eitaa logo
شهیدابراهیم هادی وشهیدقاسم سلیمانی
1.6هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
7.2هزار ویدیو
295 فایل
🌼تمام فعالیتهای کانال هدیه به آقا جانم مهدی موعود (عج الله تعالی فرجه الشریف)🌼 🔻شهید ابراهیم هادی:مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار می کنیم جز رضای خدا @khademmahdi313
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ ❤️‍🩹وقتی خبر شهادت آیت الله سعیدی به امام خمینی در نجف اشرف رسید، آن رهبر فرزانه بسیار متأثر شدند و در اعلامیه ای نوشتند: ➖این تنها مرحوم سعیدی نیست که با این وضع اسف انگیز در گوشه زندان از پای درمی آید... بلکه چه بسا افراد مظلوم و بی گناه به جرم حق گویی در سیاه چال های زندان مورد ضرب و شتم و شکنجه های وحشیانه و رفتار غیرانسانی قرار می گیرند🥀 من قتل فجیع این سید بزرگوار و فداکار را که برای حفظ مصالح مسلمین و خدمت به اسلام جان خود را از دست داد، به ملت اسلام عموما و به خصوص به ملت ایران تعزیت می دهم🏴 شادی روحش صلوات 🕊🕊 @hadi_soleymani313
|تاجری که به نگهبانی مشغول است! 🌿خیلی ها مهمان هیئت میشوند یا به زیارت حرم ائمه علیهم السلام میروند... کم نیستند افرادی که در راهیان نور گریه میکنند یا آنهایی که در گلزار شهدا «اللهم ارزقنا شهادت» میگویند. اما از بین تمام این افراد عده خاصی زرنگی میکنند و از دل این قسمت های نورانی برای خودشان عاقبت بخیری میخرند!🍃 مادر حیدر تعریف میکند که حیدر بعضی وقت ها می‌آمد و می‌گفت: مامان بیا بریم یک جایی که سرحال بشوی!💫 بعدش هم با هم به گلزار شهدا می‌رفتیم و میپرسید: حالت عوض شد؟ منم میگفتم: اره راست می گی، آدم اینجا حالش خوب میشه... 🦋اما انگار حیدر در گلزار شهدا فقط به دنبال حال خوب نبود؛ شاید حیدر همان حال خوب را هم میخواست تا سرمایه جهادش بشود و نشاط عبادتش🕊 خیلی دلم میخواهد بدانم که حیدر آن روزها با شهدا چگونه نجوا می‌کرده است؟ چه ها میگفته است چه ها می‌دیده است؟ شبیه حاج قاسم با آنها عهد می‌بسته است؟ یا شبیه مصطفی صدرزاده جواز مدافع حرم شدنش را گرفته است؟...✨ ‼️اما شاید بیش از این «گفته ها» تفاوت ما با حیدر جلیلوند در «کرده ها و نکرده» هاست. همان که اسمش را تقوا میگذاریم یا نگهبانی از دل و فعل...❤️‍🩹 همان که سرمایه‌اش را همه داریم و فقط لازم است تجارت بیاموزیم و در عمل ارزان نفروشیم، تا شبیه جلیلوند ها بشویم. @hadi_soleymani313
﷽ | آغاز نصرالله رسیدیم به شب چهلم. چهل روز گذشت از انتظار و بی‌قراری ما برای زنده دیدنت💔 برای اینکه دوباره جلوی دوربین ها بیایی و دشمن و تمام همدستانش را به سخره بگیری و دل های رزمندگان کوچک و بزرگ مقاومت را در فلسطین و لبنان و ایران و خلاصه در همه جا گرم کنی. خبر آمد و به حساب اشتباه دشمن تو زنده نماندی...🥺 اما ما می‌دانستیم که درست است رفته‌ای اما اینچنین نیست که نباشی! هستی اما با بودنی متفاوت...🍃 همین بودنت عزایت را نه بهانه ماتم که علت حرکت و شوق ما کرد. تو رفتی و جمعه نصر، وعده صادق، عملیات های پشیمان کننده حزب الله برای صهیونیست ها، حماسه کم نظیر مردم در لبیک به فرمان جهاد ولی امر و خیلی قله های دیگر رقم خورد✌️🌱 با تمام اینها دلتنگیم اما نه بیشتر از آقایی که در پیام تسلیتش یادمان آورد که «سیّد مقاومت، یک شخص نبود، یک راه و یک مکتب بود.» ⚪️ آقاسید عزیز! خیالت راحت، ما با تمام کاستی هایمان بچه های همان آقایی هستیم که یک سربازش، شما بودی و دیگری حاج قاسم و یکی هم سید ابراهیم ما...