🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸
🍁🌸
🌸
چیاکو3🌹
#پارت_1070
حتی رادمهر هم متعجب شد.
سرش را تا کنار گوشم جلو کشید.
_بابا چکارت داره؟
_نمی دونم...
_می خوای منم باهات بیام ؟
_نه خودم برم بهتره.
آهسته از کنار رادمهر برخاستم و مقابل نگاه او و زن عمو سمت پله ها و طبقه دوم و اتاق عمو رفتم.
در اتاقش را نیمه باز گذاشته بود که وارد شدم . پشت میزش نشسته بود که بدون حتی لحظه ای نگاه گفت:
_در و ببند.
اطاعت کردم اما هیچ از لحنش و تُن تحکم صدایش احساس خوشایندی نداشتم.
با دستش کاناپه ی جلوی میزش را نشانم داد.
نشستم روی کاناپه و گفتم:
_بله عمو جان....
نیشخندی زد و زیر لب زمزمه کرد.
_عمو جان؟!!!
نگاهم به او بود و هیچ حدسی نمی توانستم در مورد این طرز رفتارش بزنم که
سر بلند کرد و نگاهش شاملم شد.
نگاهش چنان جدیتی داشت که از همان لحظه بعید دانستم که به آن مهمانی به قصد اتمام کدورت ها ، دعوت شده باشم.
_فکر نکن اگه من شما رو اینجا جمع کردم ، پس قراره خوب و خوش کنار هم باشیم ...نه ...شما هنوز بچه های همون کسی هستید که تموم زندگیمو ازم گرفت.... منم دلخوشی از رخام نداشتم اما حالا....
مکثی کرد و ادامه داد:
_وضع فرق کرده.... من خودم جای کسی رو گرفتم که یه عمر دنبال انتقام ازش بودم.
کپی_رمان_حرام حتی بالینک
کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
_______@@@@@@🌸
@hadis_eshghe
🌸@@@@@@_______________
__🍁_کانال حدیث عشق _🍁_______
🎀🎀🎀🎀🎀🎀