eitaa logo
📚حکایات شیرین بهلول ۲ 📚
153 دنبال‌کننده
303 عکس
84 ویدیو
39 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه نباید حرف زد گاه باید سکوت کرد.. حرف دل که گفتی نیست باید آدمش باشد کسی که با یک نگاه کردن به چشمت تا ته بغضت را بفهمد... #داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🚩 این پرسش همیشه برای من وجود دارد،که چگونه انسان‌ها می‌توانند با تحقیر دیگران احساس بزرگی کنند؟! 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
آورده اﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺎرون اﻟﺮﺷﯿﺪ ﻃﺒﯿﺐ ﻣﺨﺼﻮﺻﯽ ﺟﻬﺖ درﺑﺎر ﺧﻮد از ﯾﻮﻧﺎن ﺧﻮاﺳﺖ. ﭼﻮن آن ﻃﺒﯿـﺐ وارد ﺑﻐﺪاد ﺷﺪ ﻫﺎرون اﻟﺮﺷﯿﺪ ﺑﺎ ﺟﻼل ﺧﺎﺻﯽ آن ﻃﺒﯿﺐ را وارد درﺑﺎر ﻧﻤﻮد و ﺑﺴﯿﺎر ﺑﺎ او اﺣﺘﺮام ﻧﻤـﻮد.ﺗـﺎ ﭼﻨـﺪ روز ارﮐﺎن دوﻟﺖ و اﮐﺎﺑﺮ ﺷﻬﺮ ﺑﻐﺪاد ﺑﻪ دﯾﺪن آن ﻃﺒﯿﺐ ﻣﯽ رﻓﺘﻨﺪ ﺗﺎ اﯾﻨﮑﻪ روز ﺳـﻮم ﺑﻬﻠـﻮل ﻫـﻢ ﺑـﻪ اﺗﻔـﺎق ﭼﻨﺪ ﺗﻦ ﺑﻪ دﯾﺪن آن ﻃﺒﯿﺐ رﻓﺖ و در ﺿﻤﻦ ﺗﻌﺎرﻓﺎت و ﺻﺤﺒﺖ ﻫﺎي ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﻧﺎﮔﻬﺎن ﺑﻬﻠـﻮل از آن ﻃﺒﯿـﺐ ﺳﻮال ﻧﻤﻮدﺷﻐﻞ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ؟ﻃﺒﯿﺐ ﭼﻮن ﺳﺎﺑﻘﻪ ﺑﻬﻠﻮل را ﺷﻨﯿﺪه و او را ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﮐﻪ دﯾﻮاﻧﻪ اﺳﺖ ﺧﻮاﺳﺖ او را ﻣـﺴﺨﺮه ﻧﻤﺎﯾـﺪ.ﺑـﻪ او ﺟﻮاب داد : ﻣﻦ ﻃﺒﯿﺐ ﻫﺴﺘﻢ و ﻣﺮده ﻫﺎ را زﻧﺪه ﻣﯽ ﻧﻤﺎﯾﻢ.ﺑﻬﻠﻮل درﺟﻮاب ﮔﻔﺖ: ﻣﺮده زﻧﺪه ﮐﺮدﻧﺖ ﭘﯿﺶ ﮐﺶ ، ﺗﻮ زﻧﺪه ﻫﺎ را ﻧﮑﺶ از ﺟﻮاب ﺑﻬﻠﻮل ﻫﺎرون و اﻫﻞ ﻣﺠﻠﺲ ﺧﻨﺪه ﺑﺴﯿﺎر ﻧﻤﻮدﻧﺪ و ﻃﺒﯿﺐ از رو رﻓﺖ و ﺑﻐﺪاد را ﺗﺮك ﻧﻤﻮد 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 روزی ﺑﺮ ﻫﺎرون وارد ﺷﺪ ﻫﺎرون ﮔﻔﺖ ای ﺑﻬﻠﻮل ﻣﺮا ﭘﻨﺪي ده . ﺑﻬﻠـﻮل ﮔﻔـﺖ ای ﻫـﺎرون اﮔـﺮ در ﺑﯿﺎﺑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ آﺑﯽ در آن ﻧﯿﺴﺖ و ﺗﺸﻨﮕﯽ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻏﻠﺒﻪ ﻧﻤﺎﯾﺪ آﯾﺎ ﭼﻪ ﻣﯿﺪﻫﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ را ﺟﺮﻋﻪ اي آب دﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﻄﺶ ﺧﻮد را ﻓﺮو ﻧﺸﺎﻧﯽ ؟گفت ﺻﺪ دﯾﻨﺎر ﻃﻼ. ﺑﻬﻠﻮل ﮔﻔـﺖ : اﮔـﺮ ﺻـﺎﺣﺐ آن ﺑﻪ ﭘﻮل رﺿﺎﯾﺖ ﻧﺪﻫﺪ ﭼﻪ ﻣﯽ دﻫﯽ ؟ ﮔﻔﺖ : ﻧﺼﻒ ﭘﺎدﺷﺎﻫﯽ ﺧﻮد را ﻣﯽ دﻫﻢ.