هدایت شده از کانال کمیل
✧بر مــــدار عشـــ♡ــــق✧
#پارت29
خودش نشست كف اتاق و بچه ها هـم دور گردسـوز حلقـه زدند. همه چشم به دهان محمد دوخته بودند. يكی دو ساعت انتظار كاسـه صـبر
آنها را لبريز كرده بود.
محمد بسم االله گفت و بعد ادامه داد: «برادرها! لازم نيست من حرفی بزنم همه تان در جريان اوضاع و احوال مملكت هستيد. می بينيد كه چه طور ی رژيـم شاه دارد يكه تازی ميكند و هر صدای مخالفی را در گلو خفه می کند. علمـا وبزرگان ما يا در زندان هستند يا در تبعيد. در عوض حسابی مراكز فساد، كاباره هـاو قمارخانه ها را رونق دادهاند. حتی از سر بچه مدرسه ای ها هم دست برنداشته انـد.دارند برای اين طفل های معصوم هم برنامه ريزی ميكنند و توطئه ميچيننـد.
حتـی برای دانشجويان و استادان دانشگاه هم برنامه ريخته انـد.
مـيخواهنـد نخبگـان ومغزهای متفكر مملكت را هم به طرف كردارهای ضد ارزش منحرف كنند».
بچه ها همه ساكت بودند و به حرف های محمد گوش ميكردنـد. محمـد چنـد لحظه ای ساكت شد. بعد ادامه داد: «امشب ما اينجا جمع شده ايم تا هم قسم شويم و در راه ايجاد جامعه ای بهتر قدم برداريم و تا آنجا كـه در تـوان داريـم، تـلاش كنيم».
صادق كه تا اين لحظه منتظر بود ببيند محمد با آنها چه كار دارد، حالا سـؤال ديگری ذهنش را پر كرد. محمد چه نقشه ای دارد؟ چه طور ميخواهد اين نقشه را عملی كند؟
محمد گفت: «اگر اين جوانها بفهمند كه دور و برشان چه میگذرد بـه هیچ وجه بيكار نمينشينند. اگر بفهمند كه اجنبيها چه نقشه هايی برايشان کشـيده انـد، حتما دست به کار میشوند
#تکه_ای_از_آسمان🍃
#زندگینامه_شهید_محمد_بروجردی
●➼┅═❧═┅┅───┄
با #کانال_کمیل همراه باشید 🌹
⊰᯽⊱≈•🇮🇷•≈⊰᯽⊱
@canale_komail