قطره ای اشک بهنگام سحر میریزم
واژه ها را همه در پای قمر میریزم
چه کسی واژه به تقدیس صنوبر دارد
غزلی پیشکش این دو برادر دارد
مکه از یومن قدوم تو موحد شده است
حیدری باز به عالم متولد شده است
کعبه شوری دگر انگار که بر سر دارد
شاید اینبار به عشق تو ترک بر دارد
پای جبریل امین پله شود محضرتو
وچه زیباست اگر کعبه شود منبر تو
درس عاشق شدن و رسم ادب می دانی
لک لبیک حسین بر لب خود می خوانی
روی گلبرگ گل یاس لطافت می ریخت
اشک بر گونه تو وقت طوافت می ریخت
کعبه عشق حسین است و امام ادبی
ای که در درس وفا شهره میان عربی
لشکری منهدم از چرخش چشمان تو بود
عبدود های عرب پشه ی میدان تو بود
" ای که در جنگ زمین را به زمان دوخته ای
مشق شمشیر زنی را ز که آموخته ای "
در نجابت زده ای پس همه بوذر ها را
غضبت ریخت به هم مالک اشتر ها را
جنگ صفین تو در خاطره ها می ماند
لرزه در کالبد حنجره ها می ماند
کاش آن خاطره در علقمه قسمت می شد
با کمی چرخش تیغ تو قیامت می شد
فرض بر آن که تواز علقمه برگردی
مشک ها را همه از آب لبالب کردی
آخرین بیت دوچشمان من از غم تر بود
روضه انگار به کام قلمم خوشتر بود
#مجید_قاسمی
#شعر_ولادت_حضرت_ابوالفضل
@hadithashk
باد در عرش که پیچید خبر شکل گرفت
از پر و بال ملک فرش گذر شکل گرفت
نور خورشید به شب خورد..،سحر شکل گرفت
آسمان پرده برانداخت..،قمر شکل گرفت
ماه از جلوه ی گیراش چه حظی می برد
علی از فرط تماشاش چه حظی می بُرد
نخل پر برکت توحید ثمردار شده
نسل تابنده ی خورشید،قمردار شده
کهکشان های خداوند خبردارشده
پدر خاکیِ افلاک پسردار شده
صورتش هودج نور است..،پدر می بوسد
دست آبور خود را چِقَدَر می بوسد
ابرویش جلوهی ربّ است اُبُهَت دارد
زلف او آیه ی نوری است که حرمت دارد
چشم او ابر بهاری است که رحمت دارد
نام او جامِ طهوری است که شربت دارد
صاحب شهد شکرریزِ سبو می آید
چِقَدَر نام اباالفضل به او می آید
گونه ی آینه بر دوده ی آهش خیره
چشم فانوس به پیچ و خم راهش خیره
برکه ی آب به رخساره ی ماهش خیره
پلک باران به تماشای نگاهش خیره
آسمان خیره به چشمان تر این ماه است
چشم او چشمه ی توحیدی آل الله است
رشته ی وصلت عُشاق،نخ دامن او
رختی از جنس پر و بال ملک بر تن او
دَرِ جنّات عَدَن،دُکمه ی پیراهن او
ساقه ی طاقِ فلک بازوی شیر افکن او
غرشش غرش طوفانیِ شاه عرب است
پسر شیر خدا،شیر نباشد عجب است
هرکه در زندگی اش غصه ی بسیاری داشت
اگر از خانه ی مولا طلب یاری داشت
بی گمان با پسرش نیز سر و کاری داشت
سیزده ساله چه رزم علوی واری داشت
سیزده ساله یلِ با جَنَم حیدر شد
وارث بر حق تیغ دو دم حیدر شد
دست عباس به دامان امام حسن است
سند قلب اباالفضل به نام حسن است
سالیانی است که درگیر مرام حسن است
گرچه ساقی است ولی تشنه ی جام حسن است
چِقَدَر خصلت دلدار به دلبر رفته
کرم حضرت ساقی به برادر رفته
ساحل امن یقین بود که دریا را ساخت
شانه اش بود که زُلف شب یلدا را ساخت
کوهی از غیرتِ حساس به زهرا را ساخت
دامن اُمِّ بَنین حضرت سقا را ساخت
گیسویش را به سر زلفِ حسینِ خود دوخت
کاشف الکرب شدن را به اباالفضل آموخت
