خدایامیشود:
درتیترنیازمندیهایروزگارتبنویسی:
بهیکنوکرسادهجهت
شهیدشدننیازمندیم˘˘!ོ🌿
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
√
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
سالروزتخریب بقاع متبرکه ائمه بقیع توسط وهابیون🖤
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
11.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکایت خیلی از ماهاست..👌🏻😊
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_197
سمت باغ رفتیم. رسم بود عروس را به داماد نشان ندهند تا آخر شب. و من مانده بودم چرا آخه؟!
دل تو دلم نبود برای دیدن حامد. صدای ساز و دُهل روستا کم کم بلند شد و اهالی جمع شدند.
روی صندلی بالای مجلس نشسته بودم و نگاهم بین جمع میچرخید. طبق عادت گلنار پذیرائی میکرد.
چند دقیقه ای چشمانم جلبش شد.
تا سمت پرده ی وسط باغ میرفت که چایی و شیرینی را بگیرد، گونه هایش سرخ میشد.
دقت که کردم دیدم حتی موقع گرفتن سینی چای با لبخند سر به زیر می اندازد و سرخ میشود.
تازه آن لحظه بود که حدس زدم حتما آقا پیمان آن طرف پرده ایستاده و سینی چای را به او میدهد.
مهمانان مجلس با چای و شیرینی پذیرائی شدند و دخترهای کوچک وسط مجلس میرقصیدند.
بالاخره آخر مجلس شد و موقع شام.
آقا جعفر چلو گوشت درست کرده بود و عجب خوشمزه بود!
بعد از شام وقتی روسری بلند و قرمز ترکمن را روی سرم انداختند، به حامد از قسمت آقایان به قسمت خانم ها،. اجازه ی ورود دادند. خانم ها کل میکشیدند و بی بی نقل روی سرم میریخت و همه منتظر بودند تا حامد روسری را از روی سرم بردارد.
نگاهم به قدم هایش بود. مقابلم ایستاد و صدای کف زدن ها و کل کشیدن ها برخاست. دستانش را سمت روسری بالا آورد و دو طرف آویز آنرا گرفت و آهسته بالا آورد. همراه همان روسری که از روی سرم برداشت ، سرم را بلند کردم.
نگاهش برق قشنگی زد و لبانش به لبخند زیبایی کشیده شد.
دست انداخت پشت گردنم و سرم را تا جلوی صورتش جلو کشید و بوسه ای روی پیشانی ام زد.
گونه هایم آتش گرفت و صدای جیغ و کل کشیدن ها بیشتر شد.
با همراهی همان مهمان ها و ساز و دُهلی که پشت سرمان میزدند تا همان اتاق 20 متری بهداری رفتیم.
وارد اتاق که شدیم نگاهم به چیدمان جدیدی افتاد که قطعا کار گلنار بود!
یه کرسی وسط اتاق گذاشته بود و رویش لحافت قرمزی انداخته و روی کرسی، مجمعی مسی بود با کاسه های سفالی آبی رنگی که هر کدام از چیزی پر شده بود.
یکی انار دون شده بود و یکی بادام، یکی کشمش بود و یکی گردو...
وارد اتاق که شدیم خانم جان و عمه هم پشت سرمان آمدند. خانم جان با بغضی که نمیتوانست مهارش کند رو به حامد گفت:
_حامد جان... پسرم... مستانه داغ پدر و مادر دیده...
با گفتن همان دو کلمه، اشکم سرازیر شد و خانم جان هم بلند زد زیر گریه و ادامه داد:
_خیلی هواشو داشته باش... جون تو جون مستانه ی من.
حامد دست انداخت روی شانه ام و مرا کشید سمت خودش. در حالیکه با دستش اشکانم را پاک میکرد جواب داد:
_بهتون قول میدم که اونقدر هواشو داشته باشم که خود شما بگید لوس شده.
از این حرف حامد در میان گریه، خنده ام گرفت. خانم جان و عمه هم لبخند زدند و از ما خداحافظی کردند.
قرار بود چند روزی در روستا بمانند و به همین دلیل مهمان خانه ی مش کاظم شدند.
توجه توجه
❌❌❌❌❌
نویسنده ی رمان #مثل_پیچک
راضی نیستن که رمان با هر اسمی یا نامی حتی با ذکر منبع، کپی شود.
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️
این کار شرعا و قانونا و اخلاقا
حرام حرام حرام است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روزت سرشار از خوبی هایی که
خدا برات رقم زده✨☺️
❤️خدایاشکرت که همیشه
حواست به بنده ها هست🌺😇
#روزتون_بخیر 🌺🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #امام_زمان
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #امام_حسین
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
7.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #امام_حسین
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_198
مهمانان رفتند. در حالیکه چرخی در اتاق کوچکمان که قرار بود قصر رویاهایم باشد، میزدم، با عشق به سلیقه ی گلنار در چیدمان اتاق، لبخند زدم.
