🕊آماده شد محض نجاتِ خلق؛ کشتیِ نجات
تا خواندی از لطف و کرَم، «إنّا إلیه راجعون»
#مرضیه_عاطفی_سمنان
...♡
✍روز شمار وقایع کربلا
🔺🔺از اول #محرم تا روز عاشورا ( روز پنجم ماه محرم )
🖊کربلا….یکشنبه پنجم محرم الحرام سال ۶۱ هجری قمری
🔹 نیروهای پراکنده در سطح شهر کوفه
کم کم جمع شده و به لشکر عمر بن سعد می پیوندند. نوشته اند: شیث بن ربعی با هزار سوار به سوی کربلا روان شد.
🔸عبیدالله عده ای را مأموریت داد
تا در مسیر کربلا بایستند و از حرکت کسانی که به قصد یاری حسین(ع) از کوفه خارج می شوند، جلوگیری کنند.
🔹چون گروهی از مردم می دانستند
که جنگ با امام حسین(ع) در حکم جنگ با خدا و پیامبر است، در اثنای راه از لشکر دشمن جدا شده و فرار می کردند.
🔸نوشته اند: فرماندهی که از کوفه
با هزار جنگجو حرکت کرده بود، چون به کربلا رسید، سیصد یا چهارصد نفر همراه او بودند و بقیه چون اعتقادی به این جنگ نداشتند، اقدام به فرار می کردند.
🔻از سخنان امام حسین(ع) با سپاه دشمن
🔹« هیهات ما تن به ذلت نخواهیم داد.
خدا و رسول او و مؤمنان هرگز برای ما ذلت و خواری را نپسندیدند.
🔸دامنهای پاکی که ما را پرورده است
و سرهای پرشور و مردان غیرتمند هرگز فرومایگان را بر کشته شدن مردانه ترجیح ندهند.
#ما_ملت_امام_حسینیم ❤️
مداحی آنلاین - زینب قوجالیب - موذن زاده.mp3
8.42M
🔳 #ترکی #شب_چهارم #محرم
🌴زینب قوجالیب
🌴گلدی حسین قبروه زوار
🎤حاج #سلیم_موذن_زاده
👌فوق زیبا
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌷#جانم_حسن 🍃
🌿ما بہ عشقِ حسنش مےنازیم
جان بہ راهِ قدَمش مےبازیم
🌿عاقبٺ مثل حَریمِ اَرباب
از برایش حَرَمے مےسازیم
#من_امام_حسنےام 💚
#روز_پنجم #محرم💔🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد #صابر_خراسانی
🎞 صحبت از جایزه ملک ری و گندم بود
خواهرت، دل نگران است؛ بیا برگردیم...!
#محرم...🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم ❤️
#پروفایل روز پنجم
#عبدالله_بن_الحسن_ع💚
اے مجانینِ حسینے،حسنے گریہ ڪنید
روضہ حالا ز یتیم است،روز پنجم شد
#روز_پنجم #محرم💔🥀
دَمِ ما هست حسن بازدمِ ماست حسین
دردِ ما تا که حسین است مداوا حسن است
است
#ما_ملت_امام_حسینیم ❤️
💥☄💥☄💥☄💥☄💥☄💥☄💥☄
#عبورزمانبیدارتمیکند🕰
#نویسنده_لیلافتحیپور
#پارت29
زنگ واحد خانهی خواهرم را که زدم چند دقیقهایی طول کشید تا بالاخره در باز شد.
امینه تلفن به دست
استفهامی نگاهم کرد و
لبخند زوری زد و گفت:
–بیا تو، چرا خبر ندادی؟ بعد به کسی که پشت خط بودگفت:
–رها جان حالا بهت خبر میدم میام یا نه، بعد تلفن را قطع کرد.
وارد خانه شدم و گفتم:
–اصلا یادم نبود. راست میگیا اگه خونه نبودی چی؟
–در را بست و گفت:
–به خاطر اون نمیگم. حداقل خونه رو مرتب میکردم.
–ای بابا ما که این حرفها رو با هم نداریم. سرکی به آشپزخانه کشیدم. سینک پر از ظرف نشسته بود. روی کانتر آشپزخانه که اصلا جای سوزن انداختن نبود. برای بستههای خرید روی کانتر جایی باز کردم و گفتم:
–شام چی دارید؟
امینه با لبخند به چیزهایی که خریده بودم نگاه کرد.
