eitaa logo
🚩آیه های ظهور الله لا اله الاهورفقای شهید
6 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2.1هزار ویدیو
38 فایل
🕋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّوم ُ لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْض 🚩 اللهم عجل لوليك الفرج 🚩ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجات
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جنگ 🚀و طنز
🌙داستان شب آیه الله سید صدرالدین صدر قدّس سرّه نقل می کند: مدتی من زمام امور حوزه را به دست گرفتم و شهریه طلبه ها را عهده دار بودم. تا این که یک ماه وجهی نرسید. مجبور شدیم قرض کنیم و شهریه را بدهیم، ماه دوم نیز پولی نرسید، باز هم قرض کردیم و شهریه را دادیم. ولی ماه سوم دیگر جرأت نکردیم قرض کنیم. جمعی از طلبه ها، برای گرفتن شهریه به خانه آمدند. من هم اظهار کردم که در بساط نیست، مبلغ زیادی هم مقروض شده ام. یک مرتبه صدای گریه طلبه‌ای بلند شد و گفت: پس چه کنیم؟ نه در مدرسه امنیّت داریم (با توجّه به فشار و خفقان دوران رضاخان) و نه می‌توانیم به وطن برگردیم، اگر خرجی هم نداشته باشیم، دقیقاً توهین هایی که می کنند درست از آب در می آید‌. طوری صحبت کرد که من هم گریان شدم. به طلاب گفتم: آقایان! تشریف ببرید، ان شاءالله تا فردا برای شهریه کاری خواهم کرد! آنها رفتند و من تا شب هرچه فکر کردم، فکرم به جایی نرسید. آن شب خوابم نبرد تا سحر که برخاستم و تجدید وضو کردم و به حرم مطهر حضرت معصومه(س) مشرّف شدم. در حرم مطهر کسی نبود. بعد از ادای نماز صبح و مقداری تعقیب، با حالت ناراحتی شدیدی پای ضریح مطهر آمدم و با حالت ناراحتی به حضرت معصومه(س) عرض کردم: عمه جان! این رسم نیست که عدّه ای از طلاب غریب در همسایگی شما و در کنار حرم شما از گرسنگی جان بسپارند. اگر می توانید اداره کنید بسم الله! و اگر توانش را ندارید به برادر بزرگوارتان حضرت علی بن موسی الرّضا(ع) و یا به جدّ بزرگوارتان حضرت امیرالمؤمنین(ع) حواله فرمایید. این را گفتم و با حالت قهر و عصبانیّت از حرم بیرون آمدم و وارد منزل شدم و در اتاق نشستم. مرتباً منظره روز گذشته جلو چشمم می آمد و حالم منقلب می شد. برخاستم قرآن کریم را برداشتم که قرآن بخوانم بلکه مقداری از ناراحتیم کاسته شود، از شدّت پریشانی نتوانستم بخوانم. ناگهان دیدم درب اتاق را می زنند، گفتم: بفرمایید. در باز شد، کربلایی محمد (پیر مرد پیشخدمت) وارد شد و گفت: آقا! یک نفر با کلاه شاپو و چمدانی در دست می گوید: همین الآن می خواهم خدمت آقا برسم و وقت ندارم که بعداً بیایم. من ترسیدم و گفتم: نمی دانم آقا از حرم آمده یا نه، حالا چه می فرمایید؟ گفتم: بگو بیاید، اگرچه راحتم کند. کربلایی محمد برگشت، طولی نکشید که مردی موقّر و متشخّص، با کلاه شاپو بر سر و چمدانی در دست وارد شد. چمدان را گوشه اتاق گذاشت، شاپو را از سر برداشت و سلام کرد. جواب دادم. جلو آمد و دستم را بوسید. سپس عذرخواهی کرد و گفت: ببخشید چون وقت نداشتم، بد موقع خدمت شما شرفیاب شدم. همین الآن که ماشین ما بالای گردنه سلام رسید و نگاهم به گنبد حضرت معصومه علیها السلام افتاد، ناگهان به فکرم رسید که من با آتش و باد مسافرت می کنم و هر ساعت برایم احتمال خطر هست. با خود گفتم: اگر پیش آمدی شود و بمیرم و مالم تلف شود و دَین خدا و سهم امام(ع) در گردنم بماند چه خواهم کرد؟ لذا وقتی که به قم رسیدیم از راننده خواستم که مقداری در قم صبر کند تا مسافرین به زیارت بروند و من هم خدمت شما برسم. فرمود: اموالش را حساب کرد و مبلغ زیادی بدهکار شد. درِ چمدانش را باز کرد و به اندازه ای وجه پرداخت که علاوه بر ادای قرض ها و پرداخت شهریه آن ماه، تا یک سال شهریّه را از آن پول پرداخت نمودم. آن‌گاه به حرم مشرّف شدم و از حضرت معصومه علیها السلام تشکر کردم. ❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡
