eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
6.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸 🍁🌸 🌸 چیاکو3🌹 خاله زهرا غذا درست کرده بود و همه چیز آماده بود. تنها باید سالاد کاهو درست می کردم و درست کردم . دیگر کاری در آشپزخانه نداشتم که در خانه باز شد. حدس زدم رادمهر است و حدسم درست بود . با آنکه دیگر کاری در آشپزخانه نداشتم اما با آمدن رادمهر دوباره خودم را در آشپزخانه سرگرم کردم. صدای پایش در گوشم داشت رصد می شد که در کدام محدوده ی خانه است! و من واقعا دلم می خواست حتی دیگر جواب سلامش را هم ندهم. شاید دلم زیادی از او گرفته بود. اما خودش سمت آشپزخانه آمد. و بی سلام گفت: _گرسنه ام... شام چی داریم؟ و من جوابش را ندادم. داشتم مثلا ظرف سالاد را تزیین می کردم اما در واقع ، خیلی وقت بود که تزیینش تمام شده بود.... کنار دستم آمد تا نگاهش توی صورتم افتاد ، فوری چرخیدم سمت در ساید و ظرف سالاد را در طبقه آن گذاشتم. _سالاد که داریم.... اما انگار شام نداریم.... جوابی ندادم و رفتم سمت سالن . دنبالم آمد و باز گفت: _می خوام امشب برم کن سولقون.... خاطره ترشک هاش که یادته.... می خوای بیای؟ نشستم روی مبل . نمی دانم چرا بغض عجیبی آمده بود پشت گلویم و داشت بی دلیل می شکست. جلوی رویم ظاهر شد و مقابلم ایستاد تا تصویر ال ای دی را نبینم . _میای یا نه؟ و اینبار با بغض ، و دلخوری و اشکی که روی صورتم روان شده بود بی اختیار ، فقط نگاهش کردم. شاید به ثانیه نکشید که صدایش اول مرا ترساند اما بعد... _اَه لعنتی ...من چرا اینقدر دوستت دارم که نمی تونم دو دقیقه باهات قهر کنم.... و بغضم با حرفش شکست تا های های گریه ام بلند شود و او یکدفعه سمتم آمد و مرا در آغوشش کشید. _هزار بار بهت گفتم وقتی من احمق میشم...وقتی خر میشم و از دستت عصبانیم ، زر زیاد می زنم تو لال شو فقط خودم سر عقل میام.... چرا اونجوری دیوونه ام کردی که نفهمم چه غلطی می کنم آخه... کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ _@@@@@@🌸 @hadis_eshghe 🌸@@@@@@_____________ 🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____ 🎀🎀🎀🎀🎀🎀