eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
6.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ چند ضربه ی کوتاه به در زدم و صدایی کلفت و مردانه آمد. _بفرمایید.... دستگیره ی فلزی و سرد در را گرفتم و با تمام زور دستان لرزانم سمت پایین کشیدم. قلبم داشت از کار می افتاد. در اتاق از جلوی دیدم کنار رفت و مردی نسبتا چاق با چشمانی پر جذبه نگاهم کرد. همان چشمانی که، رنگش، تنها نقطه ی اشتراک ظاهری بینمان بود. هیچ شبیه عکس های قدیمی که از بابا داشتم نبود! تصویر ذهنی ام از عمو با دیدنش عوض شد. _تا کی می خوای اونجا واستی؟.... نمیای تو؟ تو دلم بلند گفتم؛ بسم الله الرحمن الرحیم..... از شر جن و انس به تو پناه می برم. وارد اتاق شدم و نگاهم در یک چرخش گذرا، مردی را کنار میز عمو دید که با گستاخی تمام داشت براندازم می‌کرد. هیچ از طرز نگاه هرزش خوشم نیامد. چادرم را بیشتر جلو کشیدم که فرمان نشستن، برایم صادر شد. _بشین.... پس تو همونی هستی که ادعا کردی برادر زاده ی منی؟ _بله..... _چه برادر زاده ی بی ادبی دارم من!.... سلامت کو پس؟ صدای خنده ی مرد میان سالی که روی مبل چرمی کنار میز عمو لم داده بود، برخاست. _سلام.... و صدای خنده ی کریح آن مرد غریبه، عصبی ام کرد. _درسته یه کم بی ادبه.... ولی در عوض خوشگله.... خوشگلی اش هم قطعا به تو نرفته. این حرف را همان مرد غریبه زد و من با دستانی که می لرزید اما می خواستم لرزشش را کنترل کنم، باز لبه ی چادر عربی را بیشتر روی روسری ام جلو کشیدم و برای خلاصی از نگاه هرز آن مرد غریبه گفتم: _میشه تنها صحبت کنیم؟ عمو نگاهی به دوستش انداخت و من سر به زیر آن دو را زیر نظر گرفتم. _خب صبوری جان.... برو تا خبرت کنم.... روی پیشنهاد من فکر کن. و آن مردک هیز و مزاحم برخاست. نگاهی به من انداخت که احساسش کردم. _باشه.... منتظر تماس هستم.... و رفت تا سمت در که باز عمو گفت : _راستی.... امروز اون گربه پشمالوت رو ندیدم.... _اون مُرد.... یکی دیگه گرفتم که دارم حسابی پروارش می کنم. عمو خندید. _از بس تو دیوونه ای.... گوشت کیلو فلان قدر رو میدی به گربه که چی بشه آخه! _حتما یه چیزی میشه که گوشت کیلویی فلان قدر بهش میدم دیگه.... فعلا. و در اتاق پشت سرش بسته شد. 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............