بهلول گفت پس از آنکه آب را آشامیدی اﮔﺮ ﺑﻪ ﻣﺮض ﺣﺒﺲ اﻟﯿﻮم ﻣﺒﺘﻼ ﮔﺮدي و رﻓﻊ آن ﻧﺘﻮاﻧﯽ ﺑﺎز ﭼﻪ ﻣﯿﺪﻫﯽ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﻋﻼج آن درد را ﺑﻨﻤﺎﯾﺪ؟ﻫﺎرون ﮔﻔﺖ ﻧﺼﻒ دﯾﮕﺮ ﭘﺎدﺷﺎﻫﯽ ﺧﻮد را. ﺑﻬﻠﻮل ﺟﻮاب داد : ﭘﺲ ﻣﻐـﺮور ﺑـﻪ اﯾـﻦ ﭘﺎدﺷـﺎﻫﯽ ﻣﺒـﺎش ﮐـﻪ ﻗﯿﻤﺖ آن ﯾﮏ ﺟﺮﻋﻪ آب ﺑﯿﺶ ﻧﯿﺴﺖ.؟ آﯾﺎ ﺳﺰاوار ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻠﻖ ﺧﺪاي ﻋﺰوﺟﻞ ﻧﯿﮑﻮﯾﯽ ﮐﻨﯽ ! 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
روزي ﻫﺎرون اﻟﺮﺷﯿﺪ ﻣﺒﻠﻐﯽ ﺑﻪ ﺑﻬﻠﻮل داد ﮐﻪ آن را در ﻣﯿﺎن ﻓﻘﺮا و ﻧﯿﺎزﻣﻨﺪان ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻧﻤﺎﯾـﺪ ﺑﻬﻠـﻮل وﺟـﻪ را ﮔﺮﻓﺖ و ﺑﻌﺪ از ﭼﻨﺪ ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﺧﻮد ﺧﻠﯿﻔﻪ ﭘﺲ داد هارون علت آن را سوال نمود. بهلول جواب داد ﻣﻦ ﻫﺮﭼﻪ ﻓﮑﺮ ﮐﺮدم از ﺧﻮد ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻣﺤﺘﺎج ﺗﺮ و ﻓﻘﯿﺮ ﺗﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﯿﺴﺖ اﯾﻦ ﺑﻮد ﮐـﻪ ﻣـﻦ وﺟﻪ را ﺑﻪ ﺧﻮد ﺧﻠﯿﻔﻪ رد ﮐﺮدمﭼﻮن ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﻣﺎﻣﻮرﯾﻦ و ﮔﻤﺎﺷـﺘﮕﺎن ﺗـﻮدر دﮐﺎﻧﻬـﺎاﯾـﺴﺘﺎده و ﺑـﻪ ﺿـﺮب ﺗﺎزﯾﺎﻧﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎت و ﺑﺎج و ﺧﺮاج از ﻣﺮدم ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ و در ﺧﺰاﻧﻪ ﺗﻮﻣﯽ رﯾﺰﻧﺪ و از اﯾﻦ ﺟﻬﺖ دﯾﺪم ﮐﻪ اﺣﺘﯿـﺎج ﺗﻮ از ﻫﻤﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ اﺳﺖ.ﻟﺬا وﺟﻪ را ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﮔﺮداﻧﺪم . 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
اﺳﺤﻖ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﺻﺒﺎح اﻣﯿﺮ ﮐﻮﻓﻪ ﺑﻮد زوﺟﻪ او دﺧﺘـﺮي زاﯾﯿـﺪ.اﻣﯿـﺮ از اﯾـﻦ ﺟﻬـﺖ ﺑـﺴﯿﺎر ﻣﺤـﺰون وﻏﻤﮕﯿﻦ ﮔﺮدﯾﺪ و از ﻏﺬا و آب ﺧﻮردن ﺧﻮدداري ﻧﻤﻮد. ﭼﻮن اﯾﻦ ﻣﻄﻠﺐ را ﺷﻨﯿﺪ ﺑﻪ ﻧﺰد وي رﻓـﺖ و ﮔﻔﺖ : اي اﻣﯿﺮ اﯾﻦ ﻧﺎﻟﻪ و اﻧﺪوه ﺑﺮاي ﭼﯿﺴﺖ؟ ﻣﺘﺎﺳـﻔﺎﻧﻪ زوﺟـﻪ ام دﺧﺘـﺮي آورده اﺳـﺖ ، اﻣﯿﺮ ﺟﻮاب داد ﻣﻦ آرزوي اوﻻدي ذﮐـﻮر را داﺷـﺘﻢ ﺑﻬﻠـﻮل ﺟﻮاب داد : آﯾﺎ ﺧﻮش داﺷﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎري اﯾﻦ دﺧﺘﺮ زﯾﺒﺎ و ﺗﺎم اﻻﻋﻀﺎء و ﺻﺤﯿﺢ و ﺳﺎﻟﻢ ﺧﺪاوﻧﺪ ﭘﺴﺮي ، دﯾﻮاﻧﻪ ﻣﺜﻞ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻋﻄﺎ ﻣﯽ ﮐﺮد ؟ اﻣﯿﺮ ﺑﯽ اﺧﺘﯿﺎر ﺧﻨﺪه اش ﮔﺮﻓﺖ و ﺷﮑﺮ ﺧﺪای را ﺑﻪ ﺟـﺎي آورد و ﻃﻌـﺎم و آب ﺧﻮاﺳـﺖ و اﺟـﺎزه داد ﺗـﺎ ﻣﺮدم ﺑﺮاي ﺗﺒﺮﯾﮏ و ﺗﻬﻨﯿﺖ ﺑﻪ ﻧﺰد او ﺑﯿﺎﯾﻨﺪ . 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه تون شاد 🙋 انشاالله امروز🙏 شیرین تر ازعسل زیباتر ازگلهای باغچه 🌺 باطراوت تراز باران خوش عطر تراز نسیم وپر برکت تراز دریا باشه برای شما 🌺🙏 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
دست بردار ازاین فکر که تمام مدت «مزاحمی»! که شخص کنارت را اذیت می‌کنی ! اگر مردم ازتو خوششان نمی‌آید میتوانند اعتراض کنند اگر شهامت اعتراض ندارند مشکل خودشان است. #پائولو_کوئلیو #داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 می گویند: مسجدی می ساختند، بهلول سر رسید و پرسید: چه می کنید؟گفتند: مسجد می سازیم. گفت: برای چه؟ پاسخ دادند: برای چه ندارد، برای رضای خدا. بهلول خواست میزان اخلاص بانیان خیر را به خودشان بفهماند، محرمانه سفارش داد سنگی تراشیدند و روی آن نوشتند «مسجد بهلول» شبانه آن را بالای سر در مسجد نصب کرد. سازندگان مسجد روز بعد آمدند و دیدند بالای در مسجد نوشته شده است «مسجد بهلول». ناراحت شدند؛ بهلول را پیدا کردند و به باد کتک گرفتند که زحمات دیگران را به نام خودت قلمداد می کنی؟ بهلول گفت: مگر شما نگفتید که مسجد را برای خدا ساخته ایم؟ فرضا مردم اشتباه کنند و گمان کنند که من مسجد را ساخته ام، خدا که اشتباه نمی کند. 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 🔺حکایتی زیبا درباره حق الناس حتما بخونید👌 🔸ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﺮ ﺳﺒﺰ ﻭ ﺷﺎﺩﺍﺏ ﺣﮑﻤﺮﺍنی ﻣﯿﮑﺮﺩ. ﺭﻭﺯﯼ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمان ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﺶ ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ از ﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ دستشان کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ. ﺷﺎﻩ ﻫﻢ تصمیم گرفت ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ. 🔹ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کرده اند ﺑﺨﻮﺍبد ! ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ. ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ اﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد. فقط ﯾﮏ ﺷﺐ تا صبح و سپس پادشاه مردم می‌شد. 🔸ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنه ای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ نمیرد ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ. مرد فقیر بالاخره به خواب رفت. ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ. ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟ ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ الاغ ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ. ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ فقیر ﺑﺎ ﺧﺮ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭا ندﺍﺷﺖ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺩﺭ فلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ و.... ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢ ﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود، ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید. مرد فقیر از خواب پرید و تا صبح در قبر ﺩﺭ ﺗﺮﺱ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ بود ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺻﺒﺢ شد. 🔹مردم همه برای دیدار با پادشاه جدید به قبرستان آمدند. ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ کردند، ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺎ ﻓﺮﺍﺭ ﻧﮑﻦ ! ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺑﺎ جیغ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﮕوید: ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ دیگر ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ... 🔻ای بشر از چه گمان کردی که دنیا مال توست ورنه پنداری که هر لحظه اجل دنبال توست هر چه خوردی، مال مور و هر چه هستی مال گور هر چه داری مال وارث، هر چه کردی مال توست 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
اگه مى خواى يه چيزى رو نابود كنى لازم نيس بهش حمله كنى، كافيه بديش به يه احمق تا ازش دفاع كنه... #داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 آورده اﻧﺪ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ از ﻣﺴﺘﺨﺪﻣﯿﻦ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻫﺎرون اﻟﺮﺷﯿﺪ ﻣﺎﺳﺖ ﺧﻮرده و ﻣﻘﺪاري ازآن دررﯾـﺸﺶ رﯾﺨﺘـﻪ ﺑﻮد . ﺑﻬﻠﻮل از او ﺳﻮال ﻧﻤﻮد ﭼﻪ ﺧﻮرده اي ؟ ﻣـﺴﺘﺨﺪم ﺑـﺮاي ﺗﻤـﺴﺨﺮ ﮔﻔـﺖ : ﮐﺒـﻮﺗﺮ ﺧـﻮرده ام . ﺑﻬﻠـﻮل ﺟﻮاب داد ﻗﺒﻞ از آﻧﮑﻪ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﻣﻦ داﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮدم و ﻣﺴﺘﺨﺪم ﭘﺮﺳﯿﺪ از ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺪاﻧﺴﺘﯽ ؟ ﺑﻬﻠﻮل ﮔﻔﺖ : ﻓﻀﻠﻪ ای ﺑﺮ رﯾﺸﺖ ﻧﻤﻮدار اﺳﺖ !!! 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
آورده اﻧﺪ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ از ﺑﺎزرﮔﺎﻧﺎن ﺑﻐﺪاد ﺑﺎ ﻏﻼم ﺧﻮد در ﮐﺸﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ و ﺑﻪ ﻋﺰم ﺑﺼﺮه در ﺣﺮﮐﺖ ﺑﻮدﻧﺪ و ﻧﯿﺰ در ﻫﻤﺎن ﮐﺸﺘﯽ ﺑﻬﻠﻮل و ﺟﻤﻌﯽ دﯾﮕﺮ ﺑﻮدﻧﺪ . ﻏﻼم از ﺗﻼﻃﻢ درﯾﺎ وﺣﺸﺖ داﺷﺖ و ﻣﺪام ﮔﺮﯾﻪ و زاری ﻣﯽ ﻧﻤﻮد . ﻣﺴﺎﻓﺮان از ﮔﺮﯾﻪ و زاري آن ﻏﻼم ﺑﻪ ﺳﺘﻮه آﻣﺪﻧﺪ و از آن ﻣﯿﺎن ﺑﻬﻠﻮل از ﺻﺎﺣﺐ ﻏـﻼم ﺧﻮاﺳـﺖ ﺗـﺎ اﺟﺎزه دﻫﺪ ﺑﻪ ﻃﺮﯾﻘﯽ آن ﻏﻼم را ﺳﺎﮐﺖ ﻧﻤﺎﯾﺪ.داد ﺑﺎزرﮔﺎن اﺟﺎزه داد. ﺑﻬﻠﻮل ﻓﻮری اﻣﺮ ﻧﻤﻮد ﺗـﺎ ﻏـﻼم را ﺑـﻪ درﯾﺎ اﻧﺪاﺧﺘﻨﺪ و ﭼﻮن ﻧﺰدﯾﮏ ﺑﻪ ﻫﻼﮐﺖ رﺳـﯿﺪ او را ﺑﯿـﺮون آوردﻧـﺪ . ﻏـﻼم از آن ﭘـﺲ ﺑـﻪ ﮔﻮﺷـﻪ اي از ﮐﺸﺘﯽ ﺳﺎﮐﺖ و آرام ﻧﺸﺴﺖ. اﻫﻞ ﮐﺸﺘﯽ از ﺑﻬﻠﻮل ﺳﻮال ﻧﻤﻮدﻧﺪ در اﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﭼﻪ ﺣﮑﻤﺖ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻏﻼم ﺳﺎﮐﺖ و آرام ﺷﺪ ؟ ﺑﻬﻠﻮل ﮔﻔﺖ : اﯾﻦ ﻏﻼم ﻗﺪر ﻋﺎﻓﯿﺖ اﯾﻦ ﮐﺸﺘﯽ را ﻧﻤﯽ داﻧﺴﺖ و ﭼﻮن ﺑﻪ درﯾﺎ اﻓﺘﺎد ﻓﻬﻤﯿﺪ ﮐﻪ ﮐـﺸﺘﯽ ﺟـﺎي اﻣﻦ و آراﻣﯽ اﺳﺖ . #داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
