🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸
🍃🍂🌸🍃🍂
🍂🌸🍂
🌸
قشنگه حتما بخونید 👌
روزی ثروتمندی سبدی پر از غذاهای فاسدی به فقیری داد. فقیر لبخندی زد و سبد را گرفته و از قصر بیرون رفت. فقیر همه آنها را دور ریخت و به جایش گلهایی زیبا وقشنگ در سبد گذاشت و بازگردانید. ثروتمند شگفت زده شد و گفت: چرا سبدی که پر از چیزهای کثیف بود، پر از گل زیبا کرده ای و نزدم آورده ای؟! فقیر گفت: هر کس آنچه در دل دارد می بخشد!!!
درجهان سه چیز است که صدا ندارد :
#مرگ_فقیر
#ظلم_غنی
#چوب_خدا
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼
🍂🌼🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃🍂🌼🍃🍂
🍂🌼🍂
🌼
از خردمندی پرسیدند
زندگی خود را بر چه بنا کردی؟
گفت : چهار اصل
1- دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2- دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
3- دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم
4- دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
#درنگ
شخصی از عالمی پرسید:
برای خوب بودن کدام روز بهتر است؟
عالم گفت:
یک روز قبل از مرگ
شخص حیران شد و گفت :
ولی مرگ را هیچکس نمیداند!
عالم جواب داد:
پس هر روز زندگی را روزِ آخر فرض کن و خوب باش شاید فردایی نباشد.
💯 @sticker1000💯
👌💚 @h_bohlol 💚👌
🌺
🍂🌺🍂
🍃🍂🌺🍃🍂
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍃🍂🌼🍃🍂
🍂🌼🍂
🌼
🔹"ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﺑﺎ #ﺧﺮ !"
این شعر فوقالعاده رو بخونید👇
🔻ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺭﻫﯽ ﻣﺮﺍ ﮔﺬﺭ ﺑﻮﺩ
ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻪ ﺭﻩ ﺟﻨﺎﺏ ﺧﺮ ﺑﻮﺩ
🔻ﺍﺯ ﺧﺮ ﺗﻮ ﻧﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﮔﻬﺮ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﺍﻧﺶ ﻭ ﻫﻨﺮ ﺑﻮﺩ
🔻ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺟﻨﺎﺏ ﺩﺭ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ
ﻓﺮﻣﻮﺩ ﮐﻪ ﻭﺿﻊ ﺑﺎﺷﺪ ﻋﺎﻟﯽ
🔻ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎ ﺧﺮﯼ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺁﺩﻡ ﺷﻮ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺻﻔﺎ ﮐﻦ
🔻ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﺑﺮﻭ ﻣﺮﺍ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ
ﺯﺧﻢ ﺗﻦ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﻭﺍ ﮐﻦ
🔻ﻧﻪ ﻇﻠﻢ ﺑﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻤﻮﺩﯾﻢ
ﻧﻪ ﺍﻫﻞ ﺭﯾﺎ ﻭ ﻣﮑﺮ ﺑﻮﺩﯾﻢ
🔻ﺭﺍﺿﯽ ﭼﻮ ﺑﻪ ﺭﺯﻕ ﺧﻮﯾﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ
ﺍﺯ ﺳﻔﺮﮤ ﮐﺲ ﻧﺎﻥ نَرُﺑﻮﺩﯾﻢ
🔻ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐُﺸﺪ ﺧﺮﯼ ﺭﺍ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺑَﺮﺩ ﺯ ﺗﻦ ﺳﺮﯼ ﺭﺍ؟
🔻ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻢ ﻓﺮﻭﺷﺪ؟
ﯾﺎ ﺑﻬﺮ ﻓﺮﯾﺐِ ﺧﻠﻖ ﮐﻮﺷﺪ؟
🔻ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺭﺷﻮﻩ ﺧﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
ﯾﺎ ﺑﺮ ﺧﺮ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ؟
🔻ﺩﯾﺪﯼ ﺗﻮ ﺧﺮﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﭘﯿﻤﺎﻥ؟
ﯾﺎ ﺁﻧﮑﻪ ﺯ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑَﺮَﺩ ﻧﺎﻥ؟
🔻ﺩﯾﺪﻡ ﺳﺨﻨﺶ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
ﻓﺮﻣﺎﯾﺶ ﺍﻭ ﻫﻤﻪ ﯾﻘﯿﻦ ﺍﺳﺖ
🔻ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﺯ ﺁﺩﻣﯽ ﺳﺮﯼ ﺗﻮ
ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪ ﻣﺎ ﺧﺮﯼ ﺗﻮ
🔻ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ ﻭ ﺁﺭﺯﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
ﺑﺮ ﺧﺎﻟﻖ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﻭ ﻧﻤﻮﺩﻡ
🔻ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺧﺮﯾﺖ🐴
ﺟﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ ﺑﻪ ﺁﺩﻣﯿﺖ...👱👌
#مناظر
#باجناب
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂
🍂🌺🍂
🌺
غصه زیاد است ،
ولی خوردنی نیست ...
غصه ها را نباید خورد ،
باید دور ریخت ...
باید با تمامِ بی توجهیِ جهان ،
کلافه شان کرد ...
شاید از رو رفتند ...
به قولِ مادر بزرگم ؛
قحطی که نیست !!!
همیشه چیزهایِ بهتری برایِ
خوردن پیدا می شود ...
چرا هوا نخوریم ؟!
چرا شاد نباشیم ؟!
وقتی قراراست با غصه خوردن ،
هر روز پیرتر شویم ...
وقتی قرار است چیزی درست نشود !
بیخیالِ غصه ها ...
شال و کلاه کن ؛
خیابان ها منتظرند ...
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#داستان_آموزنده
🔆همدم السّلطنه ؟
💫رضاخان ، قبل از تولد، پدرش را از دست داد، مادرش بخاطر وضع بد مالى ، قنداقه او را برداشت ، و از سواد كوه مازندران به تهران گريخت ، در تهران در كوچه ارامنه اطراف ميدان مولوى ، در بالاخانه اى سكونت نمودند.
مادر رضاخان در اين محله رختشوئى مى كرد، و خوشنام نبود، رضاخان هم كه بزرگ شد از لاتهاى محله گرديد، و بعد با زن سالخورده اى كه صفيه نام داشت و رختشوئى مى كرد، رابطه جنسى برقرار كرد و از او صاحب دخترى شد كه او را همدم نام نهاد.
💫چون صفيه ، بدنام بود، در انتساب اين دختر به رضاخان اختلاف شد، رضاخان اظهار داشت كه صفيّه را صيغه كرده است ، به اين ترتيب ، همدم دختر رضاخان معرّفى شد.
💫همدم در نوجوانى ، غوطه ور در فحشاء و آلودگى شد، وقتى كه رضاخان ، فرمانده آترياد قزاق گرديد، براى حفظ آبرويش ، همدم را به پاريس فرستاد، او در پاريس فاحشه خانه باز كرد و خود خانم رئيس آن فاحشه خانه شد.
از همدم تا سال 1356 نامى در ميان نبود، و خاندان كثيف پهلوى از بردن نام او عار داشتند،
سرانجام در همين سال عكسى از وى در ويژه نامه اطلاعات به مناسبت تولد شاه معدوم ، به عنوان همدم السلطنه (جزء خاندان پهلوى ) بچاپ رسيد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌼🍃🍂🍃🍂🌼🍃
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
علی آباد هم شهر شده💚🌿
هر گاه بخواهند کسی را از لحاظ مقام و فضل و ثروت و جز اینها تحقیر یا تخفیف کنند از باب تعریض و کنایه به عبارت مثلی بالا استنادکرده و می گویند: علی آباد هم شهر شده! یا به اصطلاح دیگر " خیال می کنه علی آباد هم شهری شده."
علی آباد در ابتدا قهوه خانه بزرگی بود که اطاقهای متعدد برای مسافرین و چندین اصطبل و طویله برای چهار پایان داشت. ساکنان مناطق شرقی مازندران محصولات صادراتی خویش از قبیل برنج و پنبه و کنف و کارهای دستی مانند شمد و شیر و پنیر و تافته را از طریق علی آباد و دره سوداکوه به تهران و شهر تاریخی ری و فلات مرکزی و جنوبی ایران حمل می کردند.
