eitaa logo
شهیدابراهیم هادی وشهیدقاسم سلیمانی
1.6هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
7.3هزار ویدیو
295 فایل
🌼تمام فعالیتهای کانال هدیه به آقا جانم مهدی موعود (عج الله تعالی فرجه الشریف)🌼 🔻شهید ابراهیم هادی:مشکل کارهای ما این است که برای رضای همه کار می کنیم جز رضای خدا انتقادات و پیشنهاد https://daigo.ir/secret/4785004014
مشاهده در ایتا
دانلود
مات و مبهوت نگاهش ڪردم. گفتم: «من شام نمی خورم تا بیایی.» خیلی گذشت. نیامد. دیدم دلم بدجوری قار و قور می ڪند. غذایم را ڪشیدم و خوردم. سفره را تا ڪردم ڪه خدیجه بیدار شد. بچه گرسنه اش بود. شیرش را دادم. جایش را عوض ڪردم وخواباندمش توی گهواره. نشستم و چشم دوختم به سیاهی شب ڪه از پشت پنجره پیدا بود. همانطوری خوابم برد. خیلی از شب گذشته بود ڪه با صدای در از خواب پریدم. صمد بود. آهسته گفت: « چرا اینجا خوابیدی؟!» رختخوابم را انداخت و دستم را گرفت و سر جایم خواباندم. خواب از سرم پریده بود. گفتم: «شام خوردی؟!» نشست ڪنار سفره و گفت: «الان می خورم.» خدیجه از خواب بیدار شده بود. لحاف را ڪنار زدم. خواستم بلند شوم. گفت: «تو بگیر بخواب، خسته ای.» نیم خیز شد و همان طور ڪه داشت شام می خورد، گهواره را تڪان داد. خدیجه آرام آرام خوابش برد.بلند شد و چراغ را خاموش ڪرد. گفتم: « پس شامت؟!» گفت:« خوردم.» صبح زود ڪه برای نماز بلند شدم، دیدم دارد ساڪش را می بندد. بغض گلویم را گرفت. گفتم: «ڪجا؟!» ادامه دارد...✒️ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 گفت: «با بچه های مسجد قرار گذاشتیم بعد از اذان راه بیفتیم. گفتم ڪه، امام دارد می آید.» یڪ دفعه اشڪ هایم سرازیر شد. گفتم: «از آن وقت ڪه اسمت روی من افتاد، یا سرباز بودی، یا دنبال ڪار. حالا هم ڪه این طور. گناه من چیست؟! از روز عروسی تا حالا، یڪ هفته پیشم نبودی. رفتی تهران پی ڪار، گفتی خانه مان را بسازیم، می آیم و توی قایش ڪاری دست و پا می ڪنم. نیامدی. من ڪه می دانم تهران بهانه است. افتاده ای توی خط تظاهرات و اعلامیه پخش ڪردن و از این جور حرف ها. تو ڪه سرت توی این حرف ها بود، چرا زن گرفتی؟! چرا مرا از حاج آقایم جدا ڪردی. زن گرفتی ڪه این طور عذابم بدهی. من چه گناهی ڪرده ام. شوهر ڪردم ڪه خوشبخت شوم. نمی دانستم باید روز و شب زانوی غم بغل ڪنم و بروم توی فڪر خیال ڪه امشب شوهرم می آید، فردا شب می آید...» خدیجه با صدای گریه من از خواب بیدار شده بود و گریه می ڪرد. صمد رفت گهواره را تڪان داد و گفت: «راست می گویی. هر چه تو بگویی قبول دارم. ولی به جان قدم، این دفعه دیگر دفعه آخر است. بگذار بروم امامم را ببینم و بیایم. اگر از ڪنارت جم خوردم، هر چه دلت خواست بگو.» خدیجه اتاق را روی سرش گذاشته بود. بندهای گهواره را باز ڪردم و بچه را بغل گرفتم. گرسنه اش بود. آمد، نشست ڪنارم. خدیجه داشت قورت قورت شیر می خورد. ادامه دارد...✒️ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