✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🟩نیم غاز بابام را میخواهم
🔹در مواقعی که کسی برای پس گرفتن چیزی بیارزش یا مبلغی ناچیز خیلی کوشا باشد از این اصطلاح استفاده میکنند.
(میگویند یک غاز واحد پولی بی ارزش و حدود یک هفتم پشیز بوده)
🔸مرحوم دهخدا در "امثال و حکم" منشاء رواج این ضربالمثل را به افسانهای شیرین برای کودکان نسبت میدهد.
🔹روزی روزگاری نجاری فقیر و همسرش در روستایی زندگی میکردند که صاحب فرزند نمیشدند. روزی همسر نجار در خانه مشغول پختن ناهار بود. آهی کشید و گفت کاش من پسری داشتم که این غذا را تا گرم است به دکان پدرش میبرد و در کارها به او کمک میکرد و در خانه هم، مونس من بود و اینگونه دل من و همسرم را شاد میکرد. ناگهان نخودی از دیگ بیرون جست و گفت: از این به بعد من پسر تو هستم و هر کاری باشد برایت انجام میدهم.
زن شادمان شد. به او گفت غذای پدرت را به دکانش ببر تا او هم خوشحال شود. نخود غذا را به دکان برد. نجار پرسید تو که هستی؟ نخود گفت من از این به بعد پسرت هستم. هر کاری باشد برایت انجام میدهم. نجار خوشحال شد و گفت حالا که اینطور است و تو یاور پدر هستی به قصر برو و نیم غاز مرا که عوامل حاکم به زور بابت خراج از من گرفتهاند از وی پس بگیر.
نخود گفت فرمان بردارم. و عازم سفر شد.
پس از مدتی طولانی در راه به زنی رسید که کنار چشمهای رخت میشست. نخود از او خواهش کرد که لباسهای خاکی او را هم بشوید. اما زن گفت صابون کم دارم و به شستن لباسهای تو نمیرسد. نخود هم تمام آب چشمه را خورد و در شکمش جا داد و به راهش ادامه داد. در راه به شغالی رسید. شغال از نخود پرسید کجا میروی و نخود گفت میروم نیم غاز پدرم را پس بگیرم. شغال گفت مرا هم با خود ببر شاید بتوانم کمکت کنم. نخود قبول کرد ولی بعد از مدتی چون نخود خیلی تند میرفت شغال خسته شد و گفت من نمیتوانم پابپای تو بیایم. نخود گفت پس دندانهایت را در میآورم و تو را در شکمم جا میدهم. شغال قبول کرد. نخود دوباره براه افتاد. روز بعد در راه به پلنگی رسید. پلنگ هم تقاضا کرد که نخود او را با خود ببرد تا کمکش کند. نخود قبول کرد اما بعد از مدتی پلنگ هم خسته شد. پس نخود دندانهای پلنگ را درآورد و او را هم در شکمش جا داد و همراه خود برد. رفتند تا به قصر رسیدند. در انجا او قصد خود را به حاکم گفت و نیم غاز پدرش را از حاکم خواست. حاکم عصبانی شد و دستور داد تا او را در قفس خروسهای جنگی بیاندازند تا خروسها چشمانش را درآورند ولی نخود عطسهای کرد و شغال از دهانش بیرون جست. نخود دندانهای شغال را به او داد و شغال همه خروسها را خورد. حاکم دستور داد او را در قفس سگهای شکاری بیاندازند ولی باز نخود عطسهای کرد و پلنگ از شکمش بیرون آمد. نخود دندانهای پلنگ را به او داد و پلنگ تمام سگها را از بین برد.
اینبار حاکم دستور داد تا آتش بزرگی درست کردند تا نخود را درون آن بسوزانند ولی نخود تمام آب چشمه را که خورده بود روی آتشخالی کرد و آن را خاموش کرد.
