کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
📨 #قسمتهشتادوهفت
اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم.
هرچه گفتند قبول كردم.
بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب
جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم.
درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب
شما و توسل به حضرت زهرا (س) افتادم.
همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا(س) به
من فرصت جبران بده. خدا...
تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم.
اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده.
دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم،
مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده!
دستان من با حلقه اي از آتش سوخته و هنوز جاي تاول هاي آن روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم.
من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم.
ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا
ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها
حلاليت بطلبم؟
اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد.
من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد. جز اينكه يكي از علماي رباني را به ايشان معرفي كنم.
ادامه دارد ...
@hadi_soleymani313
کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
📨 #قسمتهشتادوهفت
اين خانم ادامه داد: هيچ دفاعي نميتوانستم از خودم انجام دهم.
هرچه گفتند قبول كردم.
بعد مرا به سمت محل عذاب بردند. من آنچه كه از آتش و عذاب
جهنم توصيف شده را كامل مشاهده كردم.
درست در زماني كه قرار بود وارد آتش شوم، يكباره ياد كتاب
شما و توسل به حضرت زهرا (س) افتادم.
همانجا فرياد زدم و گفتم: خدايا به حق مادرم حضرت زهرا(س) به
من فرصت جبران بده. خدا...
تا اين جمله را گفتم، گويي به داخل بدنم پرتاب شدم! با بازگشت علائم حياتي، مرا به بيمارستان منتقل كردند و اكنون بعد از چند ماه بهبودي كامل پيدا كردم.
اما فقط يك نشانه از آن چند لحظه بر روي بدنم باقي مانده.
دستبندي از آتش بر دستان من زده بودند، وقتي من به هوش آمدم،
مچ دستانم ميسوخت، هنوز اين مشكل من برطرف نشده!
دستان من با حلقه اي از آتش سوخته و هنوز جاي تاول هاي آن روي مچ من باقي است! فكر ميكنم خدا ميخواست كه من آن لحظات را فراموش نكنم.
من به توبه ام وفادار ماندم. گناهان گذشته ام را ترك كردم. نمازها را شروع كردم و حتي نمازهاي قضا را ميخوانم.
ولي آنچه مرا در به در به دنبال شما كشانده، اين است كه مرا
ياري كنيد. من چطور اين هزار و صد نفر را پيدا كنم؟ چطور از آنها
حلاليت بطلبم؟
اين خانم حرفهاي آخرش را با بغض و گريه تكرار كرد.
من هم هيچ راه حلي به ذهنم نرسيد. جز اينكه يكي از علماي رباني را به ايشان معرفي كنم.
ادامه دارد ...
@hadi_soleymani313