هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
#اصطلاح_به_ریش_خود_خندیدن
خود را مسخره كردن
آورده اند كه ...
ابلهی ، شیطان را در خواب دید ، ریش او را محكم گرفت و چند سیلی ، سخت در بناگوش او بنواخت و گفت : ای ملعون ! ریش خود را برای فریب بلند كرده ای كه مردم را گول بزنی ، اینك ترا به سزای اعمالت می رسانم . با گفتن این سخن ، ناگاه از خواب پرید و ریش خود را در دست خویش دیده و خنده اش گرفت !
این مثال را در مورد كسی ایراد می كنند كه اشخاص دیگر را مورد استهزاء قرار داده و به آنها بی احترامی می كند یا اینكه در پشت سر مردم محترم غیبت می نماید .
مقصود این است كه نتیجه سوء این استهزاء یا غیبت ، فقط متوجه همان شخصیت استهزاء كننده خواهد شد.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
🖇 داستان:
در حکایتی آمده که ملا نصرالدین خوابیده
و لحافی را دور خودش پیچیده بود.
در همان حین، سر و صدای بلندی از خانه همسایه به گوش می رسد.
همسر ملا به او می گوید: بلند شو برو کوچه ببین چه خبر شده!
آدم که از درد همسایه اش نباید بی خبر باشد.
ملا لحاف را روی دوشش انداخت و به کوچه رفت.
متوجه شد دزدی به خانه همسایه شان
آمده ولی نتوانسته چیزی بدزدد و فرار کرده است.
هوا بسیار سرد بود و ملا هم گوشه ای
تکیه داده بود.
دزد که همان نزدیکی ها پشت دیوار پنهان
شده بود، تا لحاف ملا را می بیند، سریع آن را می دزدد و پا به فرار می گذارد!!
ملا وقتی به خانه برمی گردد، همسرش
می پرسد: چه شد؟ علت آن همه هیاهو در خانه همسایه چه بود؟
ملا می گوید: هیچ! دعوا بر سر لحاف ملا بود!
یعنی دقیقا از جایی ضربه خوردم که هیچ ربطی به من نداشت!
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
هدایت شده از 📚حکایات شیرین بهلول 📚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 پیام اختصاصی حجت الاسلام قرائتی به حسینیه معلی
🔹اسلام هم دین غم است و هم شادی.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
💜خداوند متعال در قرآن میفرماید:
جَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ نحل/125
با بهترين شيوه با آنان مجادله کن
#حکایت
بهلول به خاطر قبول نکردن قضاوت و عدم فتوا به قتل امام هفتم علیهالسلام خود را به دیوانگی زد، اما یکی از نمونههای بارز و محکم قوه عقلانی او رفتن به مجلس درس ابوحنیفه یکی از پیشوایان عامه است.
او از کنار مجلس درس ابوحنیفه عبور میکرد.
شنید که میگوید: جعفر بن محمد علیهالسلام سه مطلب به شاگردانش گفته که من آنها را نمیپسندم،
او میگوید: شیطان در آتش جهنم معذب است، شیطان با اینکه از آتش خلق شده چطور با آتش او را عذاب کنند؟
او میگوید: خدا دیده نمیشود با اینکه هر موجودی قابل رؤیت است.
او میگوید: انسان در افعالش، فاعل مختار است، حال آنکه خدا خالق است و بنده اختیاری ندارد.
بهلول کلوخی برداشت و به سر او زد، سرش شکست و نالهاش بلند شد.
شاگردانش دویدند بهلول را گرفتند و نزد خلیفه بردند
ابوحنیفه به خلیفه گفت: بهلول با کلوخ به سرم زده و سرم را شکسته است!!!!
بهلول گفت:دروغ میگوید.
اولا؛اومیگوید سرم شکست و درد میکند،خب اگر راست میگوید، درد را نشان دهد!!!😊
ثانیا؛مگر تو از خاک آفریده نشدهای چگونه کلوخ خاکی بر تو ضرر میرساند؟😜
ثالثا؛من چه گناهی کردم، مگر تو نمیگوئی همه کارها را خدا انجام میدهد و انسان اختیاری از خود ندارد؟
پس من اختیاری از خود نداشتم و باید به خدا شکایت کنی نه از من شکایت نمائی.
