eitaa logo
حرم‌شهدای‌گمنام|رباط‌کریم
2.1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
83 فایل
حـ❤️ـرم‌شهدای‌شهرستان‌رباط‌کریم؛بوستان‌معلم 💡اطلاع‌رسانی‌مراسمات‌وبرنامه‌ها لینک‌ناشناس https://daigo.ir/secret/2246445064 🛑پل‌ارتباطی‌باشمامخاطبان‌ @OMIDJAFARY2906 🔷️آیدی‌جهت‌تبلیغات @GOMSHODE_20 ♦️جهت‌کمک‌مالی ۵۸۹۲۱۰۷۰۴۶۱۱۸۲۴۹ به‌نام‌بچه‌های‌فاطمه(س
مشاهده در ایتا
دانلود
خيلي از شبها آدم تو منطقه خوابش نميبرد... وقتي هم خودمون خوابمون نميبرد دلمون نمي امد ديگران بخوابن...🤪 يكي از همين شبها يكي از بچه ها سردرد عجيبي داشت و خوابيده بود.تو همين اوضاع يكي از بچه ها رفت بالا سرشو گفت: رسووول! رسووول! رسووول! رسول با ترس بلند شد و گفت: چيه؟؟؟چي شده؟؟🤨 گفت: هيچي...محمد مي خواست بيدارت كنه من نذاشتم!✋🏻🤣 حَـ❤️ــرَم‌شُهَدای‌شَهرِستان‌رُباط‌کَریم @haaramshohada
😅 در‌ زمان‌ اشغال‌ خرمشهر ... ! عراقی ها‌ روۍ‌ دیۅار‌ نوشتہ بودند : «جئنا‌ لنبقے‌‌!!"😐 آمدیم‌ تا بمانیم"🙄» بعد‌ از ،‌ آزادے‌ خرمشهر... شهید‌ بهروز‌ مـرادی زیرش‌ نوشت «آمدیم ‌نبودید🤨🚶🏼‍♂😂» حَـ❤️ــرَم‌شُهَدای‌شَهرِستان‌رُباط‌کَریم @haaramshohada
😅 داشتم تو جبهه مصاحبه مے گرفتم📹🎤 ڪنارم ایستاده بود ڪه یهو یه خمپاره اومد و بومممممم... نگاه ڪردم دیدم ترڪش بهش خورده و افتاده زمین دوربینو 📹برداشتم رفتم سراغش . بهش گفتم تو این لحاظات آخر زندگے اگه حرفے صحبتے دارے بگو..😢. در حالے ڪه داشت اشهد و شهادتینش رو زیر لب زمزمه مے ڪرد گفت : من از امت شهید پرور ایران یه خواهش دارم .🙃 اونم اینڪه وقتے ڪمپوت مے فرستید جبهه خواهشا پوستشو اون ڪاغذ روشو نڪَنید😁 بهش گفتم : بابا این چه جمله ایه قراره از تلویزون پخش شه ها یه جمله بهتر بگو برادر..😑  با همون لهجه اصفهونیش گفت: اخوے آخه نمے دونے تا حالا سه دفعه به من رب گوجه افتاده ..🥫😂 حَـ❤️ــرَم‌شُهَدای‌شَهرِستان‌رُباط‌کَریم @haaramshohada
😅 خانم پرستاری تعریف میکرد : بالا سر یکی از مجروحانی که مدتی بیهوش بود ، ایستاده بودم و وقتی بهوش اومد ، اولین کسی که دید من بودم .☺️ با صدایی مردد پرسید من شهید شدم!؟؟😃 رگ شیطنتم گرفت و خواستم سر به سرش بزارم 😁 جواب دادم آره شهید شدی😎✌️🏻 باز با همون صدا پرسید شما هم حوری هستی؟ 😍 دیدم شیطنتم جواب داده ، با همون لبخند بدجنسانه گفتم آره منم حوری ام !!😉 کمی مکث کرد و گفت : از تو بهتر نبود؟😏 میخوام برم جهنم..🤣😕 حَـ❤️ــرَم‌شُهَدای‌شَهرِستان‌رُباط‌کَریم @haaramshohada
😅 چفیه یه بسیجی رو از دستش قاپیدن ، داد میزد : آهــــای...چفیه ام, سفره ، حوله ، لحاف ، زیرانداز ، روانداز ، دستمال ، ماسک ، کلاه ، کمربند ، جانماز ، سایه بون ، کفن ، باند زخم ، تور ماهی گیریم ...هــــمـــه رو بردن !!!😂😌 دارو ندارمو بردن☹️😆 حَـ❤️ــرَم‌شُهَدای‌شَهرِستان‌رُباط‌کَریم @haaramshohada
😅 بار اولم بود که مجروح می شدم و زیاد بی تابی می کردم . یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت : چیه ، چه خبره ؟ تو که چیزیت نشده بابا !!! 😏 تو الان باید به بچه های دیگه هم روحیه بدی اون وقت داری گریه می کنی ؟! تو فقط یه پات قطع شده ! 🙄 ببین بغل دستی ات سر نداره هیچی هم نمیگه . این را گفت بی اختیار برگشتم و چشمم افتاد به یه بنده خدایی که شهید شده بود !!! بعد توی همان حال که درد مجال نفس کشیدن هم نمی داد کلی خندیدم و با خودم گفتم عجب عتیقه هایی هستن این امدادگرا !!!😂😃 حَـ❤️ــرَم‌شُهَدای‌شَهرِستان‌رُباط‌کَریم @haaramshohada
