هدایت شده از چیاکو3🌹
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸
🍁🌸
🌸
چیاکو3🌹
#پارت_1102
_باشه....این لیوان آب رو بخور .... استراحت کن...من دیگه چیزی نمیگم.
و نگفت.
دراز کشیدم روی تخت اما خوابم نبرد .
مثل آدم های افسرده شده بودم.
صبح روز بعد حالم بدتر شد.
شاید تمام آن واکنش عصبی شب قبل هم از تغییرات هورمونی آخر ماهم بود.
اما به هر حال ، حال خوشی نداشتم.روی تخت افتاده ، و تنها دل درد و کمردرد نبود که حالم را بد کرده بود.... درد دلی بود که سال ها خونجگر خوردن در خود داشت.
نمی دانم ساعت چند بود که خاله زهرا آمد و یکراست وارد اتاقم شد.
_خوبی باران ؟
_آره.... چطور ؟
_شوهرت یه جوری بهم زنگ زد که ترسیدم.
_چه جوری؟!
_گفت حالت بده....گفت مراقبت باشم...تنهات نذارم... گفت دستت رو هم دیشب زخمی کردی.
نگاهی به دستم انداختم و تازه یادم آمد که حتی رادمهر شب قبل ، خودش دستم را بست.
نفهمیده بودم که دستم را با چی بریدم .با آینه ی میز آرایش یا آباژوری که شکستم و یا گلدان سرامیکی....
نگاهم چه حس و حالی داشت نمی دانم که خاله زهرا گفت:
_حالا چیزی خواستی بهم بگو .... امروز استراحت کن....
و چه استراحتی!
دلم پر بود و گریه می خواست.
و بالاخره بغضم شکست و در اتاق ناگهان با جیغ های ممتد من باز شد.
_خدااااااا .... دیگه خسته شدم.....خداااااااا.....
خاله زهرا بود که از صدای فریادم شوکه شده بود.
_باران جان ....چی شده دخترم؟!... اینجوری نکن عزیزم....
مرا در آغوش کشید و من زار زدم به عدد ثانیه هایی که سکوت کرده بودم شاید.
کمی با نوازش های خاله زهرا آرام شدم اما هنوز فکری عجیب مثل خوره به جانم افتاده بود.
شاید اصلا من و رادمهر باید از هم جدا می شدیم....و شاید برای همین بود که اینهمه تلاش من برای ، آرامش زندگی ام ، نتیجه نمی داد....
حال خراب و افسرده ام ، بعد از آن جیغ های ممتد ، خاله زهرا را وادار کرد تا برایم گل گاوزبان دم کند و با دم کرده ی او چند ساعتی خوابیدم که صدایی ریز باز مرا هوشیار کرد.
_نمی دونم امروز چش شده بود.... اما بعد از خوردن دمنوش گل گاوزبان یه کم آروم شد .... تو رو خدا هواشو داشته باش پسرم.
کپی_رمان_حرام حتی بالینک
کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
_@@@@@@🌸
@hadis_eshghe
🌸@@@@@@_____________
🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____
🎀🎀🎀🎀🎀🎀