😁😁👌
ابوحنیفه که جواب اشکالات خود را یافت، از شکایت خود صرفنظر نمود و راه خود را پیش گرفت و رفت.🤪🤪
(با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در دنیای عمل)
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🌸ولادت موفور السرور منجی عالم بشریت امام مهدی (عج)، بر همه عدالتخواهان و منتظران واقعی مبارک باد.
خورشیدِ امید، جلوهگر آمده است
میلاد امامِ منتَظَر آمده است
با اینکه هنوز مانده تا فروردین
امسال بهار زودتر آمده است
~~~~اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج~~~~
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
#قصه_وعبرت
✨قصهٔ واقعی مال یتیمی که در اردن اتفاق افتاد ......
مردی وفات کرد و زن جوان و فرزندش که شیر خواره بود را ترک گفت ...
عموی پسر شیرخواره آمد و به زن گفت که حاضر است برای بزرگ کردن برادر زاده کمک نماید و با پول بجامانده از برادرش کار کند تا آینده او فراهم شود ..
مادر قبول کرد و وکالت را به او سپرد .
عمو دارایی برادر زاده را گرفت و برای کار به آمریکا رفت ، به خواست خداوند کار خوبی نسیبش شد و با زنی آمریکایی ازدواج کرد و صاحب خانواده و فرزند شد ...
زنش نیز او را در چگونگی استثمار مال و دارایی اش یاری نمود و بنگاه معاملاتی فروش ماشین به راه انداختند ..
او هرگز از مالی که بدست می آورد چیزی برای زن و فرزند برادرش نمی فرستاد ..
آنها صاحب میلیاردها ثروت شدند .
اما بیوه زن جوان و فرزندش در فقر بسر می بردند ، خداوند آنها را با مال حلال هرچند کم کرامت داده بود و پسر با تربیت و تعلیم بر اساس دین پرورده شد و به سن جوانی رسید ..
عمو بعد از سالها به کشورش برگشت ....و زمینی بزرگ خرید و ویلایی عظیم بنا کرد در منطقه ای به نام ام اذنیه .
سپس شرکت تجاری بزرگ ماشین را راه انداخت که در اردن نظیر نداشت .
برادر زاده اش که اکنون جوانی شده بود نزد او رفت و مال پدرش را از او درخواست کرد ، اما عمو سرباز زد وگفت که چیزی از پدراو در نزدش نیست و او را از ویلایش بیرون کرد و تهدید کرد که دیگر پا به آنجا نگذارد .
جوان با دلی شکسته نزد مادرش برگشت وچیزی نسیبش نشد .
عمو ویلای خود را با انواع وسایل گرانبها آراسته نمود ..سپس از خانواده ی خود خواست که به اردن بیایند ..
روز موعود فرارسید و خانواده اش با هواپیما به اردن آمدند و او با ماشین به استقبالشان رفت ...
عمو خوشحال به فرودگاه رفت و آنها را سوار ماشین جدید وگرانبهایش نمود .
اما در راه بازگشت به ویلا خداوند دیگر فرصتی به او نداد و تصادف کرد و همگی جان باختند ...در آن حادثه دلخراش هیچ یک زنده نماند ..
واینگونه تقدیر خداوند صفحه عدالت را گشود و تنها وارث عمو همان برادرزاده تشخیص داده شد و مال به صاحب اصلی خود رسید مالی که سالها تصاحب شده بود و انسانی متکبر و قدرت طلب وسیله ای برای تامین آینده آن یتیم شد .
و بین خداوند ودعای مظلوم هیچ حجابی نیست ....
👈((و خداوند تو فراموشکار نیست ))
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
#بهلول
روزی هارون الرشید بهلول را خواست و او را به سمت نماینده ی تام الاختیار خود به بازار بغداد فرستاد و به او گفت: اگر دیدی کسی به دیگری ظلم و تعدی میکند و یا کاسبی در امر خرید و فروش اجحاف میکند همان جا عدالت را اجرا کن و خطا کار را به کیفر برسان.
بهلول ناچار قبول کرد و یک دست لباس مخصوص مُحتسبان پوشید و به بازار رفت ...
🔸اول پیرمرد هیزم فروشی دید که هیزمهایش را برای فروش جلویش گذاشته که ناگهان جوانی سر رسید و یک تکه از هیزمها را قاپید و بسرعت دور شد. بهلول خواست داد بزند که بگیریدش که جوان با سر به زمین افتاد و تراشه ای از چوب به بدنش فرو رفت و خون بیرون جهید. بهلول با خود گفت: حقت بود.
🔸راه افتاد که برود، بقالی دید که ماست وزن میکند و با نوک انگشت کفه ترازو را فشار میدهد تا ماست کمتری بفروشد.
بهلول خواست بگوید چه میکنی؟ که ناگهان الاغی سررسید و سر به تغار ماست بقال کرد و بقال خواست الاغ را دور کند تنه الاغ تغار ماست را برگرداند و ماست بریخت و تغار شکست.
🔸بهلول جلوتر رفت و دکان پارچه فروشی را نگاه کرد که مرد بزاز مشغول زرع کردن پارچه بود و حین زرع کردن با انگشت نیم گز را فشار میدهد و با این کار مقداری از پارچه را به نفع خود نگه میدارد.
جلو رفت تا مچ بزاز را بگیرد و مجازاتش کند ولی با کمال تعجب دید موشی پرید داخل دخل بزاز و یک سکه به دهان گرفت بدون اینکه پارچه فروش متوجه شود به ته دکان رفت.
بهلول دیگر جلوتر نرفت و از همان دم برگشت و پیش هارون رفت و گفت: محتسب در بازار است و هیچ احتیاجی به من و دیگری نیست
خداوند متعال همیشه حاضر
و ناظر کارامون است
حواسمون باشه
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
ﺳﻪ اﺻﻞ ﺯﻧﺪﮔﻲ
ﻭﻗﺘﻲ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ, ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ " ﻗﻮﻝ " ﻧﺪﻫﻴﺪ
ﻭﻗﺘﻲ ﻋﺼﺒﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻴﺪ, ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ "ﺟﻮاﺏ " ﻧﺪﻫﻴﺪ
ﻭﻗﺘﻲ ﻧﺎﺭاﺣﺖ ﻫﺴﺘﻴﺪ, ﻫﻴﭻ ﻭﻗﺖ "ﺗﺼﻤﻴﻢ "ﻧﮕﻴﺮﻳﺪ
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚🍃
چی الان خوشحالت میکنه
همون رو واست آرزو میکنم😊
🍃🌸🍃
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃🌸🍃
❣️#سلام_امام_زمانم❣️
سلام اے همه #هَستیَم، تمام دلم
سلام اے ڪه به #نامت،سرشته آب و گلم
سلام #حضرت دلبر، بیا و رحمے ڪن
به پاسخے بنوازے تو قلب مشتعلم..
امام خوب #زمانم هر ڪجا هستید
با هزاران عشق و ارادت سلام
السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
💌💚 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 💛
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
اگر امام زمان بود مردم می دانستند سید بحرالعلوم کیست!!!
◾️آیت اللله محمد کاظم حائری هزار جریبی:
آو آنچه بعضی از اصدقاء نقل می کنند گشوده شدن در درب صحن و در روضه حضرت اميرالمؤمنين صلوت الله وسلام عليه برای جناب سید محمد مهدی بحرالعلوم رضوان الله و دیدن او امام را
هر چند که نزد بنده درست ثابت نشده است، ولیکن از چنین بزرگواری این امر دور نیست و الله العالم بالحق والصواب
حقیر خواب های چند دیدم برای جلالت آن بزرگوار و یکی از خوابهای حقیر پیش از فوت آن جناب بود به چهار ماه فاصله و آن خواب مشتمل بر کیفیت وفات او بود
و یکی از آن خواب آن بود که کسی را دیدم که به گمان حقیر آن ملک بود که می گفت: ای حیف از سید محمد مهدی ، ای حیف از سيد محمد مهدی که مردم قدر او را ندانستند اگر حضرت صاحب الامر صلوات الله وسلامه علیه ظاهر می بود، قدر سید محمد مهدی بر مردم معلوم می شد زیرا که حضرت صلوات الله علیه بسیاری کارهای خود را به او محول می کرد
خود مرحوم می فرمود که من هفت سال متوالی در میان رختخواب نرفتم برای خوابیدن و چهار سال متوالی با وضوی نماز مغرب و عشا نماز صبح را به جا آوردم.
