eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
دوباره لیوان را پر از آب کردم و گفتم بریم. آرش به لیوان پر از آب در دستم نگاه کردو پرسید:😳 –چرا نمی خوری؟ از سالن بریم بیرون می خورم.😌 کنترلم می کرد. از سالن که خارج شدیم گفت: –بخور دیگه.😉 نگاهی به لیوان انداختم و مکث کردم. –راحیل چه فکری تو سرته؟ جلو جلو رفتم که جای مناسب پیدا کنم و آب را روی بریزم و فرار کنم.🤨 از پشت صدایم کرد. –راحیل ماشین اینوره کجا میری؟ چرا نزدیکم نمی‌آمد، نکند فکرم را خوانده. ترجیح دادم خودم را به نشنیدن بزنم تا مجبور شود نزدیکتر بیاید. صدای بلندش می‌آمد، همین که نزدیکم شد برگشتم و لیوان آب را روی صورتش پاشیدم.😶 ولی با دیدن مرد پشت سرم شوکه شدم و خنده ام محو شد و هین بلندی کشیدم. لینک پارت اول رمان زیبای آرش و راحیل👇 https://eitaa.com/hadis_eshghe/1979 🕊🦋تمام پارتهای رمان بارگذاری شده🦋🕊
دوباره لیوان را پر از آب کردم و گفتم بریم. آرش به لیوان پر از آب در دستم نگاه کردو پرسید:😳 –چرا نمی خوری؟ از سالن بریم بیرون می خورم.😌 کنترلم می کرد. از سالن که خارج شدیم گفت: –بخور دیگه.😉 نگاهی به لیوان انداختم و مکث کردم. –راحیل چه فکری تو سرته؟ جلو جلو رفتم که جای مناسب پیدا کنم و آب را روی بریزم و فرار کنم.🤨 از پشت صدایم کرد. –راحیل ماشین اینوره کجا میری؟ چرا نزدیکم نمی‌آمد، نکند فکرم را خوانده. ترجیح دادم خودم را به نشنیدن بزنم تا مجبور شود نزدیکتر بیاید. صدای بلندش می‌آمد، همین که نزدیکم شد برگشتم و لیوان آب را روی صورتش پاشیدم.😶 ولی با دیدن مرد پشت سرم شوکه شدم و خنده ام محو شد و هین بلندی کشیدم. لینک پارت اول رمان زیبای آرش و راحیل👇 https://eitaa.com/hadis_eshghe/1979 🕊🦋تمام پارتهای رمان بارگذاری شده🦋🕊