–هنوز هیچی درست نکردم.
–پس دیگه کی میخوای درست کنی، الان شوهرت میاد. نایلونی را دستش دادم.
–جوجه آمادست. میخوای همین رو بزار تو فر، راحتتره.
بعد نگاهی به سالن و روی مبلها انداختم.
–اینجا چه خبره امینه؟ به قول مامان سگ میزنه گربه میرقصه.
امینه چند تا از وسایلی که روی کانتر بود را برداشت و گفت:
–کار کردن تو خونه انگیزه میخواد که من ندارم.
پوفی کردم و سرم را تکان دادم.
–آریا کجاست؟
–داره اتاقش رو مرتب میکنه.
به طرف اتاق آریا رفتم.
کشوی کمدش را باز کرده بود هر چه لباس روی زمین بود میریخت داخلش. با دیدن من فوری کشو را بست و سلام کرد.
–سلام خاله جان. عزیزم چرا اینجوری جمع میکنی؟
–آخه مامان گفت زود جمع کنم شما نبینید.
لبخند زدم.
–اگه آیفن تصویری نبود چیکار میکردی؟ بریز بیرون با هم جمع کنیم.
نیم ساعتی طول کشید تا اتاق آریا مرتب شد. در این مدت هم صدای ظرف شستن و جمع و جور کردن امینه میآمد.
به آشپزخانه رفتم و گفتم:
–شاید به جای من شوهرت بود، با این وضع خونه میخواستی پیشوازش بری؟
پوزخند زد.
–پیشواز؟ مگه از کجا امده؟
–بالاخره اینجوری خونه رو ببینه ناراحت میشه.
–زیادی تحت تاثیریها اُسوه، البته حقم داری، باید شوهر کنی تا از این خیالات بیای بیرون.
– خوشحال و راضی کردن شوهر خیالاته؟
دستمالش را محکمتر روی سطح اجاق گاز کشید.
–مگه اون به ناراحتیهای من اهمیت میده؟ که منم... حالا ولش کن، بگو ببینم چی شده بیخبر اینورا امدی؟ راه گم کردی؟ راستی خواستگارا امدن؟
نگاهی به دستمالش انداختم.
–اون اجاق سیم ظرفشویی میخواد مگه این دستمال او جرمارو میتونه پاک کنه؟
بعد نگاهی به کف سالن انداختم.
–هنوز فر رو روشن نکردی؟
–گاز رو تمیز کنم بعد.
–تو شام رو درست کن منم برم جارو برقی بکشم بعدا با هم حرف میزنیم.
خیلی طول کشید تا خانه شد دستهی گل.
امینه شامش آماده شده بود. خودش را روی مبل رها کرد.
–چقدر خسته شدم. خیلی وقت بود اینقدر کار نکرده بودم. ولی چقدر خونه تمیز شدا.
–پاشو لباست رو عوض کن، یه کم هم به خودت برس، الان شوهرت میادا.
–نگو اُسوه، اصلا حسش نیست.
–یعنی چی؟ تو اون روز جلو خواستگار من کلی آرایش کرده بودی اونوقت جلو شوهر خودت...
فوری بلند شد.
–خیلی خب بابا رفتم.
همین که حسن آقا زنگ آپارتمان را زد امینه را وادار کردم که به پیشوازش برود.
حسن آقا با دیدن ظاهر امینه با تردید نگاهش کرد. وقتی وارد خانه شد و همه جا را مرتب دید لبهایش کش آمد و گفت:
–چقدر همه جا تمیز شده. من از آشپزخانه بیرون آمدم و سلام کردم.
با خنده گفت:
–آهان پس این تغییر تحولات به خاطر امدن توئه، گفتم من از این شانسا ندارما.
امینه حرصی وارد آشپزخانه شد. حسن آقا به اتاق رفت تا لباسش را عوض کند.
امینه رو به من در حالی که دندانهایش را به هم میسایید گفت:
–دیدی گفتم، این اصلا متوجه زحمت من نمیشه، میگه به خاطر تو...
