eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
6.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸🍁🌸 🍁🌸🍁🌸 🌸🍁🌸 🍁🌸 🌸 چیاکو3🌹 عطر پیراهنش مست از عشقم کرد باز و بوسه هایش که داشت روی سر و صورتم فرود می آمد و حالم را بهتر می کرد. _بلند شو بریم کن سولقون یه رستوران کنار رودخونه ... یه شام آشتی کنون بزنیم تا حال هردومون خوب بشه.... بی هیچ حرفی برخاستم که گفت: _اون چادر عربیتو سرت کن .... متعجب پرسیدم: _چه فرقی داره؟ _با اون خیلی ماه میشی.... اولین باری هم که اومدی شرکتم و دلمو بردی ، اون چادره سرت بود. تنها لبخندی زدم و سمت اتاق رفتم. هنوز کمی دلخور بودم از او بابت سیلی و حرفهایش ، اما آنقدر از این اخلاقش که طاقت قهر با من را نداشت ، خوشم می آمد که بتوانم ، دلخوری ها را نادیده بگیرم. آماده شدم و تنها برای رنگ و روی بی حال صورتم یک رژ کمرنگ صورتی زدم . وارد سالن شدم و گفتم: _من آماده ام.... نگاه دقیقی به من انداخت و برخاست و چند قدمی جلو آمد و باز خیره ام شد. _چیه؟.... لباسم بده ؟ ناگهان مرا باز در آغوشش کشید و گفت: _آخ باران ....من چرا اینقدر زود خر میشم ؟ _دور از جون ...منظورت چیه؟ خندید و گفت: _لعنتی واسه چی تاپ و شلوارک پوشیدی تو خونه رژه رفتی که نتونم جلوی احساسم رو بگیرم؟ سرم را از سینه اش جدا کردم و نگاهش. _پشیمونی که معذرت خواهی کردی؟ خندید : _نه .... اگه عذرخواهی نمی کردم که دق می کردم .... با اون چشمات هی میای زل می زنی تو چشمام ، حس عذاب وجدان میگیرم خب. خندیدم. _الان چی ؟! بریم یا هنوز می خوای اینجا واستیم و حرف بزنیم ؟ _نه ... بریم.... و تموم دلخوری های آن چند روز ، درست به یک چشم بر هم زدن برطرف شد اما این داستان ادامه داشت هنوز.... کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ _@@@@@@🌸 @hadis_eshghe 🌸@@@@@@_____________ 🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____ 🎀🎀🎀🎀🎀🎀