هدایت شده از جنگ 🚀و طنز
🌙داستان شب آیه الله سید صدرالدین صدر قدّس سرّه نقل می کند: مدتی من زمام امور حوزه را به دست گرفتم و شهریه طلبه ها را عهده دار بودم. تا این که یک ماه وجهی نرسید. مجبور شدیم قرض کنیم و شهریه را بدهیم، ماه دوم نیز پولی نرسید، باز هم قرض کردیم و شهریه را دادیم. ولی ماه سوم دیگر جرأت نکردیم قرض کنیم. جمعی از طلبه ها، برای گرفتن شهریه به خانه آمدند. من هم اظهار کردم که در بساط نیست، مبلغ زیادی هم مقروض شده ام. یک مرتبه صدای گریه طلبه‌ای بلند شد و گفت: پس چه کنیم؟ نه در مدرسه امنیّت داریم (با توجّه به فشار و خفقان دوران رضاخان) و نه می‌توانیم به وطن برگردیم، اگر خرجی هم نداشته باشیم، دقیقاً توهین هایی که می کنند درست از آب در می آید‌. طوری صحبت کرد که من هم گریان شدم. به طلاب گفتم: آقایان! تشریف ببرید، ان شاءالله تا فردا برای شهریه کاری خواهم کرد! آنها رفتند و من تا شب هرچه فکر کردم، فکرم به جایی نرسید. آن شب خوابم نبرد تا سحر که برخاستم و تجدید وضو کردم و به حرم مطهر حضرت معصومه(س) مشرّف شدم. در حرم مطهر کسی نبود. بعد از ادای نماز صبح و مقداری تعقیب، با حالت ناراحتی شدیدی پای ضریح مطهر آمدم و با حالت ناراحتی به حضرت معصومه(س) عرض کردم: عمه جان! این رسم نیست که عدّه ای از طلاب غریب در همسایگی شما و در کنار حرم شما از گرسنگی جان بسپارند. اگر می توانید اداره کنید بسم الله! و اگر توانش را ندارید به برادر بزرگوارتان حضرت علی بن موسی الرّضا(ع) و یا به جدّ بزرگوارتان حضرت امیرالمؤمنین(ع) حواله فرمایید. این را گفتم و با حالت قهر و عصبانیّت از حرم بیرون آمدم و وارد منزل شدم و در اتاق نشستم. مرتباً منظره روز گذشته جلو چشمم می آمد و حالم منقلب می شد. برخاستم قرآن کریم را برداشتم که قرآن بخوانم بلکه مقداری از ناراحتیم کاسته شود، از شدّت پریشانی نتوانستم بخوانم. ناگهان دیدم درب اتاق را می زنند، گفتم: بفرمایید. در باز شد، کربلایی محمد (پیر مرد پیشخدمت) وارد شد و گفت: آقا! یک نفر با کلاه شاپو و چمدانی در دست می گوید: همین الآن می خواهم خدمت آقا برسم و وقت ندارم که بعداً بیایم. من ترسیدم و گفتم: نمی دانم آقا از حرم آمده یا نه، حالا چه می فرمایید؟ گفتم: بگو بیاید، اگرچه راحتم کند. کربلایی محمد برگشت، طولی نکشید که مردی موقّر و متشخّص، با کلاه شاپو بر سر و چمدانی در دست وارد شد. چمدان را گوشه اتاق گذاشت، شاپو را از سر برداشت و سلام کرد. جواب دادم. جلو آمد و دستم را بوسید. سپس عذرخواهی کرد و گفت: ببخشید چون وقت نداشتم، بد موقع خدمت شما شرفیاب شدم. همین الآن که ماشین ما بالای گردنه سلام رسید و نگاهم به گنبد حضرت معصومه علیها السلام افتاد، ناگهان به فکرم رسید که من با آتش و باد مسافرت می کنم و هر ساعت برایم احتمال خطر هست. با خود گفتم: اگر پیش آمدی شود و بمیرم و مالم تلف شود و دَین خدا و سهم امام(ع) در گردنم بماند چه خواهم کرد؟ لذا وقتی که به قم رسیدیم از راننده خواستم که مقداری در قم صبر کند تا مسافرین به زیارت بروند و من هم خدمت شما برسم. فرمود: اموالش را حساب کرد و مبلغ زیادی بدهکار شد. درِ چمدانش را باز کرد و به اندازه ای وجه پرداخت که علاوه بر ادای قرض ها و پرداخت شهریه آن ماه، تا یک سال شهریّه را از آن پول پرداخت نمودم. آن‌گاه به حرم مشرّف شدم و از حضرت معصومه علیها السلام تشکر کردم. ❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀❀                              ނގމ برای عضویت در کانال لایک کنید    ♡