–عه امینه ول کن دیگه. توام که چقدر ناز نازی هستی، زود بهت برمیخوره.
بعد زیر گوشش آرام گفتم:
–خودمونیما همچین بیراهم نگفتا، خندیدم و ادامه دادم:
–میگم امینه، حسن آقا وقتی دیدتت گل از گلش شکفتا، دلم براش سوخت. تو رو خدا یه کم به دل اون باش.
امینه نفس عمیقی کشید.
–نمیدونم چرا اصلا حال و حوصله ندارم. میگم نمیشه هر روز بیای کمکم با هم کارهارو انجام بدیم؟ اینجوری آدم شارژ میشه. تنهایی نمیتونم.
–یه بار مامان به بابا گفت تو خونه حوصلم سر میره، آقاجان گفت خانم تمام عالم دارن باهات حرف میزنن مگه غافلی که حوصلت سر میره.
توام که همش با این رها خانم میگردی چرا بیحوصلهایی؟
–نه بابا، میریم یه گوشه میشینیم از بدبختیامون میگیم.
حرفش مرا یاد جوکی انداخت و پقی زدم زیر خنده.
–چیه؟ بدبختی ما خنده داره.
– یاد حرف امیر محسن افتادم.
–چه حرفی؟
#ادامهدارد...
.....★♥️★.....
#بسم_ربِّ_الْأَحرار
حسین گفت:
«میخواهی با اصحاب خود نماز گزاری؟»
گفت:
«نه بلکه تو نماز گزار و ما همه با تو نماز گزاریم»
پس حسین نماز گزارد و همه به او اقتدا کردند...
+ از شرایط اقتدا کردن به پیش نماز،
تایید عدالت اوست؛ پس آنها بر این نظر بودند
که حسین عادل بوده؟
+ بله بر این باور بودند.
_ مگر همینها کسانی نبودند که نامه زدند
ما تو را یاری میکنیم؟
- «يَقُولُونَ بِأَفْوَاهِهِمْ مَا لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ»
آنها چیزی را نزد حسین بر زبان آورده بودند
که در دلهایشان نبود؛ باید حرف و دل یکی
باشد وگرنه کار پیش نمیرود.
_ چرا وقتی حسین فرمود:
«ای مردم از خدا بترسید و حق را برای اهلش
بشناسید، این دنیا دگرگون شده، خوشیهایش
پشت کرده و رفته است، مؤمن را باید حق جو و
راغب لقای پروردگار باشد»، باز هم سر باز زدند؟
- آنها تفسیر پرسش خدا هستند در آیهٔ
«أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ ۚ »
آیا واقعا دنیای بیحسین را به آخرت
با او ترجیح دادید؟!
...♡
#ما_ملت_امام_حسینیم ❤️
-964485375_-210219.mp3
3.82M
🚩 نقش بانوان در کربلا
🎙 گفتاری از دکتر رجبی دوانی درباره زنان عاشورا
1⃣ بخش اول: فصل امتحان
💐 بانوان حاضر در کربلا حاضرند رنج سفر را به جان بخرند و امام زمان خود را رها نکنند. ولی میبینیم این بصیرت را برخی از خود خاندان بنیهاشم ندارند. محمد حنفیه به عنوان فرزند امیرالمومنین علیهالسلام و برادر امام حسن و امام حسین علیهمالسلام، عبداللهبنجعفر به عنوان پسر عموی امام و همسر حضرت زینب سلامالله، عمر که یکی از فرزندان امیرالمومنین علیهالسلام، عباس پسر عموی پیغمبر صلیالله علیه و آله و امیرالمومنین علیهالسلام است که حاضر به همراهی نشدند. اینها امام را دوست دارند، دلسوزی برای امام دارند، ولی مانند این بانوان، بصیر و ولایتمدار نیستند که امام را همراهی کنند. لذا از این جهت، این بانوان -که چه بسا خیلی از آنها برای ما شناختهشده هم نیستند- در اوج قرار دارند به سبب اینکه از زندگی خود دست برداشتهاند.
┄┅🌵••═••❣┅┄
•• @tame_sib ••
┄┅❣••═••🌵┅┄
🍁
✨🍁
🍁✨🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا