eitaa logo
ایران مقتدر 🇮🇷✌🏻
2.5هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
25.7هزار ویدیو
99 فایل
هرگز این جمله زیبا نرود از یادم / جسم من ذره ای از خاک وطنم ایران است ... #سربازان_امام_خامنه_ای✌🏻 @NN_8052 پذیرش آگهی وتبادلات @ADL934 ارتباط با مدیر لینک کانال "ایران مقتدر"🇮🇷✌🏻 #حسین_بیگ_محمدلو
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌷شهید عزیزی که سال ١٣٦٠ به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت و در وصف این شهید می توان همین یک جمله را بیان کرد، شهیدی که حاضر شد سرش بریده شود ولی عملیات (فتح المبین) را لو ندهد. شهیدی که بعلت لو ندادن عملیات زنده سرش را بریدند.....و مادر بزرگوارش بعد از بوسیدن رگ های بریده شهید عباسعلی فتاحی دیگر حرف نزد… عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت تک فرزند خانواده هم بود زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم…عباس اومد . خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب. فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه… بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. یه روز# شهید حسین خرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود… پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود. قبل از رفتن.. حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: ” به هیچوجه با عراقی ها درگیر نمی شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره… تخریبچی ها رفتند… یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته… اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد… زمزمه لغو عملیات مطرح شد. گفتند: ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده! پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید… فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه… اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته… اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند…😭😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگویید که سر ندارد. زمان تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه… مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم… مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد… (یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این روایت زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات) شادی روح پاک  صلوات:اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🌟😔فقط بدانیم که چه عزیزانی رفتند و چه عزیزانی غریبانه جان دادن تا ما بتوانیم با آرامش ما نفس بکشیم وامنیت داشته باشیم🌟😔 🙏🙏🙏شما رو به خدا و به خون پاک شهدا حجاب خانم فاطمه زهرا را زمین نگذارند.... باشد که عاقبت بخیر شویم 🍃⛔️🍃حضرت مهدی عج فرمودن لطفا اینطور برای فرجشان دعا کنید اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب س ((۳مرتبه))🍃⛔️🍃 🍃سلام و نور رحمت الهی برتمامی شما عزیزانِ بزرگوار ضمن عرض تسلیت به مناسبت ایام اربعین ارباب بی‌سر،دسته های گل محمدی صلوات به نیابت از شهید بسیار عزیز،باعظمت هدیه به حضرت حجت عج 🍃 ▪️الّلهُمَّ       🍃▪️صلّ           🍃 ▪️علْی               🍃 ▪️محَمَّد                  🍃 ▪️وآلَ              🍃 ▪️محَمَّدٍ        🍃 ▪️وعَجِّل 🍃▪️فرَجَهُم به کانال "ایران مقتدر "🇮🇷✌ بپیوندیم 👇 https://eitaa.com/hAIRAN
@Elteja_tales | کانال قصّه‌های مهدوی4_5960836813487608605.mp3
زمان: حجم: 5.07M
🔸آرزوی رضا 🔻عنایت عجیب امام رضا علیه‌السلام به اشعار مهدوی جناب دعبل💚😭 📚صحیفه رضویه، ص۱۰۰. به کانال "ایران مقتدر "🇮🇷✌ بپیوندیم 👇 https://eitaa.com/hAIRAN
مالک اشتر را گفتند: _ چگونه است که تو هیچ وقت راه را گم نمی‌کنی؟ در پاسخ گفت: در غبار فتنه ها، چشم به انگشت اشاره‌ی علی دارم. ┅┅❅❀❥کانال" ایران مقتدر " 🇮🇷✌🏻❥‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌❀❅┅┅ https://eitaa.com/hAIRAN. کانال ایتا https://t.me/Iranmoghtader0123 کانال تلگرام
مرد فقیر و بقال مرد فقیری بود که همسرش کره می‌ساخت و او آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت، آن زن کره‌ها را به صورت دایره‌های یک کیلویی می‌ساخت. مرد آن را به یکی از بقالی‌های شهر می‌فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را می‌خرید. روزی مرد بقال به اندازه کره‌ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمی‌خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار می‌دادیم. پ ن :از ماست که برماست ┅┅❅❀❥کانال" ایران مقتدر " 🇮🇷✌🏻❥‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌❀❅┅┅ https://eitaa.com/hAIRAN.