حاکم که دید حریف نخود نمیشود او را به خزانه قصر بود تا نیمغاز پدرش را بردارد. نخود مقدار زیادی از جواهرات خزانه را در شکمش جا داد و فقط یک نیم غاز در دستش نگهداشت. از خزانه بیرون آمد و نیم غاز را نشان حاکم داد و به خانه برگشت. وقتی به خانه رسید به مادرش گفت مرا به چرخ نخریسی ببند و هر بار که میچرخد آرام با دوک نخریسی به پشت من بزن. مادر همین کار را کرد تا تمام جواهرات از شکم نخود بیرون ریخت و از آن به بعد نجار و همسرش با فرزندشان به شادی زندگی کردند.
#بیارزش #ناچیز #نیمغاز
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
👌حکایت
✍️در خیابان شمس تبریزی شهر تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه. فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود. مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،به آرامی و خونسردی می گوید: " خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر، من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
🔹تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
🔸که خواجه خود روش بنده پروری داند
#بندگی
#خواجه
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @boohloool 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🔸بعضی دعاها عجیب به دل می شینه:
⬅️ خداوندا:
نه آنقدر پاکم که مرا کمک کنی
و نه آنقدر بدم که رهایم کنی …
میان این دو گم شده ام
هم خودم و هم تو را آزار می دهم
هر چه تلاش کردم نتوانستم
آنی شوم که تو می خواهی
و هرگز دوست ندارم
آنی شوم که تو رهایم کنی
خدایا دستم به آسمانت نمی رسد اما تو که دستت به زمین میرسد بلندم کن ...
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🍀🍂
🍀
💥داستانی بسیار زیبا از گذشت و صبر مالك اشتر
☘مالك اشتر روزي از بازار كوفه مي گذشت با لباسي از كرباس خام و به جاي عمامه از همان كرباس بر سر داشت و به شيوه فقراء عبور مي كرد . يكي از بازاريان بر در دكانش نشسته بود ، چون مالك را بديد به نظرش خوار و كوچك جلوه كرد و از روي استخفاف كلوخي را به سوي او انداخت .
☘مالك به او التفات ننمود و برفت . كسي مالك را مي شناخت و اين واقعه را ديد ، به آن بازاري گفت : واي بر تو هيچ دانستي كه آن چه كس بود كه به او اهانت كردي ؟
☘گفت : نه ، گفت : او مالك اشتر يار علي عليه السلام بود . آن مرد از كار بدي كه كرده بود لرزه به اندامش آمد و دنبال مالك روانه شد كه از او عذر خواهي كند . ديد به مسجدي آمده و مشغول نماز است صبر كرد تا نمازش تمام شد ، خود را بر دست و پاي او انداخت و پاي او را مي بوسيد مالك سر او را بلند كرد و گفت : اين چه كاري است مي كني ؟ گفت : عذر گناهي است كه از من صادر شده است كه ترا نشناخته بودم .
مالك گفت : بر تو هيچ گناهي نيست ، به خدا سوگند كه به مسجد نيامدم مگر براي تو استغفار كنم و طلب آمرزش نمايم ✔️
📚ڪوتاه و خواندنــے
مجموعه حکایات وسخن بزرگان
📚 @h_bohlol 📚
حکایتی از بزرگ منشی مالک اشترنخعی
🍀
🍂🍀🍂
🍃🍂🍀🍃🍂
🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
#عشق
گفتیم به پیمانه چه دارید که مستید ؟
گفتند شراب است که از یار به کام است
گفتیم چرا یار بشد ساغر مستان ؟
گفتند که مستی سبب عشق مدام است
گفتیم که ازعشق چه آید به سرانجام ؟
گفتند که عشق بردل عشاق طعام است
گفتیم که دوزخ شود آن خانه ی عشاق
گفتند که میخانه همان جای سلام است
ما نیز شدیم از پی آن جام و شرابش
زیرا که خدا مقصد پیمانه و جام است
🌹مجموعه حکایات وسخن بزرگان
👌💚 @h_bohlol 💚👌
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🍀🍂
🍀
جای خدا نباشیم
روزی درنمازجماعت موبایل یه نفر زنگ خورد
زنگ موبایل آن مرد ترانه ای بود
بعدنمازهمه اورا سرزنش کردند
واو دیگر آنجا به نماز نرفت.