#حکایت
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝 🔴تصوری نادرست از «ذکر خدا»
✍️سالها پیش شخصی در کتابی در رد شیعه «ذکر خدا» را تحقیر کرده و گفته بود آیا اینکه یک پاسبان در دل شب خانههای مردم را پاسبانی کند بهتر است و خدا راضیتر است یا بنشیند و هی لبهایش را تکان بدهد و ذکر بگوید؟
مرد عالمی جواب خوبی داد، گفت: شقّ سومی دارد و آن اینکه پاسبان در همان حالی که تفنگش را روی دوشش گرفته و در خیابانها قدم میزند ذکر خدا بگوید.
اسلام که نمیگوید یا برو پاسبانی کن یا ذکر خدا بگو، یا برو خلبان باش یا ذکر خدا بگو. اسلام میگوید هر کاری که میکنی ذکر خدا بگو، آن وقت کارت را بهتر انجام میدهی و روحیهات قویتر میشود.
مگر قرآن گفته ذکر خدا فقط به این است که انسان در چلّه بنشیند، درها را به روی خود ببندد، تسبیح هزاردانه هم دستش باشد و ذکر بگوید؟!
📖قرآن به مجاهدین میگوید:
💥یا ایهَا الَّذینَ امَنوا اذا لَقیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتوا وَ اذْکرُوا اللهَ کثیراً لَعَلَّکمْ تُفْلِحونَ💥
⬅️ ای اهل ایمان! آنگاه که با دشمن روبرو میشوید و مرگ دندانهای خود را به شما نشان میدهد پابرجا باشید و زیاد یاد خدا بکنید.
📚 آشنایی با قرآن ج3، ص92 (با تلخیص)
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🔴 داستان کوتاه
یک سخنران معروف در سالن سخنرانی، که حدودا دویست نفر در آن حضور داشتند، یک صد دلاری را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه حاضرین سالن بالا رفت.
سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم. و سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضرین بالا رفت.
این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت.
سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه شما خواهان آن هستید.
و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🔻خوشبختی یک سفر است،
نه یک مقصد.
هیچ زمانی بهتر از همین لحظه
برای شاد بودن وجود ندارد،
زندگی کنید و ازحال لذت ببرید.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
مواظب افکار منفی،
حتی کوچکترینشان باشید!
کوچکترین سوراخها
بزرگترین کشتیها را غرق کنند...
باید تا وقتی فکر منفی
کوچکوضعیف هست آن را از بین برد....
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
✍️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
چوپانی به عالِمی که در صحرا تشنه بود، کاسهای شیر داد. سپس رفت و بزی برای او آورد و ذبح کرد.
عالِم از سخاوت این چوپان که تعداد کمی بز داشت، در حیرت شد. پرسید:
چرا چنین سخاوت میکنی؟
چوپان گفت:
روزی با پدرم به خانه مرد ثروتمندی رفتیم. از ثروتِ او حسرت خورده و آرزوی ثروت او را کردم. آن مرد ثروتمند لقمه نانی به ما داد.
پدرم گفت:
در حسرت ثروت او نباش، هرچه دارد و حتی خود او را، روزی زمین به خود خواهد بلعید و او فقط مالک این لقمه نانی بود که توانست به ما ببخشد و از نابودی نجاتش دهد. بدان ثروت واقعی یک مرد آن است که میتواند ببخشد و با خود از این دنیا به آن دنیا بفرستد.
چوپان در این سخنان بود و بز را برای طبخ حاضر میکرد که سیلی از درّه روان شد و گوسفندان را با خود برد.
چوپان گفت:
خدایا! شکرت که چیزی از این سیلاب مرا مالک کردی که بخشیدم و به سرای دیگر فرستادم.
عالِم که در سخن چوپان حیران مانده بود، گفت:
از تو چیزی یاد گرفتم که از هیچکس نیاموخته بودم. مرا ثروت زیاد است که 10 برابر آنچه این سیلاب از تو ربوده است، احشام خریده و به تو هدیه خواهم کرد.
