1.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اسـتـورے
پاش برسہ تنہایے یہ لشکرم😎✌️🏻
#تقدیمبہدختراےکانال😍
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
۲۴ بهمن ۱۳۹۹
•••🌙
ترسناڪترین آیهاے ڪہ خوندم:
[لاتُکَلِمونِ]
بامن حرف نزنید💔
"خدا خطاب به گناهڪاران"
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
۲۴ بهمن ۱۳۹۹
2.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اسـتـورے
لـب تـࢪ ڪنـد ولـے شمشـیـر مـیـڪشیـم . . .👊
#تقدیمبہپسراےکانال😍
#حضـرتعـشـق
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
۲۴ بهمن ۱۳۹۹
#پارت29
رمان آنلاین
#مثل_پیچک🌱
🖌 به قلم #مرضیه_یگانه
و همه باز آرام شدند برای چند ثانیه . تا اینکه پدر برخاست و گفت :
ـ وسایلتو جمع کن همین حالا میریم تهران .
با تعجب نگاهش کردم :
ـ الان !!!
و عمه هم گفت :
ـ ارجمند جان ... الان وقت مناسبی نیست ، هوا تاریکه ، و جاده خطرناک ... تو هم عصبی هستی .
پدر باز هم فریاد زد :
ـ بمونم که به زور دخترمو بدبخت کنید ! ... میگم من دخترمو نمیدم به مهیار ، اونوقت در کمال پر رویی شاه پسرت میگه ، نظر مستانه چیز دیگه ای ... نظر مستانه واسم مهم نیست .... این دوتا جوون الان نمی فهمن ... شاید واسشون سخت باشه ولی یه سال ، دو سال دیگه می فهمن که چقدر به نفعشون بوده که از هم جدا شدند .
و باز رو به من و مادر ادامه داد :
ـ بلند شید دیگه .
مادر با تأمل بلند شد که مهیار هم همزمان بلند شد .
نمی دانم چرا همان لحظه دلم ریخت . آشوب شدم انگار . جنگی به وسعت یک جهان در وجودم پا گرفت که مهیار مقابل پدر ایستاد و در حالیکه سرش را پایین گرفته بود گفت :
ـ دایی ... بذارید من و مستانه خودمون واسه آینده مون تصمیم بگیریم ... خواهش می کنم .
پدر آنقدر عصبی شد که یک لحظه پا روی همه ی حرمت ها گذاشت و چنان سیلی به صورت مهیار زد که صدای تعجب همه را بلند کرد . دلم شکست . بغضم گرفت . مهیار با سری که از مقابل نگاه پدر ، کامل چرخیده بود ، گفت :
ـ من باقی مدت صیغه ی موقت رو نمیبخشم دایی.
و پدر با عصبانیت فریاد کشید :
ـ نبخش ، ... دو هفته ی دیگه تموم میشه .
هیچ کس جرأت حرف زدن نداشت . حتی اصرار خانم جان هم نتوانست پدر را راضی به ماندن کند و عجب خداحافظی تلخی شد .
تنها کسی که از پشت پنجره ، رفتنمان را تماشا کرد ، مهیار بود .
و خانم جان و عمه و حتی آقا آصف هم ، داشتند اصرار می کردند بلکه پدر را راضی کنند که با آن همه عصبانیت رانندگی نکند .
اما انگار وقتی قرار باشد اتفاقی بیافتد ، اگر همه عالم هم جمع شوند نمیتوانند مانع آن اتفاق بشوند .
ما با همه ی اصرار عمه و آقا آصف و خانم جان راه افتادیم و در راه بود که فهمیدم چه اشتباه بزرگی کردیم که به حرف آقا آصف و اصرار های خانم جان و عمه گوش ندادیم و لااقل تا فردا صبح صبر نکردیم .
🌺رفتن به پارت اول👇🌺
https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459
🖌 به قلم نویسنده محبوب #مرضیه_یگانه
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️
🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
۲۴ بهمن ۱۳۹۹
9.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَى وَفُرَادَى
🎙به روایت حاج حسین یکتا
📌 سوره سبأ آیه ۴۶:
قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَىٰ وَفُرَادَىٰ / ﺑﮕﻮ: ﻣﻦ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﻳﻚ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺍﻧﺪﺭﺯ ﻣﻰﺩﻫﻢ [ﻭ ﺁﻥ] ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺩﻭتا ﺩﻭتا ﻭ یکی یکی ﺑﺮﺍﻱ ﺧﺪﺍ ﻗﻴﺎم ﻛﻨﻴﺪ...
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
۲۴ بهمن ۱۳۹۹
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
شڪسپیر
تو یکے¹ از نوشتہهاش میگہ :
زندگے براے اینکہ یکبار
دوستتداشتہ باشم خیلے کوتاهہ.!