❤️‍🩹 خیالت راحت که ما باید یاد بگیریم برای آقایمان هم سید حسن باشیم و سید ابراهیم و هم حاج قاسم! هم باید حواسمان جمع حرم جمهوری اسلامی باشد و هم در جبهه مقاومت در تراز بچه های آقا نقش آفرینی کنیم. ما تصمیم گرفتیم تا آخرِ آخرش برویم و میدانیم که به قول آقاجان «راهی که ما میرویم راه کوتاهی نیست، راه آسانی هم نیست!» 🌙✨ اما همان آقایمان، اینچنین قلب های ما را مطمئن کردند به هم‌جبهه‌هایمان و فرمودند: «یادتان باشد به کمک خدای متعال، با همراهی خدای متعال، با هدایت خدای متعال و بندگان خالص و صالح پروردگار میتوانیم این راه را طی کنیم. پیامبر اکرم، اهل‌بیت مکرّمش، شهدای این راه، شهیدانی که در مقابل چشم ما به شهادت رسیدند، [مانند] شهید نصرالله، شهید هنیّه، شهید سلیمانی، شهید سِنوار و از این قبیل شهدای عزیزمان، از روح اینها کمک بخواهیم، استمداد کنیم، راه را پیش برویم.» 📍پ.ن: آه ، مهمان سید که باشی باید هم مدام از آقا بگویی؛ سرباز مخلص ولایت.
| از خود گذشتگی سال ۹۳ حسین تابسته در چند قدمی حرم حضرت زینب سلام الله علیها به شهادت رسید❤️‍🩹 شهادت در سکوت رسانه‌ای. وقتی که نام «مدافعین حرم» برای خیلی هایمان غریب و ناآشنا بود⛅️ حالا همین چند روز پیش ده سال از روز شهادت حسین می‌گذرد اما جز یک مصاحبه با همسر بزرگوار شهید و اطلاعاتی پراکنده مطلب دیگری نیافتیم. کاش باشد و ما پیدا نکرده باشیم...🍂 اما شهید حسین تابسته امشب بانی شده است تا دوباره یادمان بیاورد چقدر دوریم از شهدایی که همین نزدیکی ها ایستاده اند تا دستمان را بگیرند و مشکلات فردی و جمعی و اجتماعی و سیاسی و... مان را حل کنند🍃 داستان همان آبِ در کوزه و تشنه لبی ماست؛ باید برگردیم به همان راهبرد آقا مرتضی...🕊 مگر نمی‌خواهیم شهید آوینی بشویم؟ راهش جز این است که در ظلمات غیبت دست به دامن سربازان امام زمان ارواحنافداه بشویم؟! امروز نه یک آوینی که انگار برای تک تک شهدایمان آوینی نیاز داریم تا بیاید و برایمان از معجزه های انقلاب خمینی بگوید🌿✨ از انسان هایی که انگار هر یک نفرشان برای یک دنیا کافی است... و شهادت یعنی همین از خودگذشتگی❗️ یعنی همین که شهید حسین تابسته حتی به اندازه همین چند خطی که ما مینویسیم هم نگذاشت از او بگوییم🥺
﷽ | نبرد نهایی این روزها بیشتر یادت میکنیم فرمانده! وقتی با دیدن نورافشانی موشک هایت در آسمان اسرائیل در پوست خودمان نمیگنجیم🚀 وقتی میبینیم که حالا مسیرت نه فقط برای ما که برای تمام جوانان آزاده جهان مهم شده است! خلاصه وقتی تمام ناشدنی هایی را که به همت تو و رفقایت، شدنی شده اند روبروی خودمان میبینیم، حسابی یادت میکنیم🥺👌 حاج حسن ما از اول نبوده ایم؛ یعنی اصلا به دنیا نیامده بودیم که باشیم! اما این اطمینان را میدهیم که هر جور که هست راهی را که شما شروع کرده اید به پایان می‌رسانیم..🍃 پایانی تاریخی که با حذف رژیم صهیونیستی آغاز خواهد شد و با فتح قله ادامه پیدا خواهد کرد و در نهایت در عصر ظهور حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف به سرانجام خواهد رسید و آن موقع همدیگر را میبینیم..🕊 رجعت میکنید و بر میگردید و این بار شما به ما_نهال های کوچکی که به برکت خونتان درخت تنومندی شده اند_افتخار میکنید. آن وقت است که میگوییم داستان ما از آن روز شروع شد.. از آن حکم جهاد ولایت برای فلسطین عزیز📜✌️ از آن روز بود که ما هم قصد زنده شدن و زنده کردن، کردیم! قصد شبیه شما شدن قصد کربلا قصد گذشتن از تمام حصارهای تنگ دنیا از روزمرگی و تنبلی گرفته تا پول و مقام و محبت های بی جا. قصد کریم که خودمان را وقف این مسیر کنیم؛ شاید مثل شما قیمتی نبودیم اما خریدار مهربان‌تر از پدرمان بود...💙 و همین شد که ما اکنون اینجا هستیم! ❗️فاصله ما از اینجا که هستیم تا به آنجا که توصیف کردیم به اندازه یک انتخاب است؛ انتخاب اینکه روغن نهایت ریخته عمرمان را نذر کجا کنیم!
