#سلام_بر_ابراهیم
#پارت_هفتاد_و_نه
چندین نگهبان هم در اطراف آن بودند. سنگرهایی هم در داخل مقر دیده می شد.
ما نمی دانستیم در کجا هستیم.
هیچ امیدی هم به زنده ماندن خودمان نداشتیم، براي همين تصمیم عجیبی گرفتيم!
بعد هم با تسبیح استخاره کردم
و خوب آمد. ما هم شروع کردیم!
با یاری خدا توانستیم با پرتاپ نارنجک و شلیک گلوله، آن مقر نظامی
را به هم بریزیم. وقتي رادار از کار افتاد،
هر سه از آنجا دور شدیم ساعتی بعد
دوباره به راهمان ادامه داديم.
نزدیک صبح محل امنی را پيدا کرديم و مشغول استراحت شديم. کل روز را استراحت کرديم.
باور کردنی نبود، آرامش عجیبی داشتیم
با تاریک شدن هوا به راهمان ادامه داديم
و با یاری خدا به نیرو های خود رسيديم.
ابراهيم ادامه داد: آنچه ما در این
مدت ديديم فقط عنایات خدا بود.
تسبیحات حضرت زهرا(س)
گره بسیاری از مشکلات ما را گشود؟
بعد گفت: دشمن به خاطر نداشتن ایمان،
از نیرو های ما می ترسد. ما باید تا می توانیم نبردهای نامنظم را گسترش دهیم تا جلوی حملات دشمن گرفته شود.
🕊🦋