قول میدم تو زندگے بعدے هم
دنبالت بگردم..♥️🙃
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
ما آنقدر کہ پاےِ اثبـات
ادعاهایـمان وقت گذاشتیم؛
پاےِ تثبـیت اعتقاداتمـان وقت
نگذاشتـیم! :)
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
#پارت30
رمان آنلاین
#مثل_پیچک🌱
🖌 به قلم #مرضیه_یگانه
هوا تاریک بود و جاده بسیار خطرناک و پر پیچ و خم و پدر هنوز آنقدر عصبی بود که گه گاهی فریاد می زد :
ـ پسره ی پر رو ... چشم تو چشم من میگه بذارید خودمون تصمیم بگیریم .
مادر با نگرانی گفت :
ـ ارجمند تو رو خدا آروم باش ... یواش تر برو ... حالا که از خونه ی خانم جون اومدیم بیرون .
ولی پدر با این حرف ها آرام نمی شد :
ـ این دختره ی نفهم رو ببین که جلوی اون همه آدم منو سکه ی یه پول کرد .
ـ من که چیزی نگفتم !
پدر عصبی از درون آینه وسط ماشین نگاهم کرد :
ـ نگفتی ؟؟ دیگه چی باید بگی ؟ چرا روی حرف من حرف زدی ؟ ... چرا ولی میاری ؟
سرم را پایین گرفتم و در حالیکه هنوز تمام وجودم در آشوب و نگرانی بود جواب دادم :
ـ چقدر شما هم اجازه دادید حرفمو بزنم .
انگار همان یک جمله پدر را دیوانه کرد . در حالیکه با یک دست فرمان ماشین را نگه داشته بود ، چرخید سمتم تا با دست دیگرش توی صورتم بکوبد :
ـ خفه شو میگم ... دهنتو ببند .
صدای جیغ من و مادر و فریاد پدر در اتاقک ماشین پیچید :
ـ ارجمند ... ارجمند تو رو خدا ... خطرناکه .. جلوتو نگاه کن ...
و من در حالیکه سعی می کردم از ضرب دست پدر خودم را عقب بکشم ، تنها جیغ می کشیدم و طولی نکشید که صدای بوق یک کامیون همه چیز را تمام کرد .
این آخرین چیزی شد که در خاطره ام ماند . در دنیای سیاه و مه آلود ، گاهی درد داشتم و گاهی آرام می شدم .
گاهی صداهایی می شنیدم و باز سکوت حاکم می شد . اما قادر به تفکر در مورد آن صدا ها و جملاتی که می شنیدم نبودم :
ـ اَمَن یجیبُ المضطر اِذا دعا و یکشف و سوء ... چشماتو باز کن مستانه جان ... تو یکی داغ دلم نشو ... تو رو خدا چشماتو باز کن .
صدا انگار ، صدای خانم جان بود . اما چیزی که از من می خواست ، در حد توانم نبود .
پلک هایم سنگین تر از همیشه بسته شده بود و دنیای پشت پلک هایم دنیایی بی دغدغه ای بود .
دلم می خواست در همان دنیای رمزآلود اما آرام بمانم .
اما نه ... چند روز و چند ساعت را نمی دانم ، ولی انگار چهار روزی در کما بودم و ماسک اکسیژنی که روی دهانم بود و نشان تنفس سختم داشت.
گوشهایم شنید صدای تک تک ضربان قلبی که مانیتور بالای سرم ثبت میکرد .
🌺رفتن به پارت اول👇🌺
https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459
🖌 به قلم نویسنده محبوب #مرضیه_یگانه
#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️
🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
#یڪروایتعاشقانہ💍
خواستگارها آمده و نیامده
پرس و جو مےکردم
کہ اهل نماز و روزه هستند یا نہ
باقے مسائل برایم مهم نبود☺️
حمید هم مثل بقیہ
اصلا برایم مهم نبود کہ
خانہ دارد یا نہ
وضع زندگیش چطور است
اینها معیار اصـلیم نبود
شڪرخدا حمید از نظر دین و ایمان
کم نداشت و این خصوصیتش مرا
بہ ازدواج با او دلگرم مےکرد♥️
حمید هم بہ گفتہ خودش حجاب
و عفت من را دیده بود
و بہ اعتقادم درباره امام
و ولایت فقیہ و انقلاب
اطمینان پیدا ڪرده بود
در تصمیمش براے ازدواج
مصمم تر شده بود🍃
#روایتے_از_همسرِ↓
شهید حمید ایرانمنش
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
۲۵ بهمن ۱۳۹۹
.
.
انقلابے مثـبت
حتے اگر هیـچ کاره هم باشد
خودش را مسئولترینـ افراد مےداند
و وارد میـدان مےشود
عزیزان من! جوانان
انقلابےِ مثـبت باشید♥️✌️🏻
.
.
#مقام_معظم_رهبرے
جهاد علمے
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
۲۵ بهمن ۱۳۹۹