همان مردبه کافه ای رفت وناگهان قلیان ازدستش افتاد وشکست
مردکافه چی باخوش رویی گفت اشکال نداره،فدای سرت
او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد
حکایت ماست:
جای خدا مجازات میکنیم
جای خدا میبخشیم
جای خدا.....
اون خدایی که من میشناسم
اگه بندش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه
منو شما جای خدا نیستیم اینو هیچوقت یادمون نره🙏🙏
🌹مجموعه حکایات وسخن بزرگان
👌💚 @h_bohlol 💚👌
🍀
🍂🍀🍂
🍃🍂🍀🍃🍂
🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🍀🍂
🍀
خواندن قرآن 🌹🌹🌹👇👇👇
📗لطائف قرآنی 📗
@h_bohlol
از دانشمندی پرسیدند: کسی که قرآن می خواند و نمی داند که چه می خواند،
آیا هیچ اثری دارد؟ گفت: کسی که دارو می خورد و نمی داند که چه می خورد،
اثر می کند؛ چگونه قرآن اثر نکند، بلکه بسیار اثر می کند!؟ پس چگونه خواهد
بود، اگر بداند که چه می خواند.
📚 @h_bohlol 📚
🍀
🍂🍀🍂
🍃🍂🍀🍃🍂
🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀🍃🍂🍀
هدایت شده از مــشــکلگشــا♥️اَبــوالفَــضــلC᭄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شکرگذاری_صبحگاهی
1⃣هرصبح ۴ مرتبه الحمدلله رب العالمین
✨هرکس هرروز صبح ۴ مرتبه این ذکر را بگوید گویی شکر نعمت های آن روز را به جا آورده است.
2⃣«الحَمدللهِ ربِّ العَالَمِین،
✨اَلحَمدُلِلّهِ حَمدًا کَثِیرَا طَیِّبًامُبَارَکًا فِیهِ»
✨هرکس صبح کند و سه بار بگوید:حق تعالی هفتاد بلا را از او دفع میکند
📚 بلدالامین
3⃣ الْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلىٰ حِلْمِهِ بَعْدَ عِلْمِهِ، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ عَفْوِهِ بَعْدَ قُدْرَتِهِ، وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ عَلَىٰ طُولِ أَناتِهِ فِى غَضَبِهِ وَهُوَ قادِرٌ عَلَىٰ مَا يُرِيدُ.
🌼خدا را سپاس بر بردباریاش پس از دانشش به نافرمانی بنده و خدا را سپاس بر گذشتش پس از قدرتش و خدا را سپاس بر طول بردباریاش در خشمش و حال آنکه او بر آنچه بخواهد تواناست.
💫فرازی از دعای افتتاح.
💠 حمد خوشبختی💠
امام علی (علیه السلام )
هر کس از پیروان ما هرروز این چهار حمد را بخواند خداوند او را چهار چیز کرامت فرماید:
1-عمر طبیعی
2-مال و فرزند بسیار
3-با ایمان از دنیا رفتن
4-بیحساب داخل بهشت شدن
بسم الله الرَّحمن الرَّحیم
🟪 اَلحَمدُلِلّهِ اَلّذی عَرََّفََنی نَفسَهُ وَلَم یَترُکنی عُمیانَ اَلقََلب
🟪 اَلحَمدُلِلّهِ اَلّذی جَعَلَنی مِن اُمََّةِمُحَمَّدٍ صَلَّی اَللهُ عَلَیهِ وَالِه
🟪 اَلحَمدُ لِلّهِ اَلَّذی جَعَلَ رِِزقی فی یَدِه وَلَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس
🟪 اَلحَمدُلِلّهِ اَلَّذی سَتَر ذنوبی وَ عُیُوبی وَلَم یَفضَحنی بَینَ الخلائق
مفاتیح الجنان
⭕️✦✧✾═✾🌹✾═✾✧✦⭕️
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
💢افلاطون
آورده اند که روزی مردی به خدمت فیلسوف بزرگ افلاطون آمد و نشست و از هر نوع سخن می گفت. در میان سخن گفت: « امروز فلان مرد از تو بسیار خوب می گفت که افلاطون عجب بزرگوار مردی است و هرگز کسی چون او نبوده است.»