آفریده شده عباس برای زینب
سینه ی او سپر دفع بلای زینب
جان عشاق اباالفضل،فدای زینب
ما گدایانِ حسینیم،گدای زینب
همگی بنده ی عشقیم به عباس قسم
پاسبانان دمشقیم به عباس قسم
سیل اشکیم به دنبال نمِ دریایش
دست ما را برسانید به اعطینایش
این که خوانده است حسین بن علی آقایش
ارمنی های محلّه اند علمکِش هایش
هرکه را جَذبه ی این عشق به زنجیرش کرد
نمک سفره ی عباس نمک گیرش کرد
کاش ما را به ردای کرمش وصل کنند
مثل وصله به نخِ شال غمش وصل کنند
مثل پَر،کنج ستون علمش وصل کنند
دست ما را به ضریح حرمش وصل کنند
تا که آب و گِلمان خرج عزایش باشد
تنمان تکه ای از صحن و سرایش باشد
آبرو داده به سرچشمه،به دریا،دستش
از زمین پُل زده تا عرش مُعَلّی،دستش
مرده را زنده کند همچو مسیحا،دستش
چقدر مُعجزه ها خلق شده با دستش
آن که از خاک درش کور شفا می گیرد
با همان دستِ قلم دست مرا می گیرد
سرو سبز علویّات برومند شده
شانه ی او به بلندای دماوند شده
چهره اش بانی پیدایش لبخند شده
خطبه خوان حرم امن خداوند شده
مکه را شیفته ی عشقِ امام خود کرد
کعبه را بنده ی اعجاز کلام خود کرد
آیه ی نور به پیشانی او مکتوب است
با وجودش بخدا وضع حرم مطلوب است
بین اطفال حسین بن علی،محبوب است
سر دوشش چقدر حال رقیه خوب است
طفل از ذوق تماشای عمو پر می زد
هر زمان بوسه به دست علی اصغر می زد
آه!از لحظه ی شومی که بلا نازل شد
بین مهتاب و حرم ظلمت شب حائل شد
اشک افلاک فرو ریخت زمین ها گِل شد
کار برگشتن سقا به حرم مشکل شد
دامن شیر به سرپنجه ی کفتار گرفت
ناگهان تیغ به بازوی علمدار گرفت
رود فریاد زد ای اهل حرم..،دریا سوخت
مطمئناً جگر تشنه ی دخترها سوخت
وسط معرکه ی جنگ دل بابا سوخت
آخرین مشک که افتاد زمین..،سقّا سوخت
چقدر بعد علمدارِ حرم هق هق کرد
بنویسید رباب از غم اصغر دق کرد
#بردیا_محمدی
#شعر_ولادت_حضرت_ابوالفضل
@hadithashk
همین که نام قشنگت به روی لب گل کرد
دوباره شعر من از آسمان تنزل کرد
چگونه از تو نوشتن مرا تحیُر داد
اجاق طبع مرا نام نامی ات گر داد
به نام مادر ایشان توسلی کردم
دوباره مثل همیشه توکلی کردم
نوشتم اول صفحه به نام خیر الناس
به نام نامی زیبای حضرت عباس
کسی که از کف دست تو آب مینوشد
قسم به اسم شریفت شراب مینوشد
به اذن حضرت زهرا همیشه سقایی
تو ماه چارده ای نه، تو ماه زهرایی
امید حیدر کرار بودی و هستی
الی الابد تو علمدار بودی و هستی
تو قبله ی سر سجاده ی دعاهایی
تو آن شمایل زیبای ماوراهایی
تو آن نوید امید دل همه هستی
تو آن نسیم بهشتی علقمه هستی
به شان و رتبه کسی با شما برابر نیست
شبیه تو به خدا در جهان برادر نیست
ز برتران دو عالم تو برتری عباس
تو سیدالشهدا را برادری عباس
تو نور دیده عرشی، بلند والایی
تو حسرت شهدا در بهشت بالایی
تو وحشت دل قوم امیه ای عباس
عموی اصغر و عشق رقیه ای عباس
تو مهر ساز تمامیِ مهربان هایی
تو غیرت همه ی آذری زبان هایی
غلام حلقه بگوش اند عالمی، ما هم
اسیر عشق تو هستند ارمنی ها هم
علم کش علم تو هزار میکائیل
ندیده است به آقایی تو جبرائیل
قسم به سرخی وقت غروب عاشورا
علم کشان شب و ظهر روز تاسوعا...
