eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
6.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از چیاکو3🌹
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸 🍁🌸 🌸 چیاکو3🌹 شب بود و هنوز رادمهر خانه نیامده.... اکثر اوقات ، بعد از ظهر به خانه می آمد و احتمالا آنشب قصد قهر داشت که دیر کرده بود. نمی خواستم به موبایلش زنگ بزنم . می خواستم دلگیر بودن مرا هم با سکوتم احساس کند. بالاخره دلم گرفته بود از این که حتی نگذاشته بود من حرفم را بزنم بعد توبیخم کند. و آنقدر زنگ نزدم که خاله زهرا به جای من زنگ زد. _الو ... پسرم کجایی؟!... ساعت نه شبه! و من گوشم را بغل گوشی در دست خاله زهرا ، گرفته بودم تا جوابش را بشنوم. _شما چرا نگران شدید؟!... به اونی که نگران نیست بگید بپرسه کجام؟ و خاله باز به جای من جواب داد: _حالا شما فکر کن اون پرسیده؟ و باز رادمهر پرسید: _بیداره؟ و من به خاله اشاره کردم که بگوید سرم درد می کند. _نه پسرم ... یه کم حالش خوب نبود خوابید. نفس محکم رادمهر در گوشی خالی شد . _اینقدر از نبود من راحته که خوابیده؟! و خاله هم خوب جوابی داد: _خب پسرم با اون دادی که شما سرش زدی ، من سر درد گرفتم چه برسه به اون. _حالا حالش خوبه؟! خاله با لبخندی که سمت من حواله می کرد نگاهم کرد. _بدک نیست.... اگه دیدی حالش بده فردا بهش بگو یه سر بره دکتر.... من حقیقتا ترسیدم تشنج کنه امروز ....حالش خوب نبود. _نگران نباش خاله زهرا... باران خیلی وقته که دیگه تشنج عصبی نداشته.... و خاله فوری گفت: _اتفاقا چون دیدم میگم....کسایی که سابقه تشنج دارن اگه دچار عصبانیت های شدید بشن باز تشنج می کنند ....من از اینجور آدما زیاد دیدم. رادمهر مکثی کرد و باز پرسید: _یعنی الان خیلی از من عصبی شده؟! من هم داشت خنده ام می گرفت. _بالاخره هر کی باشه عصبی میشه دیگه.... نذاشتی طفلک اصلا توضیح بده چی شده...اومدی سه چهار تا داد زدی و گلدان شکستی و درو کوبیدی و رفتی ؟!... الآنم که من زنگ زدم بپرسم کجایی وگرنه حتما قصد اومدنم نداشتی! کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ _@@@@@@🌸 @hadis_eshghe 🌸@@@@@@_____________ 🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____ 🎀🎀🎀🎀🎀🎀