طولی نکشید که حامد هم از بدرقه ی مهمانان برگشت. در اتاق را که بست سمتش چرخیدم.
_قشنگ شده، مگه نه؟
_تو از همه چی قشنگ تری!
لبخند لبانم کشیده شد. جلو آمد و دسته ای از موهاي تاب خورده ام را گرفت و در حالیکه نگاهش از پایین به بالا کشیده میشد، گفت:
_به زندگی دکتر بداخلاق روستا خوش اومدی.
خندیدم که دستم را گرفت و مرا کشید سمت همان کرسی که رویش، پر از تنقلات بود.
با هم پای کرسی نشستیم و حرف زدیم. از انارهای دون کرده خوردیم، از کشمش و گردو و بادام و....
صبح روز بعد، بعد از یک شب زنده داری تا اذان صبح، چشم گشودم. صدای خفیف حامد بود که هشیارم کرد.
_ممنون زحمت کشیدید.... هنوز خوابه... چشم حتما.
سرم سمت در چرخید. حامد کنار در ایستاده بود و سینی بزرگی روی دستش بود.
_کیه حامد جان؟
_رقیه خانمه برات صبحانه آوردن.
و همان موقع حامد از جلوی در کنار رفت و رقیه خانم سرش را از کنار چارچوب در جلو کشید.
_سلام عروس خانم... صبح بخیر... مبارکه.
سرخ شدم و در حالیکه دستی به موهایم میکشیدم تا مرتب شوند، که رقیه خانم گفت:
_صبحانه بخورید که بی بی امر کرده با خانم جان همراهت بیایم.
متعجب پرسیدم :
_کجا؟!
رقیه خانم سرش را پایین انداخت و گفت :
_تا حمام دیگه.
حامد فوری سر پایین انداخت و به بهانه ی همان سینی که روی دست داشت از جلوی در کنار رفت. سینی را روی کرسی گذاشت و سرش را بیخودی پای گاز گرم کرد.
رقیه خانم هم لبخندی زد و دوباره گفت:
_ساعت 9 منتظر شماییم.
و رفت. رفتنش همان و عرق شرمی که از کنار شقیقه هایم روان شده بود و فکری که درگیر این رسومات روستا شده بود.
حامد که با دو لیوان چای آمد، با آمدنش نگاهم را جلب سینی روی کرسی کرد.
کله پاچه و کاچی و کره ی محلی و گردو و پنیر و...
حامد طرف دیگر کرسی نشست و پرسید:
_چی بکشم برات عروس خانم؟
با حرص گفتم :
_تو دیگه کنایه نزن... عجب رسم و رسوماتی دارن ها....
ریز خندید.
_حالا کاچیتو بخور تا بعد.
_کاچی دوست ندارم آخه...
اخم کرد.
_دوست ندارم، نداریم...
ابرویی بالا انداختم و پرسیدم :
_حالا من کاچی بخورم... شما چی میخوری ؟
حامد کاسه ی کله پاچه را سمت خودش کشید و گفت:
_همین واسم بسه.
دیدم اگر کوتاه بیایم سرم کلاه میرود، فوری قاشق به دست سمتش خیز برداشتم و گفتم :
_یا باهم کله پاچه میخوریم یا باهم کاچی.
نگاهش لحظه ای در چشمانم نشست. لبخند دلنشینی زد و قاشقش را بالا آورد و گفت :
_باشه... حمله به همین کله پاچه... گفته باشم، چشمش و بناگوشش مال منه... چون باید چشمام تیز باشه واسه دیدن و سرتا پا گوش باشم واسه سرکار.
18.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 کلیپ استوری
ویژه #حضرت_عباس
🔴آدرس غلط
⁉️آیا تورم در کشور ناشی از نقدینگی است یا تحریمها
🏝مستند آدرس غلط برنامه ثریا
⛔️مشکلات بسیار عمیق داخلی مالیاتی، بانکی که اتفاقا راه حل هم دارند، اما به خاطر فشار، دولت فعلی اجازه عملی شدنش را نداده و کمر مردم در حال شکستن زیر چکمه اقتصاد و نقدینگی مهار نشده است.
⛔️آدرس غلط ندهند ... مشکل از تحریم نیست، بلکه عدم مدیریت مالی داخلی مسبب مشکلات اقتصادی معیشتی است.
#ثریا
#آدرس_غلط
🌺🇮🇷