6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لطفا تکرار نکنیم❌
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍃
#استوࢪے
- تقدیمبہپاسدارانِغیورِمیھنم
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
25.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖤🍃
آخ خدا میشه این قرار قسمت اهالی کانال بشه...
#استوری
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#پارت74
رمان آنلاین
#مثل_پیچک🌱
🖌 به قلم #مرضیه_یگانه
_آره پسرم... توی یه تصادف، پسرم و عروسم با هم از دنیا رفتن... مستانه هم چند ساعتی بین آهن پاره های ماشین گیر کرده بود، ۱۰ جلسه فیزیوتراپی رفته تا سرپا شده... توروخدا مراقبش باشید... میترسم باز اونقدر روی پا باشه که باز پاهاش بی حس بشه.
در زدم و وارد اتاق شدم. سینی چای را روی میز مقابل خانم جان گذاشتم و برگشتم سمت در که صدای دکتر را شنیدم :
_کجا؟
این کجا را طوری گفت که بدم نمی آمد جلوی خانم جان هم بهش یادآوری کنم که چه بلایی سر اتاق من آورده.
در حالی که دستم به دستگیره در بود گفتم :
_گفتم که دکتر... باید برم اتاقم رو مرتب کنم.
و دیگر هیچ حرفی نزد. شاید ترسید جلوی روی خانم جان، آبرویش را ببرم. در حالی که سمت اتاقم میرفتم از حرصم زیر لب غر میزدم.
حقیقت تمیز کردن یک اتاق ۱۲ متری، یک ساعت طول کشید. پتو ها را جمع کردم. آن بلوز و شلوار خانگی مردانه را با اکراه تا زدم و گوشه ی اتاق گذاشتم. ظرف های نشسته را شستم و ناهار، همان خورشت قورمه سبزی که خانم جان از روز قبل آماده کرده بود را گرم کردم. وسایل را هم با دقت و نظم جابجا کردم. گلدانهای شمعدانی را به اتاق دکتر بودم و در کمال تعجب دیدم که هنوز خانم جان دارد با دکتر درد و دل می کند که با ورود من به اتاق چند لحظه ای سکوت کرد و من گلدان ها را کنار پنجره اتاق، پشت سر دکتر گذاشتم.
همان موقع خانم جان گفت :
_این گل ها هم از گلهای خونه خودمه.... مستانه خیلی دوست داشت چند تا واسه بهداری بیارم... البته الان میبینم حق هم داشت، اتاق یه دکتری مثل شما، نباید اینقدر خشک و خالی باشه!
نگاهم سمت خانم جان رفته بود و انگار قصد خروج از اتاق دکتر را هم نداشت.
_خانم جان میگم تشریف نمیارید اتاق منو ببینین؟
من این را گفتم و به جای خانم جان، نگاه دکتر سمتم چرخید :
_مشکلی نیست... من که امروزم مریض ندارم، خوشحال میشم از هم صحبتی با خانم بزرگ.
اما خانم جان از جا برخاست :
_مستانه راست میگه... برم ببینم این بچه کجا روز رو شب می کنه.
_اتاقم ته حیاطه... شما برید منم الان میام.
خانم جان از اتاق بیرون رفت که از دکتر فاصله گرفتم و با جدیتی که فکر میکردم در عوض ریخت و پاش اتاقم لازم است که در رفتارم ظاهر شود گفتم :
_ تشریف بیارید اتاق من، خانم جان غذا آورده به من هم گرفته از شما بخواهم که ناهار با ما باشید.
نفس عمیقی کشید. بلند و خونسرد جواب داد :
_ممنون من تنها نیستم... پیمان دوستم هم با منه .
_مشکلی نیست با آقای رستگار هم آشنایی دارم... ایشان هم تشریف میارن.
و همان موقع بود که آقای رستگار حلال زاده از راه رسید و در آستانه ی در اتاق ظاهر شد.
_سلام... به به خانم پرستار خوب هستید؟
_سلام... ممنون... همین الان ذکر خیر شما بود.
این حرف را من گفتم و دکتر بیمقدمه ادامه ی حرفم را گرفت :
_ بله ذکر خیر بینظمی و ریخت و پاش های شما .
🌺رفتن به پارت اول👇🌺
https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459
🖌 به قلم نویسنده محبوب #مرضیه_یگانه
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️
🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #سواد_رسانه
💬 ریکی جرویس، کمدین انگلیسی - امریکایی، مجری اصلی برنامه جوایز گلدن گلوب (سال ۲۰۲۰) خطاب به سلبریتی ها میگوید:
🔹 "شما بازیگران برای هر که بخواهد بازی می کنید؛ حتی اگر داعش هم شبکه پخش مستمر راه بیندازد و به شما پیشنهاد بازی بدهد پیشنهادش را قبول می کنید.
پس وقتی میآیید روی سن تا جایزه بگیرید بیخود درباره چیزهای مهم سخنرانی نکنید. شما در مورد هیچ چیزی صلاحیت سخنرانی ندارید؛ شما حتی به اندازه یک بچه محصل هم سواد ندارید؛ پس لطفاً بیایید بالا؛ جایزهتان را بگیرید، از مدیر برنامه تون ، از مامی ، از ددی و از خدا تشکر کنید؛ بعد هم گورتان را گم کنید و بروید سرجاتون بتمرگید.!"
