🔴 انقلابی های صورتی دارند با انقلاب خمینی کبیر چکار میکنند؟
چشممان روشن ، دستاورد بانوان کشورمان ۴۴ سال پس از انقلاب اسلامی شده خوانندگی و نوازندگی ؟ اصلا چرا انقلاب کردیم ؟ اینها که در زمان پهلوی هم بود و میخواندند و مینواختند و قر میدادند....
ضرغامی وزیر پر حاشیه دولت به کجا میرود و امثال ایشان دارند چه بلایی بر سر فرهنگ این مملکت می آورند؟
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
@hadi_soleymani313
🚨 توهم ۶۴ میلیون فالووری؟
🔹 جمع آوری رأی برای رضا پهلوی و فراخوان جهت دادن وکالت به این آدم پلشت ۳ تا درس تاریخی برای مردم به همراه داره:
1⃣ فریب و گول فالوور و لایک در فضای مجازی را نباید خورد، فقط بخشی از مبلغین رضا پهلوی که تمام زور خود را زدند که طرفدارانشون وکالت به رضا پهلوی بدهند، ۶۴ میلیون فالور داشتند، اما نهایتاً با احتساب افراد خارج نشین و ربات ها و فیک ها و غیره زیر ۴۰۰ هزار نفر به رضا پهلوی رأی دادند.
2⃣ مردم با حرف سلبریتی ها و شخصیت ها تحریک می شن، بعضاً حرف آنها را تکرار می کنند و تکنیکی اقدامی می کنند، اما سرنوشتشون رو به این افراد نمیسپارن
3⃣ رضا پهلوی به واسطه خیانت های پدر و پدر بزرگش و به خاطر ضعف کاریزماتیک شخصیتش، علی رغم اجماع اپوزوسیون با تلویزیون ها و شبکه های خود و تبلیغات گسترده با هزینه های چند میلیون دلاری، جز اندک افراد داخل کشور و بازماندگان ساواک و افراد خائن خارج کشور طرفدار ندارد و علی رغم تلاش برای فراموشی خیانت این خاندان و تحریف تاریخ مردم نفرتشان به این ها کمتر نشده است.
#لبیک_یا_خامنه_ای
@hadi_soleymani313
☘️خلاصه اذکار ماه رجب ☘️
✅✨در طول ماه رجب 100 مرتبه بگوید:
«أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَحْدَهُ لا شَرِیكَ لَهُ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ»
✅✨در طول ماه رجب هزار مرتبه:
"لا إِلٰهَ إِلا اللهُ"
✅✨در طول ماه رجب روزانه هفتاد مرتبه بگوید:
"أَسْتَغْفِرُ اللهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ"
✅✨در طول ماه رجب هزار مرتبه ذکر بگوید:
«أَسْتَغْفِرُ اللهَ ذُوالْجَلالِ وَ الْإِكْرَامِ مِنْ جَمِیعِ الذُّنُوبِ وَ الْآثَامِ»
✅✨در طول ماه رجب:
«هزار یا صد مرتبه سوره «قل هو الله أحد» را بخواند»
✅✨روزانه 10 مرتبه بگوید:
«أَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا هُوَ وَ أَسْأَلُهُ التَّوْبَةَ»
#ماه_رجب
@hadi_soleymani313
ورود بانک مرکزی به بازار آزاد ارز
🔹رئیسکل بانک مرکزی: از امروز بانکمرکزی و صرافیها اقدامات مشترکی در احیای ثبات اقتصادی در کشور انجام میدهند. بانک مرکزی زینپس به بازار آزاد ورود پیدا خواهد کرد و نرخساز خواهد بود.
@hadi_soleymani313
🌼نماز شب سوم رجب🌼
هر که در شب سوم #ماه_رجب ده رکعت نماز (پنج نماز دورکعتی)
👈در هر رکعت بعد از حمد
👈پنج مرتبه سوره نصر را بخواند ،
🌿خداوند در بهشت برای او قصری بنا کند که عرض و طول آن از دنیا هفت بار وسیع تر باشد و منادی از آسمان ندا می کند که بر این ولی خدا به کرامت و عظمت و رفاقت انبیاء و صدیقین و صالحین بشارت دهید .
@hadi_soleymani313
19.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.:
🎥نذر مادر متوکل به امام هادی علیه السلام برای درمان متوکل
🎤حجت الاسلام والمسلمین دکتر رفیعی
#من_هم_یک_سپاهی_ام
#شهادت_امام_هادی
@hadi_soleymani313
📛 بازی در فتنه دشمن در سایه عدم نظارت
📌 بعد از #دیجی_کالا و با سلام حالا نوبت #فلایتیو شد. جلوی این دومینو کثیف را بگیرید
#حجاب
#زن_عفت_افتخار
@hadi_soleymani313
#دختر_شینا
#قسمت_14
#فصل_سوم
" من با هزار مڪافات از پایگاه مرخصی گرفته ام، فقط به این خاطر ڪه بیایم قدم را ببینم و دو سه ڪلمه با او حرف بزنم. چند ساعت پشت باغچه خانه شان ڪشیڪ دادم تا او را تنهایی پیدا ڪردم. بی انصاف او حتی جواب سلامم را هم نداد. تا مرا دید، فرار ڪرد و رفت."
نزدیڪ ظهر دیدم خدیجه آمد خانه ما و گفت: «قدم! عصر بیا ڪمڪم. مهمان دارم، دست تنهام.»
عصر رفتم خانه شان. داشت شام می پخت. رفتم ڪمڪش. غافل از اینڪه خدیجه برایم نقشه ڪشیده بود. همین ڪه اذان مغرب را دادند و هوا تاریڪ شد، دیدم در باز شد و صمد آمد. از دست خدیجه ڪفری شدم. گفتم: «اگر مامان و حاج آقا بفهمند، هر دویمان را می ڪشند.»
خدیجه خندید و گفت: «اگر تو دهانت سفت باشد، هیچ ڪس نمی فهمد. داداشت هم امشب خانه نیست. رفته سر زمین، آبیاری.»
بعد از اینڪه ڪمی خیالم راحت شد، زیر چشمی نگاهش ڪردم. چرا این شڪلی بود؟! ڪچل بود. خدیجه تعارفش ڪرد و آمد توی اتاقی ڪه من بودم. سلام داد. باز هم نتوانستم جوابش را بدهم. بدون هیچ حرفی بلند شدم و رفتم آن یڪی اتاق. خدیجه صدایم ڪرد. جواب ندادم. ڪمی بعد با صمد آمدند توی اتاقی ڪه من بودم. خدیجه با اشاره چشم و ابرو بهم فهماند ڪار درستی نمی ڪنم. بعد هم از اتاق بیرون رفت. من ماندم و صمد.
ادامه دارد...✒️
#دختر_شینا
#قسمت_15
#فصل_سوم
ڪمی این پا و آن پا ڪردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار ڪنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز ڪرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «ڪجا؟! چرا از من فرار می ڪنی؟! بنشین باهات ڪار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصله خیلی زیاد از من. بعد هم یڪ ریز شروع ڪرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم ڪه تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یڪ ڪار درست و حسابی.» نگرانی را ڪه توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.»
از شغلش گفت ڪه سیمان ڪار است و توی تهران بهتر می تواند ڪار ڪند.
همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یڪ ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع ڪرد به سؤال ڪردن. پرسید: «دوست داری ڪجا زندگی ڪنی؟!»
جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی ڪنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یڪ ڪلمه: «نه!» بعد هم سڪوت.
ادامه دارد...✒️
@hadi_soleymani313