eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
6.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از چیاکو3🌹
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸 🍁🌸 🌸 چیاکو3🌹 _شام خورده؟ این سوال رادمهر باعث شد تا قلبم از شوق تبدیل به هزار پروانه شود! _خوابید دیگه پسرم.... شام چی.... حالا شما کی میای؟ _منم میام .... دارم میام خونه.... شما نرید تا من نیومدم.... یه سر از باران بزنی خاله .... ببین حالش خوبه. خاله چشمکی حواله ام کرد . _چشم پسرم ... ولی زود بیا من خسته ام.... می خوام بخوابم. و وقتی خاله تماس را قطع کرد ، نگاهم کرد و من با شوق خاله را بوسیدم. _لوس نشو ...برو بگیر بخواب که دروغ نگفته باشم.... همین امشبم آشتی کنید بره دیگه. خندیدم. _چشم.... برای اینکه خاله دروغ نگفته باشد ، به اتاق خواب رفتم و خودم را به خواب زدم. ثانیه شماری می کردم برای رسیدن رادمهر و بالاخره آمد. همین که در اتاق باز شد . پلک هایم را محکم روی هم فشردم. با تامل جلو آمد و من حتی نفس هایم را هم کنترل می کردم تا هماهنگ و خواب آلود باشد. لباس عوض کرد و طرف دیگر تخت دراز کشید .نفس عمیقی کشید و صدایش آرام از کنار گوشم شنیده شد. _اون روی سگ منو بالا میاری بعد راحت می خوابی؟! سکوت من را شاید به خواب عمیقی که نقشه ام بود ، تعبیر می کرد. ناگهان سر پنجه های دستش لا به لای موهایم نشست و آرام تارهای نازک و لطیف موهایم را زیر دستش به بازی گرفت. _لعنتی .... من که هر وقت سرت داد زدم ، عذاب وجدان گرفتم پس چرا قهر می کنی؟!... چرا زنگ نزدی ببینی کجام؟!...چرا گرفتی راحت خوابیدی؟! و باز سکوت من و نوازش های دست او .... و در آخر بوسه ای روی موهایم زد و خوابید! کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ _@@@@@@🌸 @hadis_eshghe 🌸@@@@@@_____________ 🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____ 🎀🎀🎀🎀🎀🎀