eitaa logo
🕊حدیث زندگی🕊💌
492 دنبال‌کننده
75 عکس
37 ویدیو
0 فایل
#حدیث_زندگی #تربیتی #حدیث #قران #شعر #عکس_نوشته
مشاهده در ایتا
دانلود
💌نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی 🕊حدیث زندگی🕊💌 🆔@hadis_zendegi
1.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 از دنیا بزرگ‌تر... ✍🏻 عین‌صاد ❞ دنيا و آخرت در بينش دينى با بينش عرفى تفاوت دارد. در بينش دينى نيّت و جهت، دنيا و آخرت را مشخص مى‌كند. نماز و عبادت و درس توحيد و تفسير و عمل جهاد و مبارزه، مى‌تواند به خاطر حرف‌ها و هوس‌ها و جلوه‌ها باشد؛ مى‌تواند دنيا و پست باشد و مى‌تواند كسب و كار و پاك كردن بينى كودك و آب دادن و نان آوردن، به خاطر دستور خدا و اداى و ظيفه باشد و از سطح غريزه و عادت‌هاى محدود، بالاتر آمده باشد و آخرت باشد. در واقع آدمى كه از دنيا بزرگ‌تر شده و از شهادت به غيب روى آورده و حجم گسترده و وسعت فارغ دنيا، براى او تنگ و محدود گرديده...هر كارش از دنيا بيرون رفته و حتى خواب و خوراك و معاشرت و روابط عادى و طبيعى او الهى و آخرتی است. ...دل‌هايى كه از دنيا بزرگ‌ترند، تمامى كارهاى عادى آن‌ها خريدار دارد. 📚  | ص ۲۲۱ #️⃣ ویدیو 🕊حدیث زندگی🕊💌 🆔@hadis_zendegi
💌پیشرفت همیشه جلو رفتن نیست بعضی وقتا برگشتن از یه مسیر غلطه..! 🕊حدیث زندگی🕊💌 🆔@hadis_zendegi
💌ادامه دادن:.... 🕊حدیث زندگی🕊💌 🆔@hadis_zendegi
💌اگر دو عبارت خسته ام و حالم خوب نیست را از زندگی خود پاک کنید نیمی از بیحالی و بیماری خود را درمان کرده اید. وین دایر 🕊حدیث زندگی🕊💌 🆔@hadis_zendegi
{﷽} 💌رمان داستانی رابطه براساس واقعیت مطب دکتر رایحه جلسه مشاوره ی خانم سین/ الف نگاهی به برگه هایی که پر کرده بود انداختم و نگاهی به ساعت هنوز یک ساعتی مانده بود تا مریم بیاید، به خانم امیری گفتم: به نفر بعدی بگید بیان داخل... مضطرب خودش رو یه گوشه ی صندلی جمع کرده بود دستهاش رو گاهی به صورت می کشید و گاهی بهم گره میزد چند دقیقه ای با همین روال گذشت... نگاهش کردم و گفتم: خوب بفرمایید شروع کنید من در خدمتم... لبش رو گزید و گفت: از کجای بدبختیام بگم! در حالی که خودکار دستم بود و برگه های جلوم رو بررسی میکردم مهربانانه نگاهش کردم و گفتم: خانمی اینجا شما خیلی کلی نوشتید دقیقا این مسئله از کی شروع شد؟ عزیزم باید دقیق توضیح بدید تا بتونم کمکتون کنم.... با شروعش من هم نکته هایی که شاید خودش هیچ وقت بهشون توجه نکرده اما مسئله های مهمی رو نشون میداد خلاصه وار روی کاغذ می نوشتم تا بهتر بتونم گرهی باز کنم... سرش رو تکون داد و نفس عمیقی کشید و گفت: همه چی از یه دعوای به ظاهر ساده شروع شد یه دعوایی شبیه همه ی دعواها و بحث های زن و شوهری... ( پس میدونه دعوا های زن و شوهری همه جا هست و یه مسئله طبیعیه) حدود یکسال پیش بود با دانیال بحثم شده بود! مثل همیشه برای اینکه بحث ادامه پیدا نکنه از خونه زد بیرون... (همسرش برای تموم کردن بحث از از محیط دعوا خارج میشه) منم برای اینکه کمی اعصابم آروم بشه گوشی تلفن رو برداشتم و بی هدف داخل فضای مجازی می چرخیدم که یکدفعه پیامی داخل پی وی شخصیم توجهم رو جلب کرد! ( نمیدونه راهکارهای آرامش اعصاب چیه به همین علت بی هدف چرخیدن داخل فضای مجازی را ترجیح میده) پیام را که باز کردم پروفایل فرستنده عکس گل رزی بود که نوشته بود: سلام چقدر عکس پرفایل شما زیباست این زیبایی از اندیشه ی زیبا شما حکایت می کند ستودنی هستید... آخرش هم یه استیکر گل گذاشته بود... (توجه به جزئیات و ظاهر فرستنده پیام) حالم بد بود اما با خواندن این پیام بدتر شد با خودم گفتم: آره ستودنی هستم ولی کیه که قدر بدونه! ترجیح دادم جوابش را تنها با فرستادن یه استیکر گل جواب بدم اما ذهنم درگیر شده بود... ( بدتر شدن حال نشون میده توی موقعیت مقایسه قرار گرفته) درگیر اینکه چطور کسی که مرا نمی شناسه و ندیده تنها با خوندن چند متن و دیدن چند عکس اینقدر جذاب منو توصیف می کنه اما کسی که سالها باهاش دارم زندگی میکنم قدر منو نمی دونه و وسط جر و بحث براش غیر قابل تحمل میشم و از خونه میزنه بیرون! ( مسئله رو وارونه دیده چون خودش ازعان میکنه کسی که نمی شناستش، شاید اگر بشناسه قضیه فرق کنه، فعل خوب ترک محیط