| رفاقت تا شهادت دانیال آرام روی شانه حسین زد و گفت: _میگما ، چه خوب میشد شبیه اونا باشیم❗️ حسین نگاهی به دانیال کرد و امتداد نگاه ثابت شده روی افق دور دستش را پایید و با ابهام پرسید: +شبیه کدوما باشیم دقیقا؟!🙂 _همین رفاقت مشتی ها، همینا که قرار میذاشتن که هر کدوم شهید شدن هوای بقیه رو اونور داشته باشن🍃 کتاب های خاطرات جبهه‌ای که بهت دادم رو مگه نخوندی؟! حسین تازه فهمیده بود، تک خنده‌ بلندی کرد و گفت: _نه! اصلا! من که اینجوری دوست ندارم. دانیال تعجب‌زده برگشت حسین را نگاه کرد تا بفهمد دقیقا چه چیزی در ذهنش میگذرد؛ چیزی نگفت و فقط سوالی نگاهش کرد. حسین خودش ادامه داد: بی معرفتی نیست یکی شهید بشه اون یکی بمونه؟!😢 من از اوناش دوست دارم که رفاقتی با هم بپرن...از همون اول دو تایی برن اونور! ته رفاقت* خبر رسید که وسط شهر... ❤️‍🩹 آن هم شهر امام رضا علیه‌السلام دو جوان مؤمن انقلابی را به جرم پای حق ایستادن زده‌اند. دانیال و رضا همانجوری که می‌خواستند با هم پر کشیده بودند؛ 🖼 حالا کنار عکس شهادتی که به تازگی نزدیک حرم آقا گرفته بودند میشد نوشت: «رفاقت تا شهادت» *داستان نمادین
|تاجری که به نگهبانی مشغول است! 🌿خیلی ها مهمان هیئت میشوند یا به زیارت حرم ائمه علیهم السلام میروند... کم نیستند افرادی که در راهیان نور گریه میکنند یا آنهایی که در گلزار شهدا «اللهم ارزقنا شهادت» میگویند. اما از بین تمام این افراد عده خاصی زرنگی میکنند و از دل این قسمت های نورانی برای خودشان عاقبت بخیری میخرند!🍃 مادر حیدر تعریف میکند که حیدر بعضی وقت ها می‌آمد و می‌گفت: مامان بیا بریم یک جایی که سرحال بشوی!💫 بعدش هم با هم به گلزار شهدا می‌رفتیم و میپرسید: حالت عوض شد؟ منم میگفتم: اره راست می گی، آدم اینجا حالش خوب میشه... 🦋اما انگار حیدر در گلزار شهدا فقط به دنبال حال خوب نبود؛ شاید حیدر همان حال خوب را هم میخواست تا سرمایه جهادش بشود و نشاط عبادتش🕊 خیلی دلم میخواهد بدانم که حیدر آن روزها با شهدا چگونه نجوا می‌کرده است؟ چه ها میگفته است چه ها می‌دیده است؟ شبیه حاج قاسم با آنها عهد می‌بسته است؟ یا شبیه مصطفی صدرزاده جواز مدافع حرم شدنش را گرفته است؟...✨ ‼️اما شاید بیش از این «گفته ها» تفاوت ما با حیدر جلیلوند در «کرده ها و نکرده» هاست. همان که اسمش را تقوا میگذاریم یا نگهبانی از دل و فعل...❤️‍🩹 همان که سرمایه‌اش را همه داریم و فقط لازم است تجارت بیاموزیم و در عمل ارزان نفروشیم، تا شبیه جلیلوند ها بشویم.