چوپان گفت:
بر من به اندازه بزهایم که سیلاب برد، احسان کن، که بیش از آن ترس دارم اگر ببخشی، دستِ احسان مرا با این احسان خود بهخاطر تیزشدن چاقوی طمعم بریده باشی.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
مقدس اردبیلی رفت حمام!! دید حمامی دارد در خلوت خود میگوید: خدایا شکرت که شاه نشدیم، خدایا شکرت که وزیر نشدیم، خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدیم.
مقدس اردبیلی پرسید: آقا خُب شاه و وزیر ظلم میکنند، شکر کردی که در آن جایگاه نبودی، چرا گفتی خدایا شکرت که مقدس اردبیلی نشدی؟
گفت : او هم بالاخره اخلاص ندارد ! شما شنیدی میگویند مقدس اردبیلی، نیمهشب دلو انداخت آب از چاه بکشه دید طلا بالا آمد ، دوباره انداخت دید طلا بالا آمد، به خدا گفت: خدایا من فقط یک مقدار آب میخواهم برای نماز شب، کمک کن!
مقدس گفت: بله شنیدم ...
حمامی گفت : اونجا ، نصفهشب ، کسی بوده با مقدس؟
مقدس گفت: نه ظاهراً نبوده ... حمامی گفت: پس چطور همه خبردار شدند؟ پس معلوم میشود خالص خالص نیست !
و مقدس اردبیلی میگوید یک دفعه به خودم آمدم و به عمق این روایت پی بردم که: ریا، پنهانتر از جنبیدن و حرکت مورچه بر روی سنگ سیاه در شب تاریک است.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
زمانى یکى از کارگزاران دربار صفوى مورد غضب شاه عباس قرار گرفت و به مقدس اردبیلى پناه برد و او نامهاى به وى داد تا شاه از تقصیر او بگذرد. نامه مقدس اردبیلى به شاه عباس چنین بود:« بانى ملک عاریت، عباس! بدان که اگرچه این مرد، اول، ظالم بود، اکنون مظلوم مىنماید؛ چنانچه از تقصیر او بگذرى شاید که حق- سبحانه و تعالى- از پارهاى از تقصیرات تو بگذرد. بنده شاه ولایت: احمد اردبیلى».
این از شگفت نامههایى است که در آن هیچ توصیف و تعریفى از شاه نشده و مقدس اردبیلى در آن خود را از پیروان و غلامان امام على( ع) معرفى کرده است و نه از چاکران و غلامان شاه. شاه عباس بدون تأخیر، فرمان مقدس اردبیلى را اجرا کرد و پاسخى بدینگونه نوشت:« به عرض مىرساند: عباس خدماتى که فرموده بودید به جان منت داشته، به تقدیم رسانید که این محب را از دعاى خیر فراموش نکنید. کتبه کلب آستانه على: عباس».
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تو دهنی سنگین به یک آتئیستِ مثلا زرنگ، در کمال آرامش و خونسردی
⭕️ با کاردک هم نمیشه جمعش کرد دیگه 😁
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
#کمک_به_ محرومان نیز از خصوصیات پسندیده مقدس اردبیلى کمک به محرومان بوده است. نقل است در یکى از سالها که قحطى و گرانى به اوج خود رسیده بود و فقر و گرسنگى بیداد مىکرد، محقق اردبیلى اندک آذوقهاى داشت که فقط کفاف قوت خانوادهاش را مىکرد؛ اما او راضى نشد که خانوادهاش غذا داشته باشند، درحالیکه افراد زیادى در جامعه محتاج و گرفتارند. ازاینرو، آن طعام را بین بیچارگان تقسیم کرد. همسرش از این عمل او برآشفت و گفت:
در چنین سال قحطى آنچه طعام داشتیم به فقرا کمک کردى، اکنون باید فرزندان من دست گدایى بهسوى دیگران دراز کنند؟
محقق پاسخى نداد و از منزل خارج شده، راه مسجد کوفه را در پیش گرفت. او تصمیم گرفته بود چند روزى را در مسجد اعتکاف کرده، به عبادت و راز و نیاز بپردازد. در دومین روز حضور او در مسجد، مرد عربى مقدارى گندم و آرد بر چهارپایى بار کرده، به خانه محقق اردبیلى برد و به همسرش تحویل داد و گفت:
صاحبخانه در مسجد اعتکاف کرده و این گندم و آرد را براى شما فرستاده است. چند روزى گذشت تا اینکه مقدس اردبیلى به خانه بازگشت. همسرش به او گفت:
آرد و گندمى که فرستاده بودید خیلى مرغوب بود.
