eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
6.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸 🍁🌸 🌸 چیاکو3🌹 نگاه هردویمان در هم تلاقی کرد ، که من زودتر از او پرسیدم: _تو به دکترم چی گفتی؟ اصلا توقع همچین سوالی را از من ، در آن لحظه نداشت. _چی؟! _تو به دکتر من گفتی که منو هر سه ماه بکشونه مطبش واسه چکاپ؟! انگار اصل بحث یادش رفت. یادش رفت بازویم را برای چی گرفته بود و می خواست چی از من بپرسد. تردید نگاهش کل حرفهای عمو را ثابت کرد و بغض در گلویم نشاند. _پس عمو راست می گفت که که تو به دکترم پول دادی که هر ماه منو بکشه مطبش و بگه بازم امیدوار باشم؟! لبانش از هم باز شد چیزی بگوید اما نتوانست و بغضم شکست. _آفرین رادمهر.... دروغگوی مهربون من!.... خواستی گولم بزنی... خواستی من نفهمم که دیگه مادر نمی شم... اما من متوجه شدم. _چرته ... من فقط تاکید کردم بهش که تحت نظرش باشی. بازویم را محکم از زیر دستش کشیدم و با خنده ای میان بغضی که می شکست ، ادامه دادم: _تحت نظر واسه چی باشم؟! و صدایم بالاتر رفت حتی. _برای نقصی که تو وجودمه و هم تو می دونستی و هم دکتر که برطرف نمیشه؟! سکوت کرد و من زل زدم در چشمانش تا بالاخره کنترل نگاهش را از زیر نگاه پرسشگرم ، به دست گرفت و عصبی جواب داد: _نزن جاده خاکی... میگم بابا چی بهت گفته ؟ و من فریاد زدم. _همه چی رو .... همه چیزو.... حالا خیالت راحت شد.... حالا تو بگو ... از کی اینا رو ازم پنهون کردی؟ کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ _______@@@@@@🌸 @hadis_eshghe 🌸@@@@@@_______________ __🍁_کانال حدیث عشق _🍁_______ 🎀🎀🎀🎀🎀🎀