قهوه خانه علی آباد در واقع شب منزل کاروانها و چهار پایان بود و به علت اهمیت موقع تدریجا توسعه پیدا کرده مسکن و مسافرخانه های زیادی در اطراف آن ساخته شده است به قسمی که پس از چندی به صورت یک بلده کوچک در آمد منتها چون صورت شهری نداشت به علت رطوبت هوا و ریزش بارانهای متوالی مخصوصا عبور و مرور هزاران راس اسب و قاطر و الاغ که شبانه روز ادامه داشت هوای آن همیشه کثیف و آلوده و راهها و کوچه های تنگ و باریک آن همواره پر از گل و لجن بوده که عبور از داخل بلده را مشکل می کرده است، به همین جهات و ملاحظات اگر کسی در آن عصر و زمان خود را علی آباد معرفی می کرد و یا از مناظر و یا زیبایی های آن سخنی می گفت از آنجا که علی آباد قهوه خانه ای بیش نبوده است از باب طنز و کنایه می گفتند: علی آباد هم شهر شده است
#شهر
#علی_آباد
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
ابوعلی سینا میگه:
کند فهمی ناشی از سردی مغزه👌
✨میگه اگه میخواهین بر جامعه ای حاکم بشین به اونا ترشی (به شدت سردی)بدین ولی خودتون عسل (به شدت گرمی)بخورین✨
این ضرب المثل و هممون زیاد شنیدیم که میگن ترشی نخوری یه چیزی میشی😁
#ترشی
#کند_مغز
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
✨🍃🍂🌼🍃🍂🍃🍂🌼🍃
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
"درخت هرچه بارش بیشتر سرش پایین تر" 🤍🕊
🥀سر فرو آمدن کنایه از تواضع داشتن است؛ یعنی انسانی که بار علمی اش زیاد می شود، تواضع و فروتنی اش بیشتر می شود ( یا باید بیشتر شود.) مثل درختی که هرچقدر میوه هایش زیاد شوند، شاخه هایش پایین تر می آیند. میوه های درخت یک انسان هم علم اوست.
📗در خطبه ۱۹۳، معروف به خطبه متقین، امام علی علیه السلام که ویژگی های پرهیزکاران را در این خطبه زیبایشان بیان می کنند، یکی از صفات آنها را علم همراه با حلم می دانند و تواضع بسیار.
🟦 وقتی کسی بار علمی اش زیاد می شود، بر انحرافات و جهالت های مردم آگاهی می یابد؛ از این رو باید حوصله و حلم داشته باشد و بدون اینکه متکبرانه برخورد کند، در رفع جهالت آنها بکوشد.
◊ انسان های مغرور مثل درخت بی بار و میوه اند؛ هرچقدر هم ظاهر خوبی داشته باشند، همین غرور و تکبر آنها نشان می دهد باطن پوچی دارند.
◊ انسان هایی که دانشمند واقعی اند، بیش از اینکه دانششان به چشم آید، تواضعشان دیگران را به وجد می آورد.
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
💚🍃🍂💛🍃💖🍃🍂
🍃🍂💜🍃🍂
🍂💙🍂
💝
مورچه لجباز⛓💠
مورچه ای در پی جمع کردن دانه های جو از راهی می گذشت و نزدیک کندوی عسل رسید.
