاح جنگی دارند. بسیجیها بیمحابا شلیک میکنند. سپاه و ناجا منضبطتر.
مولوی حافظ (داماد مولوی عبدالحمید) از بلندگوی مسجد از طرفداران میخواهد از درگیری دست بکشند. از نیروهای امنیتی هم میخواهد تا راه را باز کنند که معترضین صحنه را ترک کنند.
همزمان اعظمی معاون عملیات قرارگاه قدس، تنها و با لباس شخصی برای مذاکره وارد مسجد میشود. اطلاعی از مشروح مذاکرات ندارم.
هلیکوپتر کبری سپاه بالای منطقه میآید. حتما برای شناسایی. لکن چرا کبری؟!
قابلیت این هلیکوپتر جنگنده است! نه شناسایی. همین، جو را تندتر میکند. معترضین ۳۰-۴۰ لاستیک را آتش میزنند.
رضا(شیعه)شاهد عینی در معرکه:
«میخواستند دید هلیکوپتر را کور کنند. اصلا نیازی به هلیکوپتر نبود. وقتی پهبادها بالا بودند آمدن هلیکوپتر فقط تحریککننده بود.
من رفتم سمت مسجدمکی، میخواستم دوستان اهل سنتم را آرام کنم. وقتی رسیدم یک پژو در آتش بود. ناگهان منفجر شد. یکهو درب درمانگاه نبوت در چندمتری مسجد را شکاندند و با لاستیک کل ساختمان را به آتش کشیدند. یکنفر التماس میکرد که برادرم(محمدامین آبدرشکر) داخل است.
زنگ زدم یاسر(بسیج). گفتم ماشین آتشنشانی بفرستید. گفت نمیآیند، میگویند تامین امنیت نداریم.
گفتم من ضمانت میکنم.
به معترضین التماس کردم که یکنفر داخل است، او که گناهی ندارد، بگذارید آتشنشانها بیایند.
پذیرفتند. دو ماشین آتشنشانی آمد. عدهای از بلوچها خواستند حمله کنند که عدهای دیگر نگذاشتند و حتی به آتشنشانها کمک هم کردند. فهمیدیم سه نفر در ساختمان هستند. دو نفر را بیرون آوردند. ناگهان نمیدانم چه شد که تیراندازیها شدت گرفت. یکی از ماشین آتشنشانها فورا درفت. معترضین ریختند سر آن یکی. آتشنشانها را کتک و ماشین را آتش زدند.
برادر مدام داد میزد برادرم در آتش است..
ولی گوش کسی بدهکار نبود.
ناگهان یک چیزی خورد به سینهام. عینکم افتاد. درست نمیدیدم. یک بلوچ چاقو گذاشت زیر گلویم! گفت تو ما را مشغول کردی! قصد بریدن سرم داشت. نفسم بالا نمیآمد. یکهو دوستان بلوچم آمدند و با وساطتت مرا آزاد کردند.»
آبدرشکر در بالای کابین آسانسور مخفی میشود از ترس حمله مهاجمان. اما از شدت آتش و دود، نیمی از بدنش سوخته و خفه میشود.
اما چرا ناگهان تیراندازیها شدت گرفته بود؟
.
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۲
اما چرا در حین خاموشکردن درمانگاه نبوت توسط آتشنشانها، یکهو تیراندازیها شدت گرفته بود؟
علت، ورود نیروهای اطلاعات سپاه به فرماندهی حمیدرضا هاشمی (مسئول سازمان اطلاعات سپاه استان) بود. او شروع میکند به تیراندازی بیمحابا و نزدیک شدن به خانه مولوی عبدالحمید در چندمتری مسجد. ناگهان تکتیرانداز نفر کناریش را از بالای ساختمانهای همسایه میزند. بلافاصله هاشمی را هم میزند. گلوله درست از بالا میخورد به گردنش و از سینه خارج میشود. نیروهای سپاه بعد از چند دقیقه ضارب را میزنند.
ضارب «یاسر شهبخش» است، تیراندازی ماهر. در نت چند فیلم از مهارتش در تیراندازی یافتم.(اسلاید۲)
حدود ۲۰دقیقا بعد از پایان درگیری جلوی کلانتری۱۶ درگیریها به مناطق مختلف شهر میکشد. از بازار و ایستگاه آتشنشانی گرفته تا کلانتریها، مقرهای بسیج و سپاه درگیر میشوند. رسما جنگ خیابانی میشود. نیروهای نظامی برتری قاطع سلاح دارند نسبت به معترضین.
برگردیم به مسجدمکی: ساعت بین ۱۷ تا ۱۹.
غروب در حین درگیریها تماس تلفنی محامی(نماینده رهبری) با مولوی عبدالحمید. قرار میشود مولوی در مصاحبه تصویری طرفدارانش را به آرامش و پایان درگیری دعوت کند. همین کار را میکند؛ صریح و شفاف.