محقق، بىخبر از همه جا، وقتى این سخن را شنید دریافت که این فضل و رحمتى از طرف خدا بوده است و خداوند را بر این بندهنوازى ستایش کرد.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
سیره مقدس
مقدس اردبیلى بسیار متواضع بود و در مقابل شاگردانش خود را فوقالعاده کوچک مىشمرد و آنان را مورد تکریم و احترام فراوان قرار مىداد. گویند در هنگامى که شیخ حسن از تحصیل فراغت یافت و قصد داشت به لبنان بازگردد، از استاد خویش تقاضاى نصیحت و موعظه کرد و مقدس اردبیلى احادیثى را گردآورى کرده، در ورقهاى نوشت و به ایشان داد و در پایان آن نوشته، این جملات را اضافه کرد:
« کتبه العبد أحمد لمولاه امتثالا لأمره و رجاء لتذکره»؛« این مطالب را بنده خدا احمد براى مولاى خود نوشته است تا فرمان ایشان را بهجاى آورد و به امید اینکه موجب پندآموزى وى باشد».
اخلاص در کار تعلیم و تدریس نیز از خصلتهاى بارز مقدس اردبیلى بوده است.
ملا عبداللّه شوشترى از شاگردان مقدس اردبیلى در مجلسى مسئلهاى را از استاد خویش پرسید؛ مقدس سؤال او را پاسخ گفت، اما شاگرد به این پاسخ قانع نشد و بحث ادامه یافت؛ ناگهان مقدس سکوت کرد و پس از لحظهاى فرمود:
این بحث بماند براى بعد، باید به کتاب مراجعه کنم. سپس از مجلس برخاست و به شاگرد فرمود تا همراه او به جایى دیگر بروند. پس از خروج از آن مجلس، محقق اردبیلى پاسخى بسیار دقیق و عمیق بیان کرد؛ بهطورىکه شاگرد قانع شد و شبههاى برایش باقى نماند.شاگرد پرسید: آقا، چرا پاسخى به این نیکویى را در همان مجلس بیان نفرمودید؟
محقق فرمود: آنجا چون در مجلس و در حضور جمعى از مردم بودیم، احتمال داشت که قصدمان جدل و فخرفروشى و اظهار فضل بر یکدیگر باشد، ولى اینجا این شبهه نیست؛ زیرا تنها خداى متعال ناظر بحث و گفتگوى ماست.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
☀️
نماز عاشقانه شیخ حسنعلی نخودکی
🍃 آقای نظام التولیه ـ سَر کشیک آستان قدس رضوی ـ در وصف نماز حاج شیخ حسنعلی نخودکی اصفهانی نقل کرد است که:
🍃 شبی در حرم مطهر نوبت کشیک من بود. اول شب خادمان آستان مبارک حضرت رضا علیه السلام به من مراجعه کردند و گفتند به علّت سردی هوا و بارش برفْ زائری در حرم نیست، اجازه دهید حرم را ببندیم، من نیز به آنها اجازه دادم.
🍃 مسئولین، درها را بستند و کلیدها را آوردند. مسئول بام حرم مطّهر آمد و گفت: حاج شیخ حسنعلی اصفهانی از اول شب تا کنون بالای بام و در پای گنبد مشغول نماز می باشند و مدّتی است که در حال #رکوع هستند، اگر اجازه دهید به ایشان عرض کنیم که می خواهیم درها را ببندیم.
🍃 گفتم: خیر، ایشان را به حال خود بگذارید، و مقداری هیزم در اطاق پشت بام، که مخصوص مستخدمین است، بگذارید که هرگاه از نماز فارغ شدند استفاده کنند و درِ بام را نیز ببندید.
🍃 مسئول مربوطه مطابق دستور عمل کرد و همه به منزل رفتیم. آن شب برف بسیاری بارید. هنگام سحر که برای باز کردن درهای حرم مطّهر آمدیم، به خادم بام گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حالند.
🍃 پس از چند دقیقه خادم مزبور بازگشت و گفت: ایشان همان طور در حال رکوع هستند و پشت ایشان با سطح برف مساوی شده است.
