#پوستر | شهادت آرزویت بود وصالت مبارک
#شهید_حامد_جندقی
در نشر آثار مارو یاری کنید 🌱
@hablol_matinn
@matnatehran
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_ششم
محبت پدر
درخانهاي کوچک و مســتاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگي
ميكرديم.
اولين روزهاي ارديبهشت سال1336 بود. پدر چند روزي است كه خيلي
خوشحال است.
خدا در اولين روز اين ماه، پســري به او عطا کرد. او دائمًا از خدا تشــكر
ميكرد.
هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي پدر براي اين پسر
تازه متولد شده خيلي ذوق ميكند.
البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد:
»ابراهيم«
پدرمان نام پيامبــري را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و توحيد
بود. و اين اسم واقعًا برازنده او بود.
بســتگان و دوســتان هر وقت او را ميديدند با تعجب ميگفتند: حســين
آقا، تو ســه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پســر اينقدر خوشحالي
ميكني؟!
پــدر با آرامش خاصي جواب ميداد: اين پســر حالــت عجيبي دارد! من
مطمئن هســتم كه ابراهيم من، بنده خوب خدا ميشــود، اين پسر نام من را
🕊
رسانه مذهبی حبل المتین🕊📿
📘 #سلام_بر_ابراهیم 📝 #پارت_ششم محبت پدر درخانهاي کوچک و مســتاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگ
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_هفتم
هم زنده ميكند!
راست ميگفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بود.
هر چند بعد از او، خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد،
اما از محبت پدرم به ابراهيم چيزي كم نشد.
٭٭٭
ابراهيم دوران دبســتان را به مدرســه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق
خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد.
يكبار هم در همان ســالهاي دبســتان به دوستش گفته بود: باباي من آدم
خيلي خوبيه. تا حاال چند بار امام زمان (ارواحنافداه) را توي خواب ديده.
وقتي هم كه خيلي آرزوي زيارت كربلا داشــته، حضرت عباس (علیه السلام) را
در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده.
زماني هم كه سال آخر دبســتان بود به دوستانش گفته بود: پدرم ميگه،
آقاي خميني كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه.
حتــي بابام ميگه: همه بايد به دســتورات اون آقا عمــل كنند. چون مثل
دستورات امام زمان(ارواحنافداه) می مونه.
دوســتانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرفها رو نزن. آقاي ناظم
بفهمه اخراجت ميكنه.
شــايد براي دوســتان ابراهيم شــنيدن اين حرفها عجيب بود. ولي او به
حرفهاي پدر خيلي اعتقاد داشت.
🕊
رسانه مذهبی حبل المتین🕊📿
📘 #سلام_بر_ابراهیم 📝 #پارت_هفتم هم زنده ميكند! راست ميگفت. محبت پدرمان به ابراهيم، محبت عجيبي بو
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_هشتم
روزی حلال
پيامبراعظم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)ميفرمايــد: »فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياري كنيد،
زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند.
بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهي
نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق
حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ميفرمايد:
عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است
براي همين وقتي عدهاي از اراذل و اوباش در محله اميريه(شاپور)آن زمان،
اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالی داشته باشد، مغازهاي كه از ارث
پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت.
آنجا مشــغول كارگري شد. صبح تا شــب مقابل كوره مي ايستاد. تازه آن
موقع توانست خانه ای كوچك بخرد.
ابراهيــم بارها گفته بود: اگر پــدرم بچه هاي خوبي تربيــت كرد. به خاطر
سختيهائي بود كه براي رزق حلال ميكشيد.
هــر زمان هم از دوران كودكي خودش يــاد ميكرد ميگفت: پدرم با من
حفــظ قرآن را كار ميكرد. هميشــه مرا با خودش به مســجد ميبرد. بيشــتر
وقتها به مسجد آيت الله نوري پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم.
رسانه مذهبی حبل المتین🕊📿
📘 #سلام_بر_ابراهیم 📝 #پارت_هشتم روزی حلال پيامبراعظم(صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)ميفرمايــد: »فرزند
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_نهم
هيئت حضرت علي اصغر(ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت
را داشت.
يادم هســت كه در همان سالهای پاياني دبســتان، ابراهيم كاري كرد كه
پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.
ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه
كرده. اما روي حرف پدر حرفي نميزدند.
