به آخرای پاییز رسیدیم.
هنوز هم برای قدم زدن دیر نیست
چترت را بردار ، لباس گرم یادت نرود...
من هم که آدم خانه نشینی نیستم….
#مهران_فایضی
[ حدیث دل ]
با پاییز آمده ای
سوار..... بر مرکَب عشق
و از آنسوی سرزمینی
که سلام سپیدهنگام نگاهت
نور میپاشد
آغوش تنهایی ام را...
برگهای نوازش احساس
نفسهای وزین باران را
در حجمی وسیع
میبوسند
و تو
به تکراری بی پایان
زاده می شوی
در انعکاس طلایی چشمانم...
پاییز
در وسعت حضور توست...
آیینه بارانی می شود
دشتهای بیقرار دل
و نسیمی
از حوالی دستانت
رویایی ترین
نوازش پرواز را
جانمیبخشد
در پیچک بیقرار نیاز....
با پاییز آمده ای
و دیگر
توانی نیست
که شانه در شانه ی خویش
سکوت باران را
به نظاره بنشینم
آخر.... دیگر توهستی
چتریهست
بارانی هست
و کوچه ای نمناک
تنها...برای من و دستانت......
#سمیه_خلج
[ حدیث دل ]
پاییز جان
حالا که بساطت را جمع کرده ای و
آماده ای که عاشقانه هایم را نم نمک ترک کنی
کاش یادت بمامد دلتنگی را هم
لابه لای خاطرات قشنگ و نارنجی ات
یک جایی میان انار ها و خرمالو ها جا بدهی و با خودت ببری
دلتنگی بدون هوای تو
بدون باران
بدون نارنجی و زرد و خش خش برگها
کشنده تر از هر دردی میشود.
#فریبا_رضایی_مقدم
مهم تر از لبخند "چشمخند" است...
گاهی لبانت به خنده باز می شوند....
اما چشمانت غمی را ...
به دوش می کشند!
گاهی صدای قهقهه هایت ...
در فضا می پیچد
اما در عمقِ چشمانت ...
گریه پنهان شده است!
گاهی به ظاهر خوبی ...
اما چشمانت چیزِ دیگری را ...
نشان می دهند!
"چشم ها" این دو گردالیِ کوچک...
چه رازها که در دلِ سینه نگه می دارند
و چه شکست هایی را ...
که بروز نمی دهند!
نکند حواسمان پرتِ خنده ی تصنعیِ کسی شود
و چشم هایش را از یاد ببریم!
زبانِ چشم ها را فهمیدن ...
کارِ سختی نیست؛
کافیست جنسِ غم را بلد باشی!
#محیا_کاربخش