هدایت شده از چیاکو3🌹
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸
🍁🌸
🌸
چیاکو3🌹
#پارت_1088
شب بود و هنوز رادمهر خانه نیامده....
اکثر اوقات ، بعد از ظهر به خانه می آمد و احتمالا آنشب قصد قهر داشت که دیر کرده بود.
نمی خواستم به موبایلش زنگ بزنم .
می خواستم دلگیر بودن مرا هم با سکوتم احساس کند.
بالاخره دلم گرفته بود از این که حتی نگذاشته بود من حرفم را بزنم بعد توبیخم کند.
و آنقدر زنگ نزدم که خاله زهرا به جای من زنگ زد.
_الو ... پسرم کجایی؟!... ساعت نه شبه!
و من گوشم را بغل گوشی در دست خاله زهرا ، گرفته بودم تا جوابش را بشنوم.
_شما چرا نگران شدید؟!... به اونی که نگران نیست بگید بپرسه کجام؟
و خاله باز به جای من جواب داد:
_حالا شما فکر کن اون پرسیده؟
و باز رادمهر پرسید:
_بیداره؟
و من به خاله اشاره کردم که بگوید سرم درد می کند.
_نه پسرم ... یه کم حالش خوب نبود خوابید.
نفس محکم رادمهر در گوشی خالی شد .
_اینقدر از نبود من راحته که خوابیده؟!
و خاله هم خوب جوابی داد:
_خب پسرم با اون دادی که شما سرش زدی ، من سر درد گرفتم چه برسه به اون.
_حالا حالش خوبه؟!
خاله با لبخندی که سمت من حواله می کرد نگاهم کرد.
_بدک نیست.... اگه دیدی حالش بده فردا بهش بگو یه سر بره دکتر.... من حقیقتا ترسیدم تشنج کنه امروز ....حالش خوب نبود.
_نگران نباش خاله زهرا... باران خیلی وقته که دیگه تشنج عصبی نداشته....
و خاله فوری گفت:
_اتفاقا چون دیدم میگم....کسایی که سابقه تشنج دارن اگه دچار عصبانیت های شدید بشن باز تشنج می کنند ....من از اینجور آدما زیاد دیدم.
رادمهر مکثی کرد و باز پرسید:
_یعنی الان خیلی از من عصبی شده؟!
من هم داشت خنده ام می گرفت.
_بالاخره هر کی باشه عصبی میشه دیگه.... نذاشتی طفلک اصلا توضیح بده چی شده...اومدی سه چهار تا داد زدی و گلدان شکستی و درو کوبیدی و رفتی ؟!... الآنم که من زنگ زدم بپرسم کجایی وگرنه حتما قصد اومدنم نداشتی!
کپی_رمان_حرام حتی بالینک
کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
_@@@@@@🌸
@hadis_eshghe
🌸@@@@@@_____________
🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____
🎀🎀🎀🎀🎀🎀