هدایت شده از چیاکو3🌹
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸
🍁🌸
🌸
چیاکو3🌹
#پارت_1090
بر خلاف شب گذشته که من خودم را به خواب زدم و او حرفهایی زد که قلبم را زیر و رو کرد.... صبح روز بعد تصمیم گرفتم خودم میز صبحانه را بچینم.... اما....
یک بلوز مجلسی زیبا داشتم با لِگ سبز براقی که داشتم پوشیدم و کلی تزیین سفره ی صبحانه و حتی دو شاخه گل از حیاط چیدم و برای زیبایی سفره در گلدان روی میز گذاشتم و خاله زهرا را هم که شب گذشته در طبقه دوم خوابیده بود ، امر کردم که پایین نیاید اما ....
رادمهر که آمد سلام کردم ولی در جواب سردش ، ردی از عاشقانه های شب گذشته اش نبود!
نگاهش کردم.
کت و شلوار خاکستری رنگش را پوشیده بود و عطر تلخ و سردش را زده بود ...
و دل می برد از من ، حتی با همان اخم هایش که برای من دلیلی نداشت.
نشست سر میز و من با نگاهی که آنقدر روی صورتش نگه داشتم تا علت نگاه ممتدم را بپرسد ، خیره اش شدم.
و بالاخره نگاهش را بلند کرد سمتم.
با اخم هایی بی دلیل!
_چیه؟!... کارت شناسایی بهت نشون بدم؟
_رادمهر!
_چیه؟!... فکر کردی یادم رفته دیروز سر چی سرت داد زدم و گلدون رو زدم شکستم ؟
باورم نمی شد واقعا...
حرفهای دیشبش در گوشم بود و رفتار آن روزش ، جلوی چشمم!
_رادمهر ...من از این اخلاقت بدم میاد که نمی ذاری حرف بزنم ... تو هنوزم حرفام رو نشنیدی....
و ناگهان فریاد کشید:
_نمی خوام بشنوم.... حرف در مورد بچه و بابای من ، توی این خونه ممنوعه.... فهمیدی یا نه؟
نفسم را با حرص حبس کردم در سینه ام و برخاستم و گفتم:
_باشه.... بچه رو گفتی گفتم باشه ولی پدرت رو نه.... من اگه حرفام رو نزنم ...
و هنوز نگفته او گفت:
_شناسنامه ات کجاست ؟
_چی؟!
خیره ام شد.
جدی و عصبی...
_اگه خیلی بخوای دنبال رخام و پدر من و حرفهای اون شبش که دعوتمون کرد ، باشی .... می تونم همین امروز مهر طلاق رو بزنم توی شناسنامه ات.
کپی_رمان_حرام حتی بالینک
کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
_@@@@@@🌸
@hadis_eshghe
🌸@@@@@@_____________
🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____
🎀🎀🎀🎀🎀🎀