کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
📨 #قسمت_سی_وهشتم
من پيگيري كردم، او يك دختر يتيم و بي سرپرست است. بيا امروز به منزلشان برويم. آدرسشان را بلدم.
باهم راه افتاديم. در حاشيه شهر، وارد يك منزل كوچك شديم كه يك اتاق بيشتر نداشت، هيچگونه امكانات رفاهي در آنجا ديده
نميشد. يك يخچال و يك اجاق گاز در كنار اتاق بود.
مادر و دو دختر در آن خانه زندگي ميكردند. پدر اين دخترها در سانحه رانندگي مرحوم شده بود.
به بهانه ي خوردن آب، سر يخچال رفتم. هيچ چيزي در اين يخچال نبود! سرم داغ شده بود. خدايا چه كنم؟!
خودم شرايط مالي خوبي نداشتم. چطور بايد به آنها كمك ميكردم؟ فكري به ذهنم رسيد. به سراغ خاله ام رفتم.
او همسر شهيد و انسان مؤمن و دست به خيري بوده و هست. او را به منزل آنها آوردم. شرايط منزلشان را ديد. خودم نيز كمي كمك
كردم و همان شب براي آن دو دختر، كاپشن و لباس مناسب خريديم.
خاله ام آخر شب با كلي وسايل برگشت و يخچال آنها را پر از مواد غذايي كرد. در ماه هاي بعد، تا توانست زندگي آنها را تأمين نمود.
وقتي در آن سوي هستي مشغول بررسي اعمال بودم، مشاهده كردم كه شوهر خاله ام به سمت من آمد. او از رفقايم بود كه شهيد
شد و در كنار ديگر شهدا در بهشت برزخي، عند ربهم يرزقون بود.
به من كه رسيد، در آغوشم گرفت و صورتم را بوسيد. خيلي از من تشكر كرد. وقتي علت را سؤال كردم گفت: توفيق رسيدگي به آن
خانواده يتيم را شما به همسر من دادي، نميداني چه خيرات و بركاتي نصيب شما و همسر من شد. خدا ميداند كه با گرهگشايي از كار مردم، چه مشكلات دنيايي و آخرتي از شما حل ميشود.
ادامه دارد ....
@hadi_soleymani313