10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✿✿ ✿✿ ✿✿ ✿✿ ✿✿ ✿✿
#کلیپ
اگه مراقبت نکنید ...🍁
#روحتون ضعیف میشه...🍁
#استاد_پناهیان...🌱
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_182
اواخر بهار بود. حال من خوب بود و زخم بخیه های روی پیشانی ام هم بهبود پیدا کرده بود. بخاطر همان بخیه هایی که نمیخواستم خانم جان ببیند، دو هفته به فیروزکوه برنگشتم.
و ماندن در روستا هم، خودش عوارضی داشت. یکی دیدن بی تابی آقا پیمان. دوم مواجه شدن با نگاه پر غم گلنار و سوم درگیری و بحث پیمان با حامد.
نهایتا حاصل همه ی این ها این شد که یکروز....
پیمان وارد اتاق حامد در بهداری شد و بی مقدمه چینی گفت:
_با مش کاظم صحبت کن... همین امشب میخوام برم خواستگاری گلنار.
حتی گوش هایم هم تعجب کردند.
اما حامد بدون حتی لحظه ای تعجب جواب داد:
_به من ربطی نداره... خودت برو بهش بگو.
_یعنی چی که به تو ربط نداره!... تو رفیقمی...
_بله... الانم هستم... ولی تو ثبات نداری... الان میگی شب پشیمون میشی.
_چرا چرت میگی؟... من کی حرفی زدم و بعد پشیمون شدم؟!
حامد خونسرد نگاهش کرد:
_دقیقا دو هفته قبل... وقتی فقط قرار شد بری با مش کاظم حرف بزنی که دخترشو به زور به مراد نده.... و رفتی و اون سو تفاهم پیش اومد.
_خوبه خودت میگی سو تفاهم... چه ربطی به پشیمونی داره؟
_یعنی میخوای بگی در عرض دو هفته عاشق شدی؟!
سرش را کمی چرخاند و با جدیت گفت :
_به خودم مربوطه.
_آفرین... همینه... پس خودتم برو با مش کاظم حرف بزن.
نگاه تند پیمان سمت حامد آمد.
_پس نمیخوای کمکم کنی؟
_نه... من حرفامو بهت زدم... از خیلی قبل تر از این بهت گفتم گلنار دختر خوبیه... خودت دست دست کردی... حالا هم خودت باید پا پیش بذاری.
نگاه پیمان با همان اخم های درهم چند ثانیه ای در چشمان حامد نشست.
_باشه....
و رفت... در اتاق که با ضرب بسته شد، نگاهم سمت حامد چرخید.
_خب حالا کمکش میکردی.
صدای حامد بلند شد.
_که باز بگه شما منو مجبور کردید؟... تو چرا خوشت میاد خودتو بندازی تو دردسر؟
سکوت کردم و در عوض جواب، در حالیکه بسته ی آمپول های بهداری را مرتب میکردم زیر لب آهسته زمزمه کردم.
_بد اخلاق!
و انگار شنید. سمتم آمد و با جدیت بالای سرم گفت:
_چی گفتی؟
جوابی ندادم که محکم شانه هایم را گرفت و مرا سمت خودش چرخاند.
نگاهش در چشمانم چرخی خورد که گره ابروهاش باز شد.
_ببخشید صدام بالا رفت... از دست پیمان خیلی عصبی بودم.
جوابی ندادم که فوری سر خم کرد و از کنار شانه، نگاهم کرد.
_چقدر نیم رخت قشنگه!
از این حرفش خنده ام گرفت. چون خوب میدانست باید چطور راضی ام کند. تا لبخند زدم بوسه ای روی گونه ام زد.
_اگه حرف نزنی یکی از همین آمپول های ب کمپلکس رو به خودم میزنما.
_بزن بد نیست که ویتامینه.
خندید:
_نه دیگه نمیزنم... چون حرف زدی.
و تازه فهمیدم چطور گولم زد!
توجه توجه
❌❌❌❌❌
نویسنده ی رمان #مثل_پیچک
راضی نیستن که رمان با هر اسمی یا نامی حتی با ذکر منبع، کپی شود.
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️
این کار شرعا و قانونا و اخلاقا
حرام حرام حرام است
«یَا رَفِیقَ مَنْ لا رَفِیقَ لَهُ»
این روزها خوب فهمیدهام که هیچ رفیقی بهتر از خودت پیدا نمیشود خدایِ من..💛✨
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایم نور تویی،
با تو راه را گم نخواهم کرد..🧡
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#درمڪتبشھدآ..🌹
اگرمیخواهیدبدانید
اوضاعآخرتتانچگونہاست
اوضاعالانتانراببینید...🌿
#شهیدכستغیب✍
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
#رمان_آنلاین
#مثل_پیچک
#پارت_183
بالاخره خود آقا پیمان با مش کاظم حرف زد و آنشب من و حامد هم همراهش رفتیم. حتم داشتم حالا دل تو دل گلنار نیست... اما...