😅 دو تا از بچہ هاے گردان، غولـے را همراه خودشان آورده بودند و هاے هاے مـےخندیدند. +"این ڪیہ!؟" -"عراقے😬" +"چطورے اسیرش ڪردید؟"😐😳 مـےخندیدند. -"از شب عملیات پنهان شده بود. تشنگے فشار آورده با لباس بسیجےها آمده ایستگاه صلواتـے شربت گرفتہ بود، پول داده بود!"🥴🙄 اینطورے لو رفتہ بود، بچہ‌ها هنوز میخندیدند....😅😂 حَـ❤️ــرَم‌شُهَدای‌شَهرِستان‌رُباط‌کَریم @haaramshohada
😅 شب جمعه بود . بچه ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل چراغا رو خاموش کردند ؛ مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود ، هر کسی زیر لب زمزمه می کرد و اشک میریخت ... یه دفعه اومد گفت اخوی بفرما عطر بزن ...ثواب داره 😊 - اخه الان وقتشه؟😳😶 بزن اخوی ... بو بد میدی ..امام زمان نمیاد تو مجلسمونا !🤭 بزن به صورتت کلی هم ثواب داره ... بعد دعا که چراغا رو روشن کردند صورت همه سیاه بود تو عطر جوهر ریخته بود... 😮 بچه هام یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند..😂🤪😂 حَـ❤️ــرَم‌شُهَدای‌شَهرِستان‌رُباط‌کَریم @haaramshohada
😅 یه بچه بسیجے بود خیلی اهل معنویت و دعا بود...😍 برای خودش یه قبری ڪنده بود... شب ها مےرفت تا صبح با خدا راز و نیاز مےڪرد.😊 ما هم اهل شوخے بودیم یه شب مهتابـے سه، چهار نفر شدیم توی عقبه...😝 گفتیم بریم یه ڪمے باهاش شوخے ڪنیم‌! خلاصه قابلمه ی گردان را برداشتیم، با بچه ها رفتیم سراغش... پشت خاڪریز قبرش نشستیم. اون بنده ی خدا هم داشت با یه شور و حال خاصے نافله ی شب مے خوند.😍☺️ دیگه عجیب رفته بود تو حال! 😉 ما به یڪے از دوستامون ڪه تن صدای بالایـے داشت، گفتیم داخل قابلمه برای این ڪه صدا توش بپیچه و به اصطلاح اڪو بشه، 😂 بگو: اقراء یهو دیدم بنده ی خدا تنش شروع ڪرد به لرزیدن 😱 و به شدت متحول شده بود و فڪر مےڪرد براش آیه نازل شده! 😂 دوست ما برای بار دوم و سوم هم گفت: اقراء بنده ی خدا با شور و حال و گریه گفت: چے بخونم ؟؟!!!😅 رفیق ما هم با همون صدای بلند و گیرا گفت : باباڪرم بخون 😂😂 حَـ❤️ــرَم‌شُهَدای‌شَهرِستان‌رُباط‌کَریم @haaramshohada
😅 دوستی داشتیم که در عملیات کربلای ۴، شهید شد. یه روز بین دو نماز سخنرانی می‌کرد و می‌گفت به یاد خدا باشید و در نماز حضور قلب داشته باشید و چیزی شما رو به خود مشغول نکنه مثلاً نگید این مهر نماز چرا گرده یا چرا این رنگیه...😊 بعد از مدتی بهش گفتم خدا شهیدت کنه تا الان تو نماز به فکر همه چیز بودم به جز این مطلب و الان این هم بهش اضافه شد. 😂😅😂 حَـ❤️ــرَم‌شُهَدای‌شَهرِستان‌رُباط‌کَریم @haaramshohada
😅 سه ساعت از ظهر گذشته بود و هنوز ماشین غذا نیامده بود.😕گرسنگی بیداد می کرد.😣 بالاخره غذا رسید.همه دور قابلمه غذا جمع شده بودند و تنها یک رزمنده هنوز مشغول عبادت بود و نیامده بود.😬 صدایش کردند نیامد.😐 یکی از بچه ها گفت: «اشکالی ندارد،‌نیاید. غذایش را بدهید من بخورم.»😋🤗 با شنیدن این حرف، آن برادر عبادتش را قطع کرد و در یک چشم به هم زدن، ظرف غذا را از جلوی ما برداشت و گفت: «نزد عرفا، ایثار شرک است.»😑😁 حَـ❤️ــرَم‌شُهَدای‌شَهرِستان‌رُباط‌کَریم @haaramshohada
😅 روزهای اولی که خرمشهر آزاد شده بود، توی کوچه پس کوچه‌های شهر می گشتیم؛ روی دیوار خانه‌ای عراقی هانوشته بودند: «عاش الصدام»😒 یکدفعه راننده زد روی ترمز و انگشت گزید که اِاِاِ، پس این مرتیکه صدام آش فروشه!...🤨😬 کسی که بغل دستش نشسته بود نگاهی به نوشته روی دیوار کرد و گفت: «آبرومون رو بردی بیسواد!... عاشَ! یعنی زنده باد.😂😐😂 حَـ❤️ــرَم‌شُهَدای‌شَهرِستان‌رُباط‌کَریم @haaramshohada