همیشه بیمه ی دست بریده ات هستند
چقدر اهل محل دل به پرچمت بستند
بزرگی تو به عالم همیشه شد اثبات
برای توبه کند واسطه تو را هر لات
َچقدر طفل مریض آمد و شفا دادی
چقدر خرج سفر های کربلا دادی
چقدر نذر برای تو کرده این عالم
چقدر عاشقت هستند این بنی آدم
چه عرض میکنم اصلا؟ شما که آگاهی
برای نذری تو جنگ میشود گاهی!!!
همیشه روز نهم میشود فراوانی
گدا و شاه برای تو میشود بانی
تویی که بر سر کوی خود علقمه داری
چگونه این همه جا در دل همه داری؟
بدون گریه مگر میشود برایت خواند!
رسیده وقت سحر میشود برایت خواند؟
دوباره از سر عشق و نیاز میخوانم
دو جمله روضه تلخ از ریاض میخوانم
نوشته است که وقتی علم زمین افتاد
نگاه زینب کبری به شاه دین افتاد
چگونه میشود این روضه را تجسم کرد
امام تشنه لبان دست و پای خود گم کرد
به دور اهل حرم مثل باد میچرخید
شبیه مار گزیده به خویش میپیچید
شهی که خاک رهش بود گوهر و الماس
به روی خاک نشست و صدا زد ای عباس
بیا و حال حرم را خودت تماشا کن
بدون دست، گره از جبین من وا کن
ببین که طفل سه ساله به لرزه افتاده
به سمت اهل حرم چشم هرزه افتاده
#شعر_ولادت_حضرت_ابوالفضل
#حسین_زارع_زاده
@hadithashk
سیمرغ در غبارِ خودش ایستاده است
خورشید در مدارِ خودش ایستاده است
غرق ادب تمامِ جهان کوچک و بزرگ
هر قُله در دیارِ خودش ایستاده است
در بینِ سینههاست نفسها که دیدهاند
آری علی کنارِ خودش ایستاده است
رزم آوری رسیده که امروز عَبدو وَد
مبهوت بر مزارِ خودش ایستاده است
میدان به احترام امیرش بلند شد
از هیبتِ سوار خودش ایستاده است
شیرافکنِ قبیلهی آلِ علی است یا...
شیری به بیشهزارِ خودش ایستاده است
هرکس که دید گفت یقینا که مرتضی...