افلاطون چون این سخن بشنید سر فرود برد و سخت دلتنگ شد.
آن مرد گفت:« ای حکیم! از من تو را چه رنج آمد که چنین دلتنگ شدی؟»
افلاطون پاسخ داد:« ای خواجه! مرا از تو رنجی نرسید. ولی مصیبت بالاتر از این چه باشد که جاهلی مرا ستایش کند و کار من او را پسندیده آید؟ ندانم کدام کار جاهلانه کرده ام که او خوشش آمده و مرا به خاطر آن ستوده است.
#افلاطون
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
چرا میگن علی آباد هم شهر شده؟!💚🌿
هر گاه بخواهند کسی را از لحاظ مقام و فضل و ثروت و جز اینها تحقیر یا تخفیف کنند از باب تعریض و کنایه به عبارت مثلی بالا استنادکرده و می گویند: علی آباد هم شهر شده! یا به اصطلاح دیگر " خیال می کنه علی آباد هم شهری شده."
علی آباد در ابتدا قهوه خانه بزرگی بود که اطاقهای متعدد برای مسافرین و چندین اصطبل و طویله برای چهار پایان داشت. ساکنان مناطق شرقی مازندران محصولات صادراتی خویش از قبیل برنج و پنبه و کنف و کارهای دستی مانند شمد و شیر و پنیر و تافته را از طریق علی آباد و دره سوداکوه به تهران و شهر تاریخی ری و فلات مرکزی و جنوبی ایران حمل می کردند.
قهوه خانه علی آباد در واقع شب منزل کاروانها و چهار پایان بود و به علت اهمیت موقع تدریجا توسعه پیدا کرده مسکن و مسافرخانه های زیادی در اطراف آن ساخته شده است به قسمی که پس از چندی به صورت یک بلده کوچک در آمد منتها چون صورت شهری نداشت به علت رطوبت هوا و ریزش بارانهای متوالی مخصوصا عبور و مرور هزاران راس اسب و قاطر و الاغ که شبانه روز ادامه داشت هوای آن همیشه کثیف و آلوده و راهها و کوچه های تنگ و باریک آن همواره پر از گل و لجن بوده که عبور از داخل بلده را مشکل می کرده است، به همین جهات و ملاحظات اگر کسی در آن عصر و زمان خود را علی آباد معرفی می کرد و یا از مناظر و یا زیبایی های آن سخنی می گفت از آنجا که علی آباد قهوه خانه ای بیش نبوده است از باب طنز و کنایه می گفتند: علی آباد هم شهر شده است
#شهر
#علی_آباد
دوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
فرار را بر قرار ترجیح دادن🦋💙
🔸این مثل در کل یعنی ترک کردن جایی به جای ماندن، برای در امان ماندن از آسیبهایی که ممکن است در آن مکان وجود داشته باشد و یا ترک مکان و محیط و یا جمعیتی، برای حفظ امنیت. گاهی اوقات برای طعنه زدن به کسی به کار میبرند که در بحثی با دیگران شکست خورده به همین دلیل به سرعت آن محیط را ترک میکند. 🔹یا کسی که ریاکاریش یا دروغش فاش شده و میداند در آن لحظه فرار بهتر از ماندن است. در همه این موارد
میگویند: فلانی فرار را بر قرار ترجیح داددوستانتون رو به کانالهای ما دعوت کنید
💠 کانال استیکر👇🙏
@sticker1000
💠مجموعه حکایات وسخن بزرگان👇🙏
📚 @h_bohlol 📚
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