eitaa logo
حدیث اشک
7.4هزار دنبال‌کننده
51 عکس
97 ویدیو
8 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
نبودی زندگی ویرون شده بود حال و روزمون پریشون شده بود خونه ای که تو رو از علی گرفت بعد تو شبیه زندون شده بود بی تو خواستم بمیرم اجل نذاشت کسی پیش پام راه حل نذاشت به خدا توی محل خودمون بعد تو کسی به من محل نذاشت مدینه میخواست هراسونت کنه پشت زخم کاری پنهونت کنه چون تو خونه ی علی بودی، کسی نیومد دوا و درمونت کنه پره خاکستره و دوده صورتت زخمی یه مشت حسوده صورتت بیست و پنج ساله گذشته فاطمه بیست و پنج ساله کبوده صورتت توو آتیش بال تو بی پر شده بود وقتی شعله چند برابر شده بود تو نشون ندادی اما فهمیدم فهمیدم موهات کوتاه تر شده بود روی خاک جاده بودی یادمه دل به غربت داده بودی یادمه چل نفر رد شدن از روی تنت زیر پا افتاده بودی یادمه زخماتو دیدم که بازه افتادم شب تشییع جنازه افتادم حرف اون چهل تا نامرد و زدم یاد چل تا نعل تازه افتادم میدونی نعل با بدن چه میکنه؟؟ با یه جسم بی کفن چه میکنه؟؟ میدونی یکی بشینه رو سینت وقت دست و پا زدن چه میکنه؟؟ @hadithashk
کوفیان می‌روم امّا به دلم غم دارم آن قدر که نتوانم غم دل بشمارم مثل زهرای جوان دست به دیوار شدم سر خود بسته ام و یاد درو دیوارم به سرم تیغ که زد،پهلوی من تیر کشید به زمین خوردم و یاد لگد و مسمارم به خدا پشت در سوخته قلبم می سوخت که در سوخته افتاد به روی یارم شد شکسته سرم امّا نرود کنج تنور از غم رأس بریده چکنم،می بارم با اسیران سر بازار مراعات کنید یاد دردو غم زینب وسط بازارم سر ششماهه ی ما را به سر نی نزنید فکر این صحنه ی غمبار،دهد آزارم @hadithashk
باز کن آغوش خود را سائل‌ات سر می رسد آن گدا که بخشش‌ات را کرده باور،می رسد آنقَدَر فریاد خواهم زد که من را هم ببین ناله های هر شبم از پشت این در می رسد تا نَفَس باقی است..،نَفس سرکشم را رام کن رفته‌رفته عمر من دارد به آخر می رسد در شب قَدرَت،به قَدرِ گریه ام رونق بده... هر که به جایی رسید ، از دیده‌ی تر می رسد گرچه بد کردم..،بیا با این بدت تندی مکن ای که لطفِ بی حدت حتی به کافر می رسد از دل هر معصیت زهرا مرا بیرون کشید کار من هرگاه گیر افتاد..،مادر می رسد زیر قرآن زیر و رویم کن..،الهی بِالْعَلی... دلشکسته گیر می افتد ، به دلبر می رسد نخل حیدر خرج افطاری ما را می دهد از نجف ظرف رطب هر شب به نوکر می رسد دفن نوکر احتیاطاً گردن ارباب هاست بعد مُردن کفن و دفن ما به حیدر می رسد در سراشیبی قبرم ، بعد تلقین خواندنم... حتم دارم مرتضی آنجاست که سر می رسد هرچه ماتم بود حیدر در وجودش جمع کرد بعدها ارث پدر یک‌جا به دختر می رسد سر به چوب مهمل خود زد..،در آن ساعت که دید نیزه‌داری مست با راس برادر می رسد در کنار خانه ی باباش سنگش می زنند زخم مهلک بر پر و بال کبوتر می رسد کاش زینب خاطرش در کوچه ها آسوده بود... کاش بر هر دختری می دید معجر می رسد @hadithashk
