هدایت شده از چیاکو3🌹
🍁🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸🍁🌸
🍁🌸🍁🌸
🌸🍁🌸
🍁🌸
🌸
چیاکو3🌹
#پارت_1103
در اتاق بسته شد و ذهن خسته ی من باز درگیر هاله ای از دنیای خواب آلود افکارم که دستی روی گودی کمرم نشست.
_باران....
رادمهر بود و آنقدر لحن صدایش آرام که حتی باور نکردم خودش باشد.
چرخیدم روی تخت و همانطور که دراز کشیده بودم ، سمتش برگشتم.
یک سبد گل دستش بود ... گل های رز صورتی و آبی رنگ قشنگی که عاشقش بودم.
نگاهم روی گل ها ماند و نگاه او روی صورتم.
_خوبی باران؟
اما حتی زیبایی سبد گلش ... یا اینکه بعد از مدت ها برایم گل خریده است هم نتوانست آتش افکار مزاحم ذهنم را خاموش کند.
_می خوای بریم بیرون؟... می خوای یه سر بریم اون رستوران سنتی که دوست داری؟
جواب سوالش بی ربط بود اما دادم.
_رادمهر.... من خیلی فکر کردم...
هوشیارانه گوش سپرد.
_احساس می کنم ما به درد هم نمی خوریم.
پوزخندی زد که فوری قبل از شروع عصبانیتش گفتم:
_گوش بده تو رو خدا.... شاید اصلا واسه همینه که ما همش با هم دعوا داریم...
عصبی پرسید:
_کدوم دعوا آخه؟!
نگاهش کردم.چشم در چشمش گفتم:
_دعوا نداشتیم؟!.... همین دیشب....
_دیشب که تو زدی همه چی رو شکستی و من اصلاً هیچی بهت نگفتم!
تلخندی زدم و با بغض گفتم:
_نگفتی؟!.... تموم راه داشتی کنایه و سرکوفت پدرمو می زدی....
_ببین باران ... دیشب من عصبی بودم یه گیری دادم به اون پدر عوضیت ، بعد دیدم حالت بده ، لال شدم... غیر اینه؟!
_رادمهر... فقط دیشب نیست... ما همیشه همینیم.... همش بحث ما پدر تو و پدر منه.... من واقعا فکر می کنم که دیگه جایی برای آرامش توی زندگیمون نمونده....
و انگار کلید عصبانیتش یکدفعه روشن شد.
برخاست و فریاد زد:
_تو از اولش هم دنبال جدایی بودی.... نیتت خیر نبود... اومدی انتقام بگیری بعد که خونه به نامت کردم موندگار شدی....
و این حرفش شاهرگ آرامشم را زد.
صدای منم برخاست.
_خونه رو تو به نامم زدی ، قبول ... ولی الکی حرف خونه رو پیش نکش.... من حاضرم از زندگیت برم اما به آرامش برسم.... نه خونه می خوام نه ماشین نه این ثروت و تشکیلات.... دیگه بریدم.... دیگه خسته شدم....
کپی_رمان_حرام حتی بالینک
کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
_@@@@@@🌸
@hadis_eshghe
🌸@@@@@@_____________
🍁_کانال حدیث عشق _🍁_____
🎀🎀🎀🎀🎀🎀