دباغ در بازار عطر فروشان روزی مردی از بازار عطرفروشان می‌گذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد. مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت، همه برای درمان او تلاش می‌کردند. یکی نبض او را می‌گرفت، یکی دستش را می‌مالید، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت، یکی لباس او را در می‌آورد تا حالش بهتر شود. دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش می‌پاشید و یکی دیگر عود و عنبر می‌سوزاند. اما این درمان‌ها هیچ سودی نداشت. مردم همچنان جمع بودند. هرکسی چیزی می‌گفت. یکی دهانش را بو می‌کرد تا ببیند آیا او شراب یا بنگ یا حشیش خورده است؟ حال مرد بدتر و بدتر می‌شد و تا ظهر او بیهوش افتاده بود. همه درمانده بودند. تا اینکه خانواده‌اش باخبر شدند، آن مرد برادر دانا و زیرکی داشت او فهمید که چرا برادرش در بازار عطاران بیهوش شده است، با خود گفت: من درد او را می‌دانم، برادرم دباغ است و کارش پاک کردن پوست حیوانات از مدفوع و کثافات است. او به بوی بد عادت کرده و لایه‌های مغزش پر از بوی سرگین و مدفوع است. کمی سرگین بدبوی سگ برداشت و در آستینش پنهان کرد و با عجله به بازار آمد. مردم را کنار زد، و کنار برادرش نشست و سرش را کنار گوش او آورد بگونه‌ای که می‌خواهد رازی با برادرش بگوید. و با زیرکی طوری که مردم نبینند آن مدفوع بد بوی را جلو بینی برادر گرفت. زیرا داروی مغز بدبوی او همین بود. چند لحظه گذشت و مرد دباغ بهوش آمد. مردم تعجب کردند و گفتند این مرد جادوگر است. در گوش این مریض افسونی خواند و او را درمان کرد. ┅┅❅❀❥کانال" ایران مقتدر " 🇮🇷✌🏻❥‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌❀❅┅┅ https://eitaa.com/hAIRAN.
🌱خداوند به حضرت موسی فرمود: ای موسی بدان دو کار در دنیا بیهوده و نزد من خنده دار است. حضرت موسي با کنجکاوی از خداوند پرسید: آن دو کار کدامند‌؟ 🌱خداوند پاسخ داد: 🌱اول آنکه من بخواهم کاری انجام شود ولی جماعتی به سختی با آن مقابله می کنند. 🌱دوم اینکه من مانع انجام کاری شوم و جماعتی سخت به دنبال انجام آن کار باشند. ┅┅❅❀❥کانال" ایران مقتدر " 🇮🇷✌🏻❥‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌❀❅┅┅ https://eitaa.com/hAIRAN.
35.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان حاجی کنس و نه نه خدیجه حکایت زیبا از کتاب کهن فارسی ┅┅❅❀❥کانال" ایران مقتدر " 🇮🇷✌🏻❥‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌❀❅┅┅ https://eitaa.com/hAIRAN.
☀️🌥️🌞 روز 🌞🌥️☀️ ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آن‌ها بزرگ شد . در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها  می کردند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را  می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز می‌کرد. سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید  باد پرواز می کرد. عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟ همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم. عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است. این ما هستیم که زندگی خودمان را میسازیم؛ نگذارید محیط اطرف شما را دچار تغییرات اساسی کند. وقتي باران مي بارد همه پرندگان به سوي پناهگاه پرواز مي كنند  بجز عقاب كه براي دور شدن از باران در بالاي ابرها به پرواز در مي آيد. مشكلات براي همه وجود دارد اما طرز برخورد با آن است ﻛﻪ باعث تفاوت مي گردد. ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻋﻘﺎﺏ بلند پرواز باش ┄┅┅❅❀❥کانال" ایران مقتدر " 🇮🇷✌🏻❥‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌❀❅┅┅ https://eitaa.com/hAIRAN.
