eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
6.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸 🍁🌸 🌸 چیاکو3🌹 صدای تق و تق ریزی می آمد. چشم گشودم و با بی حالی از حالت تهوعی که می دانستم با هشیاری ام به حتم ، به سراغم می آید ، باریکه ای از فضای اتاق را دیدم. بهنام بود . یک پیش دستی برایم روی میز پاتختی گذاشت.یک موز و یک سیب و چند عدد بیسکویت و یک لیوان شیر.... همان بوی بد شیر باعث شد تا سرم را برگردانم که گفت: _رامش ....عزیزم....بیا .... برات این خوراکی‌ها رو آوردم که بخوری حالت بد نشه.... بلند شو بشین .... می خوام برم شرکت ...بلند شو عزیزم.... _وای بهنام ... بهت گفتم من شیر نمی تونم بخورم حالم بد میشه. _عزیزم این شیر معمولی نیست... شیر نسکافه است .... خوشمزه است یه مزه چش کن ، بد بود بگو نمی خورم .... گیر داده بود سه پیچ! نشستم روی تخت و نگاهی به بشقاب کنار تخت انداختم. یک بیسکویت دستم داد و با لبخند نگاهم کرد ‌. _عشق بابا چطوره؟ _فقط عشق بابا؟ خندید. _و عشقِ خودِ بابا .... بیسکویت را گرفتم و سکوت کردم که ادامه داد: _حساس شدی ولی ها.... ببین ناهار درست نکن... حالت بد میشه... فقط استراحت کن.... اگه خاله کوکب نیومد غذا درست کنه ، غذا از رستوران میگیرم....همونی که خودت گفتی غذاهاشو دوست داری. _دیر نیا بهنام .... من زود قند خونم میافته.... _چشم عشقم .... حالا که بیدار شدی ، موز و سیبت رو هم بخور .... من برم؟.... دیرم شده . _برو.... و تا برخاست باز گفت: _کار خونه نکنی.... جارو بیام خودم می زنم... ظرفا رو هم میام میذارم تو ماشین ظرفشویی.... فقط استراحت کن عشق بهنام... باشه؟ _شب بریم خونه رادمهر و باران؟ نگاهش لحظه ای روی صورتم ماند: _اونجا چرا؟! کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ _@@@@@@🌸 @hadis_eshghe 🌸@@@@@@_____________ 🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____ 🎀🎀🎀🎀🎀🎀