#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_نَوَد_و_چهار
ادامه داستان( چم امام حسن عليه السلام حسين الله کرم )
ما هم سریع از منطقه خطر دور شدیم. پس از چند دقیقه متوجه شدیم تانکهای دشمن به همراه نیروهای پیاده مشغول تعقیب ما هستند ما با عبور از داخل شیارها و لابه لای تپهها خودمان را به رودخانه امام حسن علیه السلام رساندیم با عبور از رودخانه تانک ها نتوانستند ما را تعقیب کنند محل مناسبی را در پشت رودخانه پیدا کردیم و مشغول استراحت شدیم دقایقی بعد از دور صدای هلیکوپتر شنیده شد فکر این یکی را نکرده بودیم ابراهیم بلافاصله نقشهها را داخل یک کوله پشتی ریخت و تحویل رضا داد و گفت: من و جواد میمانیم شما سریع حرکت کنید. کاری نمیشد کرد خجابهای اضافه و چند نارنجک به آنها دادیم و با ناراحتی از آنها جدا شدیم و حرکت کردیم صلاً همه این ماموریت برای به دست آوردن این نقشهها بود این موضوع به پیروزی در عملیاتهای بعدی بسیار کمک میکرد ز دور دیدیم که ابراهیم
و جواد مرتب جای خودشان را عوض میکنند
با ژ ۳ به سمت هلیکوپتر تیراندازی میکردند هلیکوپتر عراقی هم مرتب با دور زدن به سمت آنها شلیک میکرد دو ساعت بعد به ارتفاعات رسیدیم یگر صدایی نمیآمد یکی
از بچهها که خیلی ابراهیم را دوست داشت گریه میکرد ما هیچ خبری از آنها نداشتیم نمیدانستیم زنده هستند یا نه یادم آمد دیروز که بیکار داخل شیارها مخفی بودیم ابراهیم
با آرامش خاصی مسابقه راه انداخت و بازی میکرد م لغتهای فارسی را به کردهای گروه آموزش میداد آنقدر آرامش داشت که اصلاً فکر نمیکردیم در میان مواضع دشمن قرار گرفتهایم وقتی هم موقع نماز شد میخواست با صدای بلند اذان بگوید.
🦋🕊