🍃 معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده اند و سرمای شدیدِ آن شب سخت زمستانی را هیچ احساس نکرده اند، نماز ایشان هنگام اذان صبح به پایان رسید.
📚 هشت گام تا حضور قلب ؛ اصغر آیتی و حسن محمودی ؛ صفحه ۸۴.
📡 به نقل از مرکز تخصصی نماز
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠گزیدهای از درس خارج حضرت آیتالله نوری همدانی در مسجد اعظم رو مشاهده میکنید.
🌹به نحوهی راه رفتن ایشون در سن ۹۸ سالگی دقت کنید!
🌹دو سال قبل فرمودن:
«۸۰ سال است که ورزش را ترک نکردم...
🌹۹۶ سال سن دارم اما نشاط یک جوان ۴۰ ساله را در خود احساس میکنم»
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🚨 #کتکخوردن عالم بزرگ از همسر
💠 مرحوم کاشف الغطاء از بزرگترین فقیهان عالَم تشیّع بود. اصحاب خاصّش فهمیدند که این مرد بزرگ الهى، گاهى همسرش حسابى او را کتک میزند. یک روز چهار پنج نفر خدمتش آمدند و گفتند: آقا آیا همسر شما گاهى شما را میزند؟! فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، گاهى که عصبانى میشود، حسابى مرا میزند. من هم زورم به او نمیرسد. گفتند: او را طلاق بدهید. گفت: نمیدهم. گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم، ادبش کنند. گفت: این کار را هم اجازه نمیدهم. گفتند: چرا؟ فرمود: این زن در این خانه براى من از اعظم نعمتهاى خداست، چون وقتى بیرون میآیم و در صحن امیرالمومنین علیهالسلام میایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز میخوانند، مردم در برابر من تعظیم میکنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمیدارد، (کمی مغرور میشوم) همان وقت میآیم در خانه، کتک میخورم، هوایم بیرون میرود. این چوب الهى است، این باید باشد.
📙کتابنفس؛ انصاریان،ص ۳۲۸
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
داستاني مخصوص نسل امروز
در زمانهای قدیم مردمی بادیه نشین زندگی میکردند که در بین انها مردی بود که مادرش دچار نسیان (آالزایمر) بود و می خواست در طول روز پسرش کنارش باشد و اين امر مرد را آزار ميداد فكر ميكرد در چشم مردم کوچک شده است .هنگامی که موعد کوچ رسید مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور بگذار اینجا بماند و مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد. همسرش گفت باشه انچه میگویی انجام میدهم! همه اماده کوچ شدند زن هم مادر شوهرش را گذاشت و مقداری اب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله ی خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند. انها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه ی فراوانی داشت و اوقات فراقت با او بازی میکرد و از دیدنش شاد میشد.وقتی مسافتی را رفتند تا هنگام ظهر برای استراحت ایستاند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردند شدند مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا اینکار را کردی همسرش پاسخ داد ما او را نمیخواهیم زیرا بعدها او من را همانطور که مادرت را گذاشتی و رفتی خواهد گذاشت تا بمیرم. حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت زیرا پس از کوچ همیشه گرگان بسمت انجا می امدند تا از باقی مانده وسایل شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند. مرد وقتی رسید دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگان دور انها هستند و پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب میکند و تلاش میکند که کودک را از گرگها حفظ کند.مرد گرگها را دور کرده و مادر و فرزندش را بازمیگرداند و از ان به بعد موقع کوچ اول مادرش را سوار بر شتر میکرد و خود با اسب دنبالش روان میشد و از مادرش مانند چشمش مواظبت میکرد و زنش در نزدش مقامش بالا رفت.
انسان وقتی به دنیا می اید بند نافش را میبرند ولی جایش همیشه می ماند تا فراموش نکند که برای تغذیه به یک زن بزرگ وصل بود
وحالا اگر مادري درقيد حيات داريد كه حداقل يك تماس با محبت با او بگيريد تا صداي كودكي كه سالها عاشقانه بزرگش كرده بشنود واز ته دل شاد شود...
واگر مادران آسماني داريد براي شادي وارامش روحشان دعا کنید
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
May 11