اما تسنیم، همشهری، مشرق و... تیتر میزنند:
«اعلام برائت مولوی عبدالحمید از آشوبگران» (اسلاید۳)
بنزین روی آتش! به مدد حماقت این خبرگزاریها مصالحه شکست میخورد و درگیریهای مسلحانه بین دو طرف تا شب ادامه دارد.
آمار کشتهها چیست؟
آمار اعلامی مسجد مکی ۹۰ تن است.
اما معاون انتظامی امنیتی استاندار میگوید «تاکنون یک لیست ۵۲نفره به ما دادهاند. ما شرط کردیم، خانواده و قبور را باید ببینیم.»
آمار پزشکی قانونی از اولین روز درگیری(۸مهر) تا امروز (۱۲آبان) ۲۲جسد کالبدشکافی است. اما ۸تن نیز به بیمارستانها بردند که چون همان لحظه تمام کرده بودند، خانوادهها دیگر به پزشکی قانونی تحویل ندادند.
از نیروهای ناجا، بسیج و سپاه، هم ۶تن در درگیریها جانباختند که اسامی مشخص است.
القصه
ادامه دارد
#جواد_موگویی
🆔👉 @h11_t11
.
.
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
زاهدان:۱۴۰۱/۸/۱۲
اینجا هرشب صدای تیراندازی میآید؛ گاهی تک تیر، گاهی رگبار.
از بعد از جمعه خونین، یکنانوایی را به رگبار بستند، ایضا آگاهی زاهدان. یک سپاهی و یک بسیجی ترور شده، در ایرانشهر هم یک ناجایی را به رگبار بستند.
خواب بودم که گوشی سعید زنگ خورد. خبر، ترور امامجماعت یک مسجدشیعیان است. بلافاصله راهی بیمارستان تامیناجتماعی شدم.راهروی اورژانس جا نیست.چند آخوند میدوند و گریه میکنند.
پرستار داد میزند «هرکسی میخواد به حاجی کمک کنه، بره بیرون.»
کسی گوش نمیکند. از لای در اتاق احیا دید زدم؛ تخت خیس خون است.
دو نفر روی زمین ولو بودند؛ زار زار گریه میکردند.چند زن به سروصورت میزنند. سعید گفت «دم نماز مغرب زدنش. دو گلوله به گوش و سر. موقع پارک ماشین میآیند بالای سرش. با کلت.»
زنگ زدم به صادق نیکو(ایسنا) گفتم بنویس: «سجاد شهرکی۳۱ساله، امامجماعت مسجد مولای متقیان زاهدان توسط افراد ناشناس ترور شد. الان اتاق احیاست. یک بچه دو ساله دارد.»
ناگهان صدای گریهها به اوج رسید. تمام کرد..
جلوی در صدای دادوفریاد آمد.چندنفر(شیعه) یک بلوچ(سنی) را گرفتند که بزنند! چرا؟ بجرم سنی بودن!
بقیه نگذاشتند!
چند پلیس مسلح دست به ماشه دور تا دور بیمارستان موضع گرفتند؛ یحتمل از ترس حمله انتحاری.
یک آخوند شروع کرد به دادوفریاد! رو کرد به من: «آقای موگویی! که آمدی اینجا! برو بنویس! بنویس که خون سجاد پای محامی (نماینده رهبری) است که ناجا را تضعیف کرده! این خون رو او باید جواب بده..»
منظورش بیانیه شورای تامین مبنی بر قصور ناجا در جمعهمرگبار است. بلند بلند داد میزند؛ گاهی فحش، گاهی گریه، گاهی میزند توی سرش!
هیچ کنترلی ندارد.
دوست نزدیک سجاد است.
آمدم مسجد. لکههای خون روی زمین است. چند متری مسجد. صندلی ماشین خونآلود. سعید میگوید سجاد خودش این مسجد را ساخت. مسجد غلغله است. برخی صحبت از انتقامگیری میکنند. همان آخوند داد میزند که نباید عقب بکشیم. نباید خون سجاد پایمال شود. چند نفر اللهاکبر میگویند.
مصطفی(فرزند شهید) نطق میکند: «ما ترس نداریم، سینههای ما برای رفیقمان سپر است اما اجازه اختلاف نمیدهیم، هرچه قانون بگوید!»
دعوا بالا میگیرد. نصف حرف از انتقام میزنند، نصف حرف از صبر.
ناگهان بلندگوی مسجد به صدا در میآید:
السلامعلیک یا اباعبدالله..
زیارت عاشورا به دعوا خاتمه میدهد. یاد اذان فیلم «چ» افتادم وسط دعوای نیروهای اصغر وصالی با پاسداران شهر پاوه.
همه مینشینند به گریه...
من نیز.
غریب گیرآوردنت...
گریه
من نیز..
