در مطلع شعرم شده یک بار نباشی؟!
بودی پس از این هستی و بایست که باشی
در ذهن پر از خاطرهام با تو همیشه
بر تک تک هر ثانیه... در حال پراشی
مامور خداوند شدی، با رخ ماهت
بر ظلمتِ شب تا سحرم نور بپاشی
لبخند بزن تا که ببینی اثرش را
با اندکی از اخم تو هستم متلاشی
تهرانِ دل آکنده از اندوه دمادم
وقتی که نباشی پُرِ صد جور حواشی
تا عشق تو در دل بشود بر همگان فاش
تقدیم شما... شعر منِ شاعر ناشی...
#جواد_کریمی
❤❤