هدایت شده از چیاکو3🌹
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸
🍁🌸
🌸
چیاکو3🌹
#پارت_1100
نگاهش روی صورتم بود که دست دراز کرد و نیشگونی از گونه ام گرفت و کف دستش را سمتم دراز کرد.
_پس بیا بریم ....
دوباره وارد جمع شدم . رادمهر برای خندان من و عوض کردن جمع داشت با بهنام و رامش بحث می کرد که حتما جنسیت بچه اشتباه شده که عمو آهسته گفت:
_بفرما.... بچه رامش هم پسر شد و پسر من ... تنها وارث من بی بچه باید اسیر دست دختر رخام باشه...
خودم را به نشنیدن زدم که نگاهم کرد و با لحنی آهسته تر از قبل گفت:
_خودت بذار برو .... وگرنه برای پسرم زن میگیرم .... اینو جدی گفتم.... به روح مادرت قسم ، برای رادمهر ، زن میگیرم.
چه حالی باید می شدم در آن لحظه ، وقتی عمو آنگونه تهدیدم کرد و رادمهر نمیگذاشت حتی از پدرش حرفی بزنم!
چه حال بدی داشتم وقتی که ، جلوی چشمانم کیک تعیین جنسیت بچه ی بهنام و رامش بود و در گوشم نیش و کنایه و تهدیدهای عمو ....
و در آخر نه تنها کیک تعیین جنسیت بچه ی بهنام به کامم شیرین نیامد بلکه چنان زهرمار شد که در راه برگشت به خانه ، وقتی ، رادمهر داشت از جشن و کل کل هایش با بهنام برایم می گفت ، ناچار با حال خرابی گفتم:
_نگه دار....
_چرا؟
_نگه دار رادمهر ....حالم بده.....
و با نگاهی که همراهم بود ، گوشه ی خیابان نگه داشت و من از ماشین پیاده شدم و چند باری عق زدم و بالاخره بالا آوردم.
رادمهر هم از ماشین پیاده شد و ماشین را دور زد و بالای سرم ایستاد.
_چت شد؟
_چیزی نیست.... از اعصاب خرابمه.
صدایش تِم عصبانیت گرفت.
_اَه لعنتی بهت گفتم الکی خودتو حرص نده .... این دادشت میخواد یه گله بچه واسه خودش ردیف کنه ... اونوقت تو هی می خوای حرص بخوری؟!
نگاهش کردم و با همان بی حالیِ حال خرابم گفتم:
_حال خراب اعصابم از تهدیدهای پدرته....نه از جشن تعیین جنسیت بچه ی بهنام و رامش....
عصبی مشتی روی کاپوت ماشین زد و گفت:
_یه بار بهت گفتم ، با من در مورد بابام حرف نزن ....
کپی_رمان_حرام حتی بالینک
کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
_@@@@@@🌸
@hadis_eshghe
🌸@@@@@@_____________
🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____
🎀🎀🎀🎀🎀🎀