eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه 🌼برنده‌ی‌ عشق از #میم‌دال ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
⸤•🌸‌•⸣ دلم‌وصلِ‌توجاناآرزوداشت ولـےشدفاصلھ‌بسیارعشق‌است :) بیادرماهِ‌روزھ‌یاریم‌کن؛ کنارت‌مھدیـٰااِفطارعشق‌است🌼˘˘‌ . (:🌱 . . !
🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 بعد از تولد محمد جواد، فصل دیگری از زندگی من آغاز شد. آنقدر حامد برای محمد جواد وقت می‌گذاشت که داشت حسودی ام میشد. فقط کارم شده بود شیر دادن به محمد جواد و غذا درست کردن. از صبح زود که حامد برای نماز برمیخاست، شروع می‌کرد به شستن کهنه های محمد جواد و بعد جارو و گاهی گردگیری و صبحانه آماده کردن برای من و خودش. میگفت خوب نیست خانم شیرده ضعف کند. تا از خواب بیدار میشدم از خجالت آب می‌شدم بخاطر آنهمه محبتش. وقتی هم که میگفتم، من خودم میتوانم جارو و گردگیری کنم میگفت؛ تو فقط به محمد جواد برس. همین که محمد جواد یکی دوماهش شد، دیگر طاقت دوری از او را نداشت. تا جاییکه در روز ساعت ناهاری و نماز و ساعات خلوت درمانگاه می آمد تا محمد جواد را ببیند. کم کم داشت حرصم می‌گرفت. برای دیدن من نمی آمد، برای دیدن لبخند های شیرین محمد جواد می آمد! گرچه رفتارش نسبت به من مثل گذشته بود اما گاهی بی دلیل ناز میکردم و کم حرف میشدم تا خودش سراغم بیاید و بپرسد؛ مستانه چی شده؟ انگار دلم میخواست نگرانش کنم. طوری که حالم را بپرسد. دنبالم تا آشپزخانه بیاید. از کنار نیمرخ صورتم، سر خم کند و بپرسد : _خانم خوشگلم چرا کم حرف شده؟ و من باز گلایه کنم. _همه ی وقتت شده محمد جواد... پس من چی؟.... روزی سه بار، بیست تا پله رو میای بالا و میری پایین که فقط لبخند پسرتو ببینی.... ولی من.... می‌خندید. _اِی جانم به این حسود خانم!.... حالا که اومدم فقط لبخند تو رو ببینم چی؟ و زل میزد به صورتم تا لبخند بزنم. آنقدر مُصِر بود که میچرخیدم و این طرف و آن طرف هم که میرفتم، دنبالم می آمد. و آنقدر نگاهش دنبالم می‌کرد که در آخر خنده ام می‌گرفت و او هم با لبخند میگفت: _عشقِ حامد بالاخره خندید. ما خوشبخت بودیم اما اولین اتفاق ناگوار آن سال درست در ایام محرم اتفاق افتاد. در ایام محرم بود که حال بی بی بد شد. شب بود و بعد از عزاداری و شامی که نذر تمام اهالی روستا بود، مش کاظم دنبال حامد آمد درمانگاه. هنوز از پیمان و گلنار جدا نشده بودیم که صدای نگران مش کاظم را شنیدم. _دکتررررر.... بی بی.... به دادمون برس. همان چند کلمه برای آشوب قلبی من و گلنار کافی بود تا دنبال حامد بدویم. وارد خانه ی مش کاظم شدیم و گلنار بی طاقت تر از من بالای سر بستر بی بی نشست. _بی بی.... بی بی حرف بزن. نگاهم به گلنار بود که مش کاظم گفت: _از هیئت که برگشتیم گفت خیلی خسته ام باید بخوابم... تا لحافت و تشک براش گذاشتم دیدم روی زمین خوابیده... هر کاری کردم بیدار نشد. حامد جلو رفت و سر گوشی شِنود صدای قلبش را در در گوشش گذاشت و بعد از مکثی که برای من و گلنار و حتی پیمان و مش کاظم، به اندازه ی یک هفته طول کشید گفت: _متاسفم.... تموم کردن. 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
11.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 دین اومده حالت رو خوب کنه! 👈🏻 فلسفه همه بایدها و نبایدهای دین همینه! ➖غیبت نکن، حالت بد میشه ➖دروغ نگو، حال بد میشه ➕صدقه بده، حالت خوب میشه ➕کار کن پول دربیار، حالت خوب میشه ➕اسراف نکن، حالت خوب میشه 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باتو میمونم....💔 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
•『💞』 ‌• وقتےحضرت‌یوسف‌‌تو‌موقعیت‌گناه‌بود‌ از‌خد‌ا‌خواست‌کمکش‌کنه... خد‌ا‌در‌های‌بسته‌رو‌براش‌باز‌کرد...(: هم‌از‌گناه‌حفظش‌کر‌د‌هم‌ هم‌به‌بالاترین‌درجات‌دنیایے‌‌ومعنوی‌رسوندش...