#جواد_موگویی
ادامــــــــه دارد
🆔👉 @h11_t11
.
.
🔻 جواد موگویی مستندساز و پژوهشگر تاریخ انقلاب از مشاهدات عینی خود در کف خیابان گفته است.👇
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۳
.
رفتم نمازجمعه اهل سنت.
آخرینباری که نمازجمعه رفتم به دهه۷۰ بازمیگردد!
با لباس تهرونی کاملا در میان جمعیت تابلو بودم.
محترمانه و با یک بازرسی مختصر راه باز کردند به زمینی وسیع و خاکی که هرکس شال یا چفیهای زیر خود پهن کرده. یکنفر تعارف کرد. روی چفیهاش نشستم.
نمازجمعه مردانه است! و هیچ خانمی در آن شرکت ندارد! نمیدانم مبنایش فقه اهل سنت است یا رسوم بلوچها. سعید میگوید «در سالن ورزشی کنار مصلی هستند. اما هیچ عکس و فیلمی از حضورشان منتشر نمیشود.»
انصافا مولوی عبدالحمید خطیب متبحریست؛ بدون تپق و اطاله کلام. درست عکس بسیاری از امامان جمعه شیعیان!
لهجه دارد ولی با کمی دقت میتوان همه حرفها را فهمید. در خطبهها به اعتراضات اخیر پرداخت؛ اینکه مردم اعتراض دارند و اگر قبول ندارید، رفراندوم با نظارت ناظران بینالمللی برگزار کنید.
بعد به آزادی زنان و حقوق آنها در اسلام و کشورهای دنیا پرداخت. در آخر هم گفت هرکسی به اموال مردم، بانک و... دستدرازی کند، از ما نیست.
از انتظامات خواستم عکس بیاندازم که پذیرفتند. نماز شروع نشده زدم بیرون. نمازجمعه خودمان را هم بلد نیستم، چه برسد به اهل سنت! ترسیدم سوتی بدهم، حمل بر بیاحترامی شود.
نماز که تمام شد، سیل ۵-۶هزار نفره راهی خیابانها شد. چند دسته ۱۰۰نفره شعار علیه رهبر دادند. اما سایر جمعیت همراهی نکرد. دستهها از جمعیت جدا شدند و هریک راهی خیابانهای فرعی شدند. همه جوان و نوجوان.
انتظامات جوری آرایش گرفته بود که دستهها در مسیر ناجا قرار نگیرند. چند نفر چند سنگ زدند به شیشههای بانک. انتظامات مانع شد. یک نفر با کلت تیر هوایی زد.
از مسجد راه افتادند به سمت محله شیرآباد در ۵۰-۶۰کیلومتری مرز پاکستان. محلهای خلافنشین و فقیر. چیزی شبیه میدان شوش تهران.
غروب علیاکبر (شوهر دخترخاله همسر)
زنگ زد: «عبدالحمید دوباره تظاهرات چندهزارنفری علیه رهبری برگزار کرده. فیلمش را بیبیسی گذاشته.»
گفتم «دروغ است. جمعیت نمازگزار بودند که طبیعتا بعد از پایان نماز تا چند خیابان هممسیر هستند. اینکه تظاهرات نیست.»
رفتم قهوهخانه؛ ۲۵تومان. چایی را سوا حساب میکنند. تنباکو اینجا یه جوریست! بهتر و با فاز بالاتر!
ناگهان خبر آمد که خاش درگیری شده. ای خدا! حال رفتن ندارم. بعد هفت روز دلم برای علیاصغر و فاطمهام عجیب تنگ شده. بلیط گرفتم فردا تهران باشم.
.
زاهدان: ۱۴۰۱/۸/۱۴
.
دقیقا شد یک هفته؛ زاهدان اصلا قابل قیاس با اردبیل و حتی تهران نبود! حوادث پیچیده، چندلایه و کشدار.
برای همین، سفرم طولانی و یادداشتهایم را با تاخیر منتشر کردم. حتما اشتباهاتی هم داشتهام. اما کوشیدم تا به نتیجه قطعی در پژوهشهایم نرسیدم، روایتی نکنم.
به سیاق گذشته دخل و خرجم:
بلیط هواپیما: یکمیلیون سیصد هزار
قلیان: ۸عدد ۲۰۰
چیپس: یک عدد ۱۲
پفک: یک عدد ۱۵
املت پاکستانی: ۵۰
املت ایرانی: دو عدد ۸۰
بلیط هواپیما: ۸۰۰
پارکینگ موتور: ۴۸
جمع کل: دو میلیون و پانصد هزار تومان
.
سایر ناهار و شام و قلیانها را در این ۷روز سعید حساب کرد. و من نیز اصرار بیجا نکردم! وگرنه خرجم بالاتر میرفت.
#جواد_موگویی
........ ادامـــــــــــه دارد
💢 @h11_t11
.