با ورود ما بی بی دسته گل و شیرینی که پیمان از شهر خریده بود را از او گرفت و به آشپزخانه برد.
کمی بعد بی بی برگشت،. اما تنها!
هر لحظه منتظر ورود گلنار بودم ولی خبری نشد. تا اینکه مش کاظم سر صحبت را باز کرد.
_خب آقا پیمان... چرا خانواده تشریف نیاوردن؟
سکوت پیمان کمی طولانی شد که حامد جواب داد:
_حالا این جلسه ما باشیم تا جلسه ی بعد...
_نمیشه دکتر جان... شاید خانواده ی آقا پیمان اصلا از همین اول با خانواده ی ما مخالف باشند.
آقا پیمان سر بلند کرد و گفت :
_بله... راضی نبودن.
نگاه متعجب من و حامد هم سمت پیمان چرخید! و او ادامه داد:
_اونا خودشون واسه ی من یه دختر انتخاب کرده بودند که من نخواستم... در عوض با انتخاب من هم مخالفت کردن.
مش کاظم، نفس پری کشید.
_بالاخره باید بیان... من دختر به یه پسر تنها نمیدم.
همه سکوت کردن. واقعا انتظار همچین برخوردی را نداشتم. فکر میکردم با خواستگاری آقا پیمان از گلنار،. همه چیز به سادگی حل خواهد شد ولی نشد.
اینبار حامد گفت:
_الان این حرف شما یعنی ما بریم؟... لااقل میذاشتید این آقا پیمان ما با گلنار خانم یه صحبتی کنه.
_فکر نکنم نیازی به صحبت باشه... این آقا پیمان تا دو هفته قبل، دختر منو حتی لایق خودش هم نمیدونست... حالا چی شده که اومده خواستگاری نمیدونم!... شایدم با خود گلنار ساخت و پاخت کردن که چون مراد رو قبول کردیم، این آقا بیاد تا ما باز مراد رو رد کنیم.
اینبار من جواب دادم :
_نه مش کاظم اینطور نیست... اینبار خود آقا پیمان گلنار رو میخواد.
_چه جوری آخه!؟... آدم در عرض دو هفته عاشق میشه؟!... اصلا بذارید خودش حرف بزنه خانم پرستار.
پيمان مکثی کرد و گفت:
_همون دو هفته قبل هم شک داشتم... میدونستم که دختر شما رو میخوام ولی میدونستم خانواده ام راضی نمیشن... اما وقتی دیدم سکوت من باعث شده که اونا خودشون واسه ی من یه دختر انتخاب کنن... حرفم رو بهشون زدم... نتیجه اش هم شد اینکه... گفتن.... خودم بیام خدمت شما.
اینبار بی بی گفت:
_خب پسرم... اشتباه کردی... بالاخره اونا پدرو مادرت هستن... نمیشه که از همین اول راضی نباشن... لااقل باید توی جلسه خواستگاری باشند... حالا بعدش اگه بازم راضی نبودن اشکالی نداره.
و این یعنی تمام. یعنی هیچ حرفی دیگر برای گفتن نیست. و باز همه سکوت کردند و این شد پایان جلسه ی اول.
توجه توجه
❌❌❌❌❌
نویسنده ی رمان #مثل_پیچک
راضی نیستن که رمان با هر اسمی یا نامی حتی با ذکر منبع، کپی شود.
⛔️⛔️⛔️⛔️⛔️
این کار شرعا و قانونا و اخلاقا
حرام حرام حرام است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چقدر خواستید تخریب کنید.
ولی عزت دست خداست، عزیزترش میکنید.
#سعیدمحمد
#پاکدستی
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مشاهده و پخش كردن اين ويدئو تو
اين شرايط جامعه از هرچيزي واجب تره
🚫🎥
هم ببينين هم براى كسايى كه نميخوان راى بدن بفرستين
اگه فقط رو يك نفر تاثير بذاره ما به هدفمون رسيديم💯💪🏻
.
#بهعشقوطن
#منرأىميدهم
#آيندهايرانروشناست
لطفا نشر دهيد🎥
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عباس ها اجازه دیدن نمی دهند✌️
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴⭕️ #یادآر| پیش به سوی دولت جوان و حزب اللهی
🔸 در انتخابات 1400، تومور سرطانی افکار غربی از بدن انقلاب اسلامی خارج خواهد شد، که لازمه آن، آمادگی جوانان انقلابی و حزب اللّهی برای مهار خونریزی بعد از این عَمل سخت می باشد.
🌸🍃• . • . •
•┈┈••✾❣✾••┈┈•
@hadis_eshghe
•┈┈••✾❣✾••┈┈•