🌺رفتن به پارت اول👇🌺 https://eitaa.com/hadis_eshghe/18459 با گفتن آن جمله، هر چهار نفر ما خشکمان زد. مش کاظم و پیمان و گلنار و من. و اولین نفری که بلور شیشه ای بُهتش را شکست، گلنار بود. _بی بی.... چطور تونستی منو تنها بذاری... مگه نمیدونستی من مادر ندارم! صدای ضجه های گلناری که خودش را روی جنازه ی بی بی انداخته بود، داشت قلبم را ریش ریش می‌کرد. طولی نکشید که گریه های گلنار، پاهای مش کاظم را هم سست کرد. دو زانو زمین نشست و دو کف دستش را روی سرش گذاشت و گریست. _بی بی.... چه خاکی بر سرمون کردی! و من... انگار به اعماق خاطرات گذشته ام، سقوط کرده بودم. به همان روزهایی که با بی بی آشنا شدم. به شب چله ای که مهمانش شدم. به غذاهای خوشمزه ای که برایم فرستاده بود. به کاچی روز عروسی که خودش برایم درست کرد! بی بی مادر دوم من هم بود و اشک چشمانم نمیگذاشت که صورت آرامش را که گویی در خوابی ابدی فرو رفته، به درستی ببینم. داغ بی بی برای من خیلی سخت بود. منی که یکبار داغ مادر دیده بودم، با رفتن بی بی حس کردم، دوباره بی مادر شدم! و بیچاره گلنار که حالش از همه خراب تر بود. هر قدر پیمان دلداری اش میداد و با او همدری می‌کرد کافی نبود. حق داشت. من احساسش را درک میکردم. و اینگونه بود که بی بی در ایام محرم همان سالی که خدا محمد جواد را به ما داد، چشم از جهان فرو بست. با رفتن بی بی بود که فهمیدم می‌شود مادر بود اما نه برای فرزند خودت! بی بی مادرم بود و با رفتنش اینرا فهمیدم. یاد خوبی های او، همگی خاطراتی تلخ شد تا ذهن آشفته ام را با غمش بیازارد. تا آنروز فکر میکردم قبل از داغ بی بی، بزرگترین غمی که دیدم غم از دست دادن پدر و مادرم است. اما طولی نکشید که روزگار به من فهماند که هیچ داغی آخرین داغ نیست. و چقدر این جمله ی ما، که در مصیبت ها بر زبان می آوریم که « ان شاء الله آخرین غمت باشه » چقدر بیهوده است! اواسط پاییز همان سال بخاطر حال روحی خراب گلنار و من، حامد پیشنهاد یک مسافرت را داد. خیلی وقت بود که عمه را ندیده بودم و او هم از من خبری نداشت. همان را بهانه ای برای مشافرتی خانوادگی کردیم و همراه آقا پیمان و گلنار، راهی شمال شدیم. با آنکه از فوت بی بی چهل روز می‌گذشت، اما حال روحی گلنار خیلی بد بود. آنقدر که پیمان را نگران کرده بود. و شاید آن مسافرت می‌توانست کاری کند. در مسیر بودیم که پیمان از صندلی جلو به سمت گلنار که صندلی عقب کنار من و محمد جواد نشسته بود،. برگشت و گفت : _میگم خانم پرستار.... سکوت زیاد یه خانم باردار... برای سلامتی بچه مضر نیست؟ ماندم چه بگویم که پیمان باز سر شوخی رو با گلنار باز کرد. 🖌 به قلم نویسنده محبوب حتی بالینک کانال واسم نویسنده⛔️ 🦋✨کانال حدیث عشق✨🦋 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
11.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 دین اومده حالت رو خوب کنه! 👈🏻 فلسفه همه بایدها و نبایدهای دین همینه! ➖غیبت نکن، حالت بد میشه ➖دروغ نگو، حال بد میشه ➕صدقه بده، حالت خوب میشه ➕کار کن پول دربیار، حالت خوب میشه ➕اسراف نکن، حالت خوب میشه 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
10.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
باتو میمونم....💔 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانه ای بسازیم🍃🌸 لبریز از آرامش دیوارهایش را با عشق 💖 پیرامونش را با مهر و محبت🍃🌸 منظره اش را با افکار زیبا و سبـز بیاراییم زندگی فقط یک بار فرصت است زیبا زندگی کنیـم🍃🌸