الهی امروزتون‌ متبرك به نگاه خدا دلتون گرم ذهنتون پراز افکار ناب قلبتون مملوازمهربانی دست‌تون‌سرشار از بخشندگی هر جا هستين‌ شاد باشید 🌺 #داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🚩 مثل گندم باش! زیر خاک می بَرندش باز می روید پُرتر، زیر سنگ می بَرندش آرد می شود پُربهاتر، آتش می زنندش نان می شود مطلوب تر. ذات باید ارزشمند باشد. 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 روزي ﻫﺎرون اﻟﺮﺷﯿﺪ اﻣﺮ ﮐﺮد ﺗﺎ ﺟﺎﯾﺰه ﺑﻪ ﺑﻬﻠﻮل ﺑﺪﻫﻨﺪ و ﭼﻮن آن ﺟﺎﯾﺰه را ﺑﻪ ﺑﻬﻠﻮل دادﻧﺪ ﻧﮕﺮﻓـﺖ و او را رد ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ : اﯾﻦ ﻣﺎل را ﺑﻪ اﺷﺨﺎﺻﯽ ﺑﺪﻫﯿﺪ ﮐﻪ از آﻧﻬﺎ ﮔﺮﻓﺘﻪ اﯾﺪ و اﮔﺮ اﯾـﻦ ﻣـﺎل را ﺑـﻪ ﺻـﺎﺣﺒﺶ ﺑﺮﻧﮕﺮداﻧﯿـﺪ ﻫـﺮ آﺋﯿﻨـﻪ روزي ﺧﻮاﻫﺪ رﺳﯿﺪ ﮐﻪ از ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻣﻄﺎﻟﺒﻪﺷﻮد وﻟﯽ در آن روز دﺳﺖ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﺧﺎﻟﯽ و ﭼﺎره اي ﺟـﺰ ﻧـﺪاﻣﺖ و ﭘﺸﯿﻤﺎﻧﯽ ﻧﺪاﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ . ﻫﺎرون از ﺷﻨﯿﺪن اﯾﻦ ﮐﻠﻤﺎت ﺑﺮ ﺧﻮد ﻟﺮزﯾﺪ و ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ اﻓﺘﺎد و ﮔﻔﺘﺎر ﺑﻬﻠﻮل را ﺗﺼﺪﯾﻖ نمود . 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
به نام آنكه الله است نامش🌹 بود از هر سخن برتر كلامش به نام آنكه رحمان و رحیم است به نام آنكه خلّاق كریم است🌺 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🚩 بعضی بازی ها "برنده " ندارند؛ مثل بازی با دلِ آدمها..!! چون شخصِ دلشکسته "خودش" را می بازد ، و شخصی که دل میشکند، "شرافتش" را... 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 آورده اﻧﺪ ﮐﻪ ﺧﻠﯿﻔﻪ ﻫﺎرون اﻟﺮﺷﯿﺪ در ﯾﮑﯽ از اﻋﯿﺎد رﺳﻤﯽ ﺑﺎ زﺑﯿﺪه زن ﺧﻮد ﻧﺸﺴﺘﻪ و ﻣﺸﻐﻮل ﺑﺎزي ﺷﻄﺮﻧﺞ ﺑﻮدﻧﺪ . ﺑﻬﻠﻮل ﺑﺮ آﻧﻬﺎ وارد ﺷﺪ او ﻫﻢ ﻧﺸﺴﺖ و ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎي آﻧﻬﺎ ﻣﺸﻐﻮل ﺷﺪ . در آن ﺣﺎل ﺻﯿﺎدی زﻣﯿﻦ ادب را ﺑﻮﺳﻪ داد و ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺴﯿﺎر ﻓﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ را ﺟﻬﺖ ﺧﻠﯿﻔﻪ آورده ﺑﻮد . ﻫﺎرون در آن روز ﺳﺮ ﺧﻮش ﺑﻮد اﻣﺮ ﻧﻤﻮد ﺗﺎ ﭼﻬﺎر ﻫﺰار درﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﯿﺎد اﻧﻌﺎم ﺑﺪﻫﻨﺪ . زﺑﯿﺪه ﺑﻪ ﻋﻤﻞ ﻫـﺎرون اﻋﺘﺮاض ﻧﻤﻮد و ﮔﻔﺖ : اﯾﻦ ﻣﺒﻠﻎ ﺑﺮاي ﺻﯿﺎدی زﯾﺎد اﺳﺖ ﺑﻪ ﺟﻬﺖ اﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﺮ روز ﺑﻪ اﻓﺮاد ﻟﺸﮕﺮی وﮐﺸﻮری اﻧﻌﺎم ﺑﺪﻫﯽ و ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ آﻧﻬﺎ از اﯾﻦ ﻣﺒﻠﻎ ﮐﻤﺘﺮ ﺑﺪﻫﯽ ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻗـﺪر ﺻـﯿﺎدی ﻫـﻢ ﻧﺒﻮدﯾﻢ و اﮔﺮ زﯾﺎد ﺑﺪﻫﯽ ﺧﺰﯾﻨﻪ ﺗﻮ ﺑﻪ اﻧﺪك ﻣﺪﺗﯽ ﺗﻬﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ . ﻫﺎرون ﺳﺨﻦ زﺑﯿﺪه را ﭘﺴﻨﺪﯾﺪه و ﮔﻔﺖ اﻟﺤﺎل ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ؟ ﮔﻔﺖ ﺻـﯿﺎد را ﺻـﺪا ﮐـﻦ و از او ﺳـﻮال ﻧﻤـﺎ اﯾـﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﻧﺮ اﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﺎده ؟ اﮔﺮ ﮔﻔﺖ ﻧﺮ اﺳﺖ ﺑﮕﻮ ﭘﺴﻨﺪ ﻣﺎﻧﯿﺴﺖ و اﮔﺮ ﮔﻔﺖ ﻣﺎده اﺳﺖ ﺑﺎز ﻫﻢ ﺑﮕـﻮ ﭘـﺴﻨﺪ ﻣـﺎ ﻧﯿﺴﺖ و او ﻣﺠﺒﻮر ﻣﯽ ﺷﻮد ﻣﺎﻫﯽ را ﭘﺲ ﺑﺒﺮد و اﻧﻌﺎم را ﺑﮕﺬارد . ﺑﻬﻠﻮل ﺑﻪ ﻫﺎرون ﮔﻔﺖ: ﻓﺮﯾﺐ زن ﻧﺨﻮر ﻣﺰاﺣﻢ ﺻﯿﺎد ﻧﺸﻮ وﻟﯽ ﻫﺎرون ﻗﺒﻮل ﻧﻨﻤﻮد . ﺻﯿﺎد را ﺻﺪا زد و ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ :؟ ﻣﺎﻫﯽ ﻧﺮ اﺳﺖ ﯾﺎ ﻣﺎده ﺻﯿﺎد ﺑﺎز زﻣﯿﻦ ادب ﺑﻮﺳﯿﺪ و ﻋﺮض ﻧﻤﻮد اﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﻧﻪ ﻧﺮ اﺳﺖ ﻧﻪ ﻣﺎده ﺑﻠﮑﻪ ﺧﻨﺜﯽ اﺳﺖ. ﻫﺎرون از اﯾﻦ ﺟﻮاب ﺻﯿﺎد ﺧﻮﺷﺶ آﻣﺪ و اﻣﺮ ﻧﻤﻮد ﺗﺎ ﭼﻬﺎر ﻫﺰار درﻫﻢ دﯾﮕﺮ ﻫﻢ اﻧﻌﺎم ﺑﻪ او ﺑﺪﻫﻨﺪ . ﺻـﯿﺎد ﭘﻮﻟﻬﺎ را ﮔﺮﻓﺘﻪ ، در ﺑﻨﺪی رﯾﺨﺖ و ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ از ﭘﻠﻪ ﻫﺎي ﻗﺼﺮ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻣﯽ رﻓﺖ ﯾﮏ درﻫﻢ از ﭘﻮﻟﻬﺎ ﺑﻪ زﻣـﯿﻦ اﻓﺘﺎد . ﺻﯿﺎد ﺧﻢ ﺷﺪ و ﭘﻮل را ﺑﺮداﺷﺖ . زﺑﯿﺪه ﺑﻪ ﻫﺎرون ﮔﻔﺖ: اﯾﻦ ﻣﺮد ﭼﻪ اﻧﺪازه ﭘﺴﺖ ﻫﻤﺖ اﺳﺖ ﮐﻪ از ﯾﮏ درﻫﻢ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﮔﺬرد. ﻫﺎرون ﻫﻢ از ﭘـﺴﺖ ﻓﻄﺮﺗـﯽ ﺻـﯿﺎد ﺑﺪش آﻣﺪ و او را ﺻﺪازد و ﺑﺎز ﺑﻬﻠﻮل ﮔﻔﺖ ﻣﺰاﺣﻢ او ﻧﺸﻮﯾﺪ . ﻫـﺎرون ﻗﺒـﻮل ﻧﻨﻤـﻮد و ﺻـﯿﺎد را ﺻـﺪا زد و ﮔﻔﺖ : ﭼﻘﺪر ﭘﺴﺖ ﻓﻄﺮﺗﯽ ﮐﻪ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ درﻫﻢ از اﯾﻦ ﭘﻮﻟﻬﺎ ﻗﺴﻤﺖ ﻏﻼﻣﺎن ﻣﻦ ﺷﻮد. ﺻﯿﺎد ﺑﺎز زﻣﯿﻦ ادب ﺑﻮﺳﻪ زد و ﻋﺮض ﮐﺮد : ﻣﻦ ﭘﺴﺖ ﻓﻄﺮت ﻧﯿﺴﺘﻢ . ﺑﻠﮑﻪ ﻧﻤـﮏ ﺷﻨﺎﺳـﻢ و از اﯾـﻦ ﺟﻬـﺖ ﭘﻮل را ﺑﺮداﺷﺘﻢ ﮐﻪ دﯾﺪم ﯾﮏ ﻃﺮف اﯾﻦ ﭘﻮل آﯾﺎت ﻗﺮآن و ﺳﻤﺖ دﯾﮕﺮ آن اﺳـﻢ ﺧﻠﯿﻔـﻪ اﺳـﺖ و ﭼﻨﺎﻧﭽـﻪ روي زﻣﯿﻦ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﭘﺎ ﺑﻪ آن ﻧﻬﻨﺪ و از ادب دور اﺳﺖ . ﺧﻠﯿﻔﻪ ﺑﺎز از ﺳﺨﻦ ﺻﯿﺎد ﺧﻮﺷﺶ آﻣﺪ و اﻣﺮ ﻧﻤﻮد ﭼﻬﺎرﻫﺰار درﻫﻢ دﯾﮕﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺻﯿﺎد اﻧﻌﺎم دادﻧﺪ و ﻫـﺎرون ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ از ﺗﻮ دﯾﻮاﻧﻪ ﺗﺮم ﺑﻪ ﺟﻬﺖ اﯾﻨﮑﻪ ﺳﻪ دﻓﻌﻪ ﻣﺮا ﻣﺎﻧﻊ ﺷﺪی ﻣﻦ ﺣﺮف ﺗﻮ را ﻗﺒـﻮل ﻧﻨﻤـﻮدم و ﺣـﺮف آن زن را ﺑﻪ ﮐﺎر ﺑﺴﺘﻢ و اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﻀﺮر ﺷﺪم . 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
امروز هرگز دوباره تکرار نمیشه خوشبختی منتظرته پس با یک حال خوب و یک لبخند ناب برخیز و از هر ثانیه اش لذت ببر سلام صبحتون پراز اتفاقات خوب ❤️ #داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
طوفان ريشه‌های درخت را عميق‌تر و قوى‌تر می‌کند، در طوفان‌هاى زندگى به برگ‌هايى كه از دست می‌دهى فكر نكن، به ريشه‌اى فکر کن که قوی‌تر می‌شود... #داستانهای_شیرین_و_آموزنده🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
ملا شنید که مادر زنش را آب برده است. پس بر عکس جهت رودخانه ای که او در آنجا غرق شده بود شروع به را رفتن نمود! با تعجب از او پرسیدند چرا خلاف جهت آب به دنبال مادر زنت می گردی؟ ملا گفت: چونکه همه کارهای او برعکس بود احتمال می دهم که جنازه اش را هم آب برعکس برده باشد!😂😂😂 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 حکایت های شیرین و پند آموز بهلول عاقل ترین دیوانه هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصله اش سر رفته بود از سربازان خواست بهلول را بیاورند تا آنها را بخنداند سربازان رفتند و بهلول را از میان کودکان شهر گرفته و نزد خلیفه اوردند هارون الرشید به بهلول امر کرد چند دیوانه برای ما بشمار بهلول گرفت : اولین دیوانه خودم هستم و با اشاره دست به سمت مادر جعفر برمکی گفت این دومین دیوانه هست عیسی با حالتی عصبی فریاد زد : وای بر تو برای مادر جعفر چنین حرفی می زنی ؟ بهلول خندید و گفت : صاحب اربده سومین دیوانه هست هارون از کوره در رفت و فریاد زد : این دیوانه را از قصر بیرون کنید آبرویمان را برد بهلول در حالی که روی زمین کشیده می شد گفت : تو هم چهارمی هستی هارون ! 🔰 @h_bohlol @h_bohlol 🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