شــب بود كه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سالم كرد. بالفاصله سؤال
كــردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشــان
ميداد اما منتظر جواب ابراهيم بود.
ابراهيم خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه ميرفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل
خريده، نميدونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم.
وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد.
نميخواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول
حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم.
پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال
بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد.
دوستي پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن
دو برقرار بود كه ثمره آن در رشــد شخصيتي اين پسر مشخص بود. اما اين
رابطه دوستانه زياد طولانی نشد!
ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايتهاي پدر را از دســت داد. در
يك غروب غم انگيز ســايه ســنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد. از آن
پس مانند مردان بزرگ به زندگي ادامه داد. آن ســالها بيشــتر دوســتان و
آشنايان به او توصيه ميكردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد
رسانه مذهبی حبل المتین🕊📿
📘 #سلام_بر_ابراهیم 📝 #پارت_نهم هيئت حضرت علي اصغر(ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت را دا
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_دهم
ورزش باستانی
اوایل دوران دبيرســتان بود كه ابراهيم با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها
به زورخانه حاج حسن ميرفت.
حاج حســن توكل معــروف به حاج حســن نجار، عارفي وارســته بود. او
زورخانهاي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران
اين محيط ورزشي و معنوي شد.
حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه قرآن شروع ميكرد. سپس حديثي
ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او
ً يك ســوره قرآن، دعاي توسل و يا اشعاري
هم در يك دور ورزش، معموال
در مورد اهل بيت ميخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد.
از جملــه كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچهها
به اذان مغرب ميرســيد، بچهها ورزش را قطع ميكردند و داخل همان گود
زورخانه، پشت سر حاج حسن نماز جماعت ميخواندند.
به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب درس ايمان و اخلاق
را در كنار ورزش به جوانها ميآموخت.
فرامــوش نميكنم، يكبــار بچهها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و
مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را
نيز در بغل داشت
💚⃟ 🌱
السݪاٰم ؏َـلَیڪُمٖ
💠ان شاءالله طاعات و عباداتتون قبول باشه🤲
✅️عزیزان ما یه کانال تولید محتوا درست کردیم که #کلیپ_های_مذهبی و
#کلیپ_استوری_های_مذهبی رو تو مناسبتهای مختلف مذهبی درست میکنه به اسم #حبل_المتین 👌
*┄┅✵❁••🍀⃟🌸⃟🍀••❁✵┅┄*
💠حتما عضو شید و از محتوا لذت ببرید و به ما تو نشر آثار و فضایل اهل بیت (ع) کمک کنید 🙏🌹
╭━━━⊰❀•❀🔳❀•❀⊱━━━╮
@hablol_matinn
╰━━━⊰❀•❀🔳❀•❀⊱━━━╯
اجرتون با آقا امام زمان (عج)🤲
صفحات ما در :
تلگرام | ایتا | اینستاگرام | روبیکا | یوتیوب
@hablol_matinn
سلام رفقا 👋
یه ناشناس میزارم نظرتون رو در مورد کانال بگید و چیکار کنیم بهتر بشه
پاسخ ها رو داخل کانال میزاریم و پاسخ میدیم 🌱
https://daigo.ir/secret/3674133700
📘 #سلام_بر_ابراهیم
📝 #پارت_یازدهم
بارنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچه م
مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا
دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد.
ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود.
خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي
توســل را با بچها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد.
آن مرد هم با بچه اش در گوشهاي نشسته بود و گريه ميكرد.
دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچهها روز جمعه ناهار دعوت
شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟
گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد
ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچهات خوب
شده. براي همين ناهار دعوت كرده.
برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن
ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسليکه ابراهيم با آن شور و حال عجيب
خواند کار خودش را کرده.
٭٭٭
بارها ميديدم ابراهيم، با بچههائي که نه ظاهر مذهبي داشــتند و نه به دنبال
مسائل ديني بودند رفيق ميشــد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به
مسجد و هيئت ميكشاند.
يکي از آنها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشــه از خوردن مشروب و کارهاي
خالفش ميگفت! اص ًال چيزي از دين نميدانســت. نه نماز و نه روزه، به هيچ
چيــز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حاال هيچ جلســه مذهبي يا هيئت
نرفتهام. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با
تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟!
🦋🕊