ا🕊🌫🌫 ا🌫🌫🕊 ~﷽~ 🔸 🔸 روزی زنبور و مار با هم بحثشان شد. 🐍مار گفت: «انسان‌ها از ترس ظاهر خوفناک من می‌میرند نه به خاطر نیش زدنم.» 🐝اما زنبور قبول نکرد. مار برای اثبات حرفش با زنبور قراری گذاشت. آنها رفتند و رفتند تا رسیدند به چوپانی که در کنار درختی خوابیده بود. 🐍مار رو به زنبور کرد و گفت: «من او را می‌گزم و مخفی می‌شوم و تو در بالای سرش سر و صدا ایجاد کن و خود نمایی کن.» مار نیش زد و زنبور شروع به پرواز کردن در بالای سر چوپان کرد. چوپان فورا از خواب پرید و گفت: «ای زنبور لعنتی» و شروع به مکیدن جای نیش و تخلیه زهر کرد. مقداری دارو بر روی زخمش قرار داد و بعد از چند روز بهبودی یافت. 👈🏼مدتی بعد که باز چوپان در همان حالت بود، مار و زنبور نقشه دیگری کشیدند. 🐝این بار زنبور نیش می‌زد و مار خودنمایی می‌کرد. این کار را کردند و چوپان از خواب پرید و همین که مار را دید از ترس پا به فرار گذاشت و به خاطر وحشت از مار دیگر زهر را تخلیه نکرد و ضمادی هم استفاده نکرد. چند روز بعد چوپان به خاطر ترس از مار و نیش زنبور مرد. 👈🏼برخی بیماری‌ها و کارها نیز همین گونه هستند. فقط به خاطر ترس از آنها، افراد نابود می‌شوند یا شکست می‌خورند. 📚 مجموعه شهر حکایات ┅┅❅❀❥کانال" ایران مقتدر " 🇮🇷✌🏻❥‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌❀❅┅┅ https://eitaa.com/hAIRAN.
♦️عارفی که ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت: استغفر الله مریدی به او گفت: چرا این همه استغفار می کنی، ما که از تو گناهی ندیدیم. جواب داد: سی سال استغفار من به خاطر یک الحمد لله نابجاست! روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته، پرسیدم: حجره من چه؟ گفتند: مال شما نسوخته… گفتم: الحمدلله… معنیش این بود که مال من نسوزد مال مردم به درک! آن الحمدلله از سر خودخواهی بود نه خداخواهی ♦️چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم شاکریم؟ «أَسْتَغْفِرُ ٱللَّٰهَ رَبِّي وَأَتُوبُ إِلَيْهِ» یا ستارالعیوب ،گناهانمان را ببخش ... » ┅┅❅❀❥کانال" ایران مقتدر " 🇮🇷✌🏻❥‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌❀❅┅┅ https://eitaa.com/hAIRAN.
📜 هارون و صیاد زیرک و زبان‌باز! 🌴 آورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زوجه خود نشسته و مشغول بازي شطرنج بودند. بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشاي آنها مشغول شد. 🌴 در آن حال صیادي زمین ادب را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را به هارون عرضه کرد. هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند. 🌴 زبیده به عمل هـارون اعتراض نمود و گفت : این مبلغ براي صیادي زیاد است به جهت اینکه تو باید هرروز به افراد لشگري و کشوري انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قـدر صـیادي هـم نبودیم و اگر زیاد بدهی خزانه تو به اندك مدتی تهی خواهد شد. 🌴 هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت: الحال چه کنم ؟ گفت: صـیاد را صـدا کـن واز او سـوال کن ایـن ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند ما نیست و اگر گفت ماده است باز هم بگـو پـسند مـا نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد وانعام را بگذارد. 🌴 بهلول به هارون گفت : فریب این زن را نخور و مزاحم صیاد نشو. ولی هارون قبول ننمود. صیاد را صدا زد و به او گفت : ماهی نراست یا ماده ؟ 🌴 صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نراست نه ماده بلکه خنثی است. هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امرنمود تا چهار هزار درهم دیگر هم به او انعام بدهند. 🌴 صـیاد پول ها را گرفته ، در بندي ریخت و موقعی که از پله هاي قصر پایین می رفت یک درهم از پول ها به زمـین افتاد. 🌴 صیاد خم شد و پول را برداشت. زبیده به هارون گفت: این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد. 🌴 هارون هم از پـست فطرتـی صـیاد بدش آمد و او را صدا زد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید. 🌴 هـارون قبـول نکرد و صـیاد را صـدا زد و گفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پول ها قسمت غلامان من شود. 🌴 صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد: من پست فطرت نیستم بلکه نمـک شناسـم و از ایـن جهـت پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسـم خلیفـه اسـت و چنانچـه روي زمین بماند شاید پا به آن نهند و این از ادب به دور است. 🌴 خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگرهم به صیاد انعام دادند. 🌴 سپس هـارون رو به بهلول کرد و گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا مانع شدي من حرف تو را قبـول ننمـودم و حـرف همسرم را به کار بستم و این همه متضرر شدم. ┄┅┅❅❀❥کانال" ایران مقتدر " 🇮🇷✌🏻❥‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌❀❅┅┅ https://eitaa.com/hAIRAN.
4.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عباس چایی خور 🇮🇷 @hAIRAN ایتا 🇮🇷 کانال ایران مقتدر روبیکا 🇮🇷کانال ایران مقتدر 🇮🇷 https://rubika.ir/AhAIRAN