همسرش رو به اشتباه غیر قابل تحمل بودن خودش برداشت کرده و دچار خطای شناختی شده) چند روزی از این ماجرا گذشت... من و دانیال به روال عادی زندگی برگشتیم مثل همه ی زندگی ها هرازگاهی سر یه مسئله بحثمون میشد و آخر سر هم بعد از چند ساعت همه چی به روال عادی بر می گشت... (تاکید بر دانستن اینکه جر و بحث در همه ی زندگی ها هست) اما چند وقتی بود که حال من عادی نبود پیام هایی که توی پی وی شخصیم می اومد حکایت از حال و روزی داشت که من آرزوش رو داشتم حال و روزی که اصلا شبیه این زندگی نبود! دنبال کسی بودم درکم کنه! کسی که خوبی های منو ببینه! (کم کم دچار مقایسه و رویا پردازی شده بین فردی که باهاش زندگی میکنه با فردی که ندیده و تنها مکالماتی بینشون رد و بدل شده) نفس عمیقی کشید و با همون استرس مدام با انگشت های دستش ور می رفت... (حالت بدنی حکایت از استرس بالا داره) ادامه داد نمی دونستم کیه! اوایل خیلی مختصر جوابش رو میدادم و تنها به تشکری بسنده میکردم اما انگار خوب بلد بود فقط خوبی ها رو ببینه و خوبتر از اون بیانشون کنه... ( تاکید بر نگاه یک بُعدی فردی و یک بُعدی رفتاری از چندین بُعد موجود، فقط خوب دیدن و فقط از خوبی ها گفتن) گاهی با خودم می گفتم شاید یه آدم تنها مثل منه! شاید هم یه آدم بیکار که حوصله اش سر رفته! شایدم یه شیاد کلاه بردار! اما این آدم هیچ وقت حرف از تنهایی نمی زد! هیچ وقت درخواست پلیدی بیان نکرد! (دادن احتمالات معقول خطر اما به سادگی توجیه کردنشون) فقط و فقط از من می گفت! نه از خود من، که از تفکر من! چون ظاهری از من ندیده بود که آدم ظاهر بینی باشه! با این رفتارهاش بعد از گذشت یه مدت کم کم یه حسی شروع شد... (نیاز به توجه داشته و دیده شدن نه فقط ظاهری) یه حسی که اولش هیچ حرف شخصی رد و بدل نمیشد فقط حرف از خوبی ها بود تا اینکه کم کم از خودش گفت: از اینکه به من علاقمند شده! نمیدونم چرا نگفتم که متاهلم شاید.... شاید... چون یه حسی درون خودم هم بوجود اومده بود.... (غلبه احساسات بر قدرت عقل و...) ادامه دارد... نویسنده: +سیده زهرا بهادر 🕊حدیث زندگی🕊💌 🆔@hadis_zendegi
874.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌 ما و هستی ✍🏻 عین‌صاد ❞ کارِ ما در این هستی، زیاد شدن است. 📚  | ص ۴۴ #️⃣ 🕊حدیث زندگی🕊💌 🆔@hadis_zendegi
💌جوانمردى و سخاوت حضرت على (علیه السلام ) زبيربن عوام پسر عمه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) بود، مدّتى پس از مرگ او، يكى از فرزندان او به حضور على (علیه السلام ) آمد و گفت : در دفتر حساب پدرم ديدم كه پدرم از پدر تو (ابوطالب ) چند هزار درهم طلبكار بوده است . على (علیه السلام ) فرمود: پدرت راستگو بود، آن مبلغ را دستور دادم به تو بدهند (و طبق دستور به او دادند). پس از مدتى فرزند زبير به حضور على (علیه السلام ) آمد وعرض كرد: در حساب ، اشتباه كرده ام ، بلكه موضوع به عكس بوده و پدر شما آن مبلغ را از پدر من طلب داشته است . على (علیه السلام ) فرمود: بدهكارى پدرت را بخشيدم وآنچه را تو بابت طلب پدرت از من گرفتى ، آن را نيز به تو بخشيدم 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى 🕊حدیث زندگی🕊💌 🆔@hadis_zendegi
دنبال معانی فرح می گردد آن گوشه که مرگ چون شبح می گردد در غزه شهید اگر نشد کودک شهر در آتش مهلک «رفح»... می گردد +محمدجواد_منوچهری 🕊حدیث زندگی🕊💌 🆔@hadis_zendegi
💌اصحاب امیرالمومنین علیه‌السلام عرض کردند: حضرت مهدی علیه السلام را برای ما توصیف کن که دلهای ما مشتاق شنیدن اوصاف اوست. 🔸️امیرالمومنین علیه‌السلام فرمودند: او چهره‌ای مثل ماه تابان دارد و پیشانی‌اش از نور می‌درخشد. او علامتی (چون مهر نبوت بر کتفش) و خال سیاهی بر گونه‌اش دارد... 🔹قالوا: يا أمير المؤمنين صف لنا هذا المهدي فإن قلوبنا اشتاقت إلى ذكره فقال عليه السلام: هو صاحب الوجه الأقمر و الجبين الأزهر و صاحب العلامة و الشامة... 📚 إلزام الناصب، ج‏۲، ص ۱۶۴. 🕊حدیث زندگی🕊💌 🆔@hadis_zendegi
972K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💌در کف بازار دنیا “عمر” خود را باختی سکه ها را جمع کن! دعوای چار و پنج نیست پ‌ن: وقتی بهش میگن همستر کمبت، صلوات‌شماره 🕊حدیث زندگی🕊💌 🆔@hadis_zendegi