از بوی عسل دهانش آب افتاد ولی کندو بر بالای سنگی قرار داشت و هر چه سعی کرد از دیواره سنگی بالا رود و به کندو برسد نشد. دست و پایش لیز می خورد و می افتاد… هوس عسل او را به صدا درآورد و فریاد زد: ای مردم، من عسل می خواهم، اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا به کندوی عسل برساند یک «جو» به او پاداش می دهم. یک مورچه بالدار در هوا پرواز می کرد. صدای مورچه را شنید و به او گفت: مبادا بروی … کندو خیلی خطر دارد! مورچه گفت: بی خیالش باش، من می دانم که چه باید کرد…! بالدار گفت:آنجا نیش زنبور است. مورچه گفت:من از زنبور نمی ترسم، من عسل می خواهم. بالدار گفت:عسل چسبناک است، دست و پایت گیر می کند. مورچه گفت:اگر دست و پاگیر می کرد هیچ کس عسل نمی خورد!!! بالدار گفت:خودت می دانی، ولی بیا و از من بشنو و از این هوس دست بردار، من بالدارم، سالدارم و تجربه دارم، به کندو رفتن برایت گران تمام می شود و ممکن است خودت را به دردسر بیندازی… مورچه گفت:اگر می توانی مزدت را بگیر و مرا برسان،اگر هم نمی توانی جوش زیادی نزن. من بزرگتر لازم ندارم و از کسی که نصیحت می کند خوشم نمی آید! بالدار گفت:ممکن است کسی پیدا شود و ترا برساند ولی من صلاح نمی دانم و در کاری که عاقبتش خوب نیست کمک نمی کنم. مورچه گفت: پس بیهوده خودت را خسته نکن. من امروز به هر قیمتی شده به کندو خواهم رفت. بالدار رفت و مورچه دوباره داد کشید: یک جوانمرد می خواهم که مرا به کندو برساند و یک جو پاداش بگیرد. مگسی سر رسید و گفت: بیچاره مورچه! عسل می خواهی و حق داری، من تو را به آرزویت می رسانم…مورچه گفت: آفرین، خدا عمرت بدهد. تو را می گویند حیوان خیرخواه!!! مگس مورچه را از زمین بلند کرد و او را دم کندو گذاشت و رفت… مورچه خیلی خوشحال شد و گفت: به به، چه سعادتی، چه کندویی، چه بویی، چه عسلی، چه مزه یی، خوشبختی از این بالاتر نمی شود، چقدر مورچه ها بدبختند که جو و گندم جمع می کنند و هیچ وقت به کندوی عسل نمی آیند…! مورچه قدری از اینجا و آنجا عسل را چشید و هی پیش رفت تا رسید به میان حوضچه عسل، و یک وقت دید که دست و پایش به عسل چسبیده و دیگر نمی تواند از جایش حرکت کند…
مور را چون با عسل افتاد کار / دست و پایش در عسل شد استوار
از تپیدن سست شد پیوند او / دست و پا زد، سخت تر شد بند او
هرچه برای نجات خود کوشش کرد نتیجه نداشت. آن وقت فریاد زد: عجب گیری افتادم، بدبختی از این بدتر نمی شود، ای مردم، مرا نجات بدهید.اگر یک جوانمرد پیدا شود و مرا از این کندو بیرون ببرد دو جو به او پاداش می دهم !!!
گر جوی دادم دو جو اکنون دهم / تا از این درماندگی بیرون جهم
مورچه بالدار از سفر برمی گشت، دلش به حال او سوخت و او را نجات داد و گفت:نمی خواهم تو را سرزنش کنم اما هوسهای زیادی مایه گرفتاری است… این بار بختت بلند بود که من سر رسیدم ولی بعد از این مواظب باش پیش از گرفتاری نصیحت گوش کنی و از مگس کمک نگیری. مگس همدرد مورچه نیست و نمی تواند دوست خیرخواه او باشد…💙🦋
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼📚 @h_bohlol2 📚
🍂🌼🍂
🍂🌼🍂🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼
فرار را بر قرار ترجیح دادن🦋💙
🔸️این کنایه در کل یعنی ترک کردن جایی به جای ماندن، برای در امان ماندن از آسیبهایی که ممکن است در آن مکان وجود داشته باشد و یا ترک مکان و محیط و یا جمعیتی، برای حفظ امنیت. گاهی اوقات برای طعنه زدن به کسی به کار میبرند که در بحثی با دیگران شکست خورده به همین دلیل به سرعت آن محیط را ترک میکند. 🔹️یا کسی که ریاکاریش یا دروغش فاش شده و میداند در آن لحظه فرار بهتر از ماندن است. در همه این موارد
میگویند: فلانی فرار را بر قرار ترجیح داد
#فرار #قرار
✨🍃🍂🌼🍃🍂🍃🍂🍃
💯 @sticker1000💯
🥀📚 @h_bohlol 📚
🌼
🍂🌼🍂
🍃🍂🌼🍃🍂
🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼🍃🍂🌼