|تاجری که به نگهبانی مشغول است! 🌿خیلی ها مهمان هیئت میشوند یا به زیارت حرم ائمه علیهم السلام میروند... کم نیستند افرادی که در راهیان نور گریه میکنند یا آنهایی که در گلزار شهدا «اللهم ارزقنا شهادت» میگویند. اما از بین تمام این افراد عده خاصی زرنگی میکنند و از دل این قسمت های نورانی برای خودشان عاقبت بخیری میخرند!🍃 مادر حیدر تعریف میکند که حیدر بعضی وقت ها می‌آمد و می‌گفت: مامان بیا بریم یک جایی که سرحال بشوی!💫 بعدش هم با هم به گلزار شهدا می‌رفتیم و میپرسید: حالت عوض شد؟ منم میگفتم: اره راست می گی، آدم اینجا حالش خوب میشه... 🦋اما انگار حیدر در گلزار شهدا فقط به دنبال حال خوب نبود؛ شاید حیدر همان حال خوب را هم میخواست تا سرمایه جهادش بشود و نشاط عبادتش🕊 خیلی دلم میخواهد بدانم که حیدر آن روزها با شهدا چگونه نجوا می‌کرده است؟ چه ها میگفته است چه ها می‌دیده است؟ شبیه حاج قاسم با آنها عهد می‌بسته است؟ یا شبیه مصطفی صدرزاده جواز مدافع حرم شدنش را گرفته است؟...✨ ‼️اما شاید بیش از این «گفته ها» تفاوت ما با حیدر جلیلوند در «کرده ها و نکرده» هاست. همان که اسمش را تقوا میگذاریم یا نگهبانی از دل و فعل...❤️‍🩹 همان که سرمایه‌اش را همه داریم و فقط لازم است تجارت بیاموزیم و در عمل ارزان نفروشیم، تا شبیه جلیلوند ها بشویم.
﷽ لبنان و ایران... همینقدر هم آوا؛ چقدر ما شبیه هم هستیم! حتی شهدایمان هم...❤️‍🩹 ما محسن حججی را داریم و شما ذوالفقار عز الدین را. ذوالفقار شهیدِ لبنانی که بیست سال هم نداشت وقتی اسیرِ داعش شد و شبیه آقا محسن ما سر از تنش جدا کردند🥺 حاج قاسم همان ایام درباره اش تعریف کرده بود: «نوجوان ۱۷ ساله ای که اخیراً (در سوریه) شهید شد، به مادرش می‌گوید، با توجه به خوابی که دیده‌ام این آخرین ناهاری است که باهم می‌خوریم، مادر اجازه تعریف خواب را نمی‌دهد. برای دوستانش اینگونه تعریف کرده بود. ۲ شب است که خواب می‌بینم که روی سینه‌ام نشسته‌اند تا سرم از تنم جدا کنند، فریاد می‌زنم و آنوقت است که امام حسین(ع) می‌آید و می‌گوید، نترس درد ندارد سر من را هم بریدند، درد نداشت....»😭💔 🔰اگر میخواهید بیش از این مهمان این شهید عزیز باشید؛ جزئیات دیگر داستان ذوالفقار را از اینجا بخوانید.
| شیخ شهید ❗️سوریه که بودیم یک سنگر بود که بچه هاش با بقیه فرق داشتن و از نظر فرهنگی و مذهبی خیلی متفاوت بودن. 🤨 یک روز گفتم:«دیگه نباید این افراد اینجا باشن، صلاح بر اینه که از منطقه خارج بشن، حضورشون فایده نداره!» اما شیخ قبول نکرد و با حرفاش راضی ام کرد که یک فرصت دیگه بهشون بدم، از این گفت که ما تو سوریه فقط نمیجنگیم، گفت یک قسمت کار ما همینه که سرباز تربیت کنیم، آدم بسازیم! ⏳ بعدش هم دو هفته ازم زمان گرفت و گفت اون سنگر رو بسپار به من. با اینکه خیلی راضی نبودم اما چون شیخ گفته بود قبول کردم. بعد دو هفته وقتی به سنگر رفتم باورم نمیشد همون فضای قبلی هست. 👌 فضا خیلی مرتب و تر و تمیز شده بود و آدم هایش هم تغییرات اساسی کرده بودن! وقت نماز که شد دیدم که همون بچه ها سریع پاشدند و وضو گرفتن و با شیخ یه نماز جماعت باحالی خوندن. 🥲 اونجا بود که بیش از گذشته شیخ محمد رضایی رو باور کردم. اون یک طلبه به تمام معنا بود شبیه رسول خدا «طبیبٌ دوار بطبه»💚