با تیغِ ذوالفقارِ خودش ایستاده است
او امتدادِ قلعهتکانیِ مرتضاست
عباس خاطراتِ جوانیِ مرتضاست
سمت بهشت جاده نبود و تو آمدی
مستی حریفِ باده نبود و تو آمدی
تو از نژاد حیدری و فرق میکنی
چون تو امیرزاده نبود و تو آمدی
سوگند میخورند تمامیِ آبها
دریای ایستاده نبود و تو آمدی
پیش از تو ای مدار تمامیِ کیشها
این قدر عشق ساده نبود و تو آمدی
بر خاک آستانه ماهی تمام عمر
خورشید سر نهاده نبود و تو آمدی
قبل از تو دل به هیچ جمالی ندادهایم
این عشقِ بی اراده نبود و تو آمدی
این خانواده داشت هر آن چیز غیرِ تو
شوری به خانواده نبود و تو آمدی
تو آمدی و از تو علی بوسه چین شده است
از این به بعد فاطمه امالبنین شده است
گفتم که جرعهای زنم از آبشارِ تو
لکنت زبان گرفتهام اما کنار تو
الکن کَن است آنکه که از هیبت تو گفت
بیچاره خشک ، پیش تو شد شد شکارِ تو
سَرسَرخوشم نـ نـ نذرِ توام تا ابد ابد
هر هر نفس زِزندهام از از بهار تو
از از ازل شده شدهام مبتلای تو
دل دل دلم شده شده دل دل دچار تو
من من غلاغلام د در درگه توام
من من کجا کجا و شـ شهـ شهریار تو
الـ الکنم مـ مدح تو گفـ گفتنم خطاست
بگشا گره گره زِ من شرمسار تو
این بار هم زبان مرا باز میکنی
تا از تو گویم از طپش چشمهسار تو
بابالحسین باب دلی بو الفضائلی
ای شکل مرتضی چقدر خوش شمایلی
از آن زمان که فیض سحر آفریدهاند
از جلوههای روی قمر آفریدهاند
شیرانِ بیشههای شجاعت نوشتهاند
از خاکِ مقدم تو جگر آفریدهاند
در پیش بچههای علی خاک زادهای
بالای کعبه سایهی سر آفریندهاند
دورِ سرِ حسین و حسن چرخ میزنی
از ابتدا به دوشِ تو پَر آفریدهاند
امالبنین گرفته تو را نذر کرده است
بهر حسین چشم نظر آفریدهاند
جمع است جمع خاطرِ زهرا از این به بعد
زینب برای توست سپر آفریدهاند
میخواستند تا که بریزیم زیرِ پات
بر روی شانهی همه سر آفریدهاند
جز گِردِ تو عشیرهی زهرا نمیرود
زینب جز از رکابِ او بالا نمیرود
من دلخوشم همیشه ولی با شما خوشم
تنها به زیرِ سایهی ایوانطلا خوشم
در پشت در نیامدهام گیرم و روم
من با همین گداییِ بی انتها خوشم
از بینِ در که نه...، درِ این خانه باز کن
من سائلم به دیدنِ روی شما خوشم
تا سُرمه کردهایم به تربت دو چشم خویش
از بین هرچه هست به این خاکِ پا خوشم
گیرم که هیچ چیز نگیرم نمیروم
تاجر نیَم ، به خاطرِ این اعتنا خوشم
چیزی نداشتم که گذارم برای قبر...
تنها به لطفِ مرحمت مرتضی خوشم
باب الحوائجیِ تو ما را جریح کرد
من با بهشت نه به شبِ کربلا خوشم
عمری گدای گریه کن این حوالیام
دستم بگیر ساقی بی دست ، خالیام
ای نیزهزار زخمِ جگر را چه میکنی
با این سهشعبه دیدهی تر را چه میکنی
با من بگو که دست خودت را چه کردهای
با من مگو که درد کمر را چه میکنی
گیرم تو را به خیمه برم پیشِ دختران
این زخمهای تیغ و تبر را چه میکنی
قدری بهم نریز رسیده است مادرم
من هیچ گریههای پدر را چه میکنی
بر روی نیزه هم بِروی بی تعادلی
در بینِ راه سنگِ گذر را چه میکنی
ای غیرتی به خاطر زینب نگاه کن
دور حرم هزار نفر را چه میکنی
دیگر کسی برای حرم بردنم نبود
ای تکیه گاه ، وقتِ زمین خوردنم نبود
#حسن_لطفی
#شعر_ولادت_حضرت_ابوالفضل
@hadithashk