❓ آیا مجری اختتامیه جشنواره فجر امسال می توانست چنین سخنانی خطاب به سلبریتی های بی سواد و پرمدعای ایرانی بزند؟
🔸 آن هایی که در و دیوار جشنواره شان را از جشنوارههای خارجی کپی میکنند، این یکی را هم کپی کنند دیگر...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#کلام_استاد
#علامه_حسـنزادهآملی:
اگر درد دارید
یڪۍ از نامهاے شریف
خـداوند 'طبیـب' اسـت
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
10.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
تولدت مبارک سردار ❤️
#حاج_قاسم_سلیمانی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
7.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
آقا قرار ما سر میدان کاظمین
#کربلایی_سیدامیرحسینی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#پارت75
رمان آنلاین
#مثل_پیچک🌱
🖌 به قلم #مرضیه_یگانه
سرم با تعجب برگشت سمت دکتر. نگاه او با جدیت به پیمان بود. لحظهای خشکم زد و باز سرم سمت پیمان چرخید که گفت :
_آخ آخ... ببخشید، صبح یادم رفت اتاق را جمع و جور کنم، رفتم یه سر باغ های گردوی روستا بزنم و در چیدن کمک باغدار ها... یادم رفت.
من هنوز مردد بودم که درست فهمیدم یا نه، که دکتر باز با لحنی توبیخانه گفت :
_ بهت گفتم اگه میخوای اتاق خانم تاجدار استراحت کنی، باید امانت دار خوبی باشی... گفتم یا نه؟... بهت نگفتم یا پیش من توی بهداری می خوابی یا...
صدای بلند اعتراض آقا پیمان برخاست:
_ خب حالا... باز شروع کردی بهانه گیری ها!... چی شده مگه؟... الان میرم مرتبش می کنم دیگه.
و همان لحظه بود که از خجالت آب شدم و آقای دکتر ادامه داد:
_ چی شده؟.... خانم پرستار فکر کردن من اونقدر بی نظم و انضباط هستم که اومدم اتاقشون را به هم ریختم و مرتب نکردم.
صدای خنده ی بلند آقا پیمان مرا شوکه کرد. جلوتر آمد و نشست درست روی صندلی که، تا چند لحظه قبل خانم جان آنجا نشسته بود و همچنان که میخندید رو به من گفت :
_خانم پرستار!... واقعا چطور فکر کردین که آقای دکتر منظم و بهانه گیر ما میتونه خودش بهانه دست کسی مثل شما بده.
سرم را از خجالت حتی نمیتوانستم بلند کنم که دکتر با جدیت گفت :
_خندیدیم... حالا بفرما برو... واسه چی نشستی اینجا ؟
_بذار بشینم یه کم بخندم خب... البته این به اون در.
سرم بالا آمد، ولی قبل از پرسش من، دکتر پور مهر پرسید :
_چی به کوم در؟
_اینکه خانم پرستار فکر کرده کار شما بوده ریخت و پاشهای اتاقش دیگه... به اینکه شما بنده خدا رو ساعت یازده و نیم فرستادی بره خونه اش، که هم از مینی بوس روستا جا مونده، هم اگه من نمی رسیدم تا شب سر جاده مثل مترسک ایستاده بود.
چشمانم داشت از شدت تعجب از حدقه بیرون میزد و گوش هایم از شنیدن نام مترسک آنقدر تعجب کرد که داشت داغ می شد. اما قبل از هر واکنشی، دکتر با عصبانیت، در حالی که بازوی پیمان را می گرفت و او را به سمت در هل میداد،
عصبی گفت :
_ بلند شو برو ببینم خجالتم نمیکشه با این طرز حرف زدنش.
پیمان همانطور که میخندید با زور بازوی دکتر از اتاق بیرون رانده شد و من همچنان سرافکنده، سرم رو به پایین مقابل میز دکتر ایستاده بودم :
_ببخشید.
صدایم را شنید. درست در چند قدمی من ایستاد. نگاهم به کفش های مشکی اش بود که مقابل من جفت شده بود:
_ من زود قضاوت کردم... اصلاً به ذهنم نرسید که ممکنه کار آقای رستگار باشه.
صدای نفس بلندی را که کشید، شنیدم.
_رستگار... ای الهی که رستگار بشی، رستگار... ولی با این کارهایی که من میبینم بعیده.
از حرفش بی اختیار خنده ام گرفت که سریع جلوی خنده ام را با کف دستم گرفتم و با زدن ضربه ی انگشت اشاره ام روی لبانم، لبخندم را جمع کردم.
_شما هم بابت پنجشنبه منو ببخشید اصلا حواسم به ساعت خروج مینی بوس روستا نبود... واقعا اگه پیمان شما را به شهر نمی رساند تا شب یه ماشین هم از جاده رد نمی شد.
با شنیدن این حرف، سر بلند کردم و با لبخندی که از روی لبم جمع نمی شد به او خیره شدم. او هم لبخند کمرنگی به لب داشت یعنی حساب بی حساب است .
🌺رفتن به پارت اول👇🌺
https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459
🖌 به قلم نویسنده محبوب #مرضیه_یگانه
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️
🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
22.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
خورشید حق طلوع کرده
#کربلایی_امیر_برومند
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️آرامـش آسمـان
💫شب سهم قلبتان باشد
⭐️ و نـور ستـاره ها
💫روشنی بـخش
⭐️تـمام لحظہ هایتان
💫خُــدایـا
⭐️ستارههای آسمـانت را
💫سقف خانه دوستانم کن
⭐️تا زندگیشان
💫مـانند ستـاره بدرخشد
⭐️شبتون بخیر
🆔