یا غافر الخطایا، با ما چکار داری با بنده ای فراری، اینجا قرار داری از روسیاه عالم، چه انتظار داری؟ راهم اگر ندادی، تو اختیار داری یکسال رفته بودم، دنبال اشتباهم حالا رسیده ام با، پرونده ی سیاهم عمر و جوانی ام را، عصیان تباه کرده این گرگ ... یوسفم را، تنهای چاه کرده هرچه گناه کردم، مهدی نگاه کرده آن عبد خودسرش را، خود سر به راه کرده گرچه فریب خوردم، بازنده را بخر باز شرمنده ام کن امشب، شرمنده را بخر باز آنکه به شانه بار من را کشیده مهدی است درد نگفته ام را، او که شنیده مهدی است آن یار که به داد، عالم رسیده مهدی است در سینه ی فلسطین، نور امید مهدی است بوی وصالش امشب، قبل اذان می آید ما که امیدواریم، آقایمان می آید باید ز بس خرابیم، در قبرْ چال مان کرد ای کاش میشد امشب، فکری به حال مان کرد مولا رسید و رحمی، بر سن و سال مان کرد اسم علی که آمد، مادر حلال مان کرد این عبد بی لیاقت، با فاطمه طرف شد سجاده ی نمازش، خاکِ درِ نجف شد گرد و غبارم امشب، روی عبای حیدر تا صبح سجده دارم، بر خاک پای حیدر خاکم کنید بین، صحن و سرای حیدر شاید طلا شدم در، ایوان طلای حیدر بی او عبادت ما، در اصل ... معطلی بود هر روزه ای گرفتیم، کار خود علی بود طاعت برای ما کرد، ضربت برای ما خورد زحمت کشید و جایش، با سائلان غذا خورد در این بهار باید، بین نجف هوا خورد گریان شده کسی که، افطار ... کربلا خورد مولا کنار سفره، خود را به ما رسانده هرشب سلام ما را، تا کربلا رسانده کشتی ما حسین و دریای ما حسین است دنیای ما حسین و عقبای ما حسین است امروز ما حسین و فردای ما حسین است دلدار ما حسین و لیلای ما حسین است زنجیر غم گرفتیم، آن را مدال کردیم با مرتضی و ارباب، تحویل سال کردیم هجران مرتضی نه، هجران دخترش بود چون شمعی آب میشد، پروانه دخترش بود حیدر به فکر روز، پایان دخترش بود فکر هجوم کوفه، بر جان دخترش بود زینب برای داغ، دلدار گریه می کرد بر غربت حسین و بازار گریه می کرد مثل امیر عالم، همدم نداشت زینب پیش حسین و عباس، که غم نداشت زینب در کوفه معجرش رفت، پرچم نداشت زینب دورش شلوغ بود و محرم نداشت زینب خاکستر سرش از، خاکستر حسین است خون سرش به محمل، خون سر حسین است @hasirhashk
اینجا نشسته‌ایم سرِ سفره‌ی وجود اینجا نشسته‌ایم کنارِ خدای جود پیچیده عطر و بوی عجیبی که بهتر است از بوی مُشک و عنبر و اسفند و بوی عود ایام روزه داری و ایام برکت است از سر رکود رفته به دل ها رسیده سود جمعیم خوب و بد، همه در محضر کریم آزُرده باد یارب از این جمع ما حسود پرونده‌ی سیاه مرا وا نکرده بست پرونده‌ی سیاهِ مرا داد دست رود برگشته‌ایم پیش نگاهش، چقدر دیر! حل کرده است مشکلمان را چقدر زود این گریه ارزش است، ولو با ادا اصول چه دست‌ها گرفته همین اشکِ وانمود آه از قیام او که به یکباره شد قعود آه از رکوع او که به یکباره شد سجود این تشنه بودن است، نه والله، تشنگی یعنی زبانِ او که چنان چوب خشک بود از تشنگی چقدر بگویم، نگاه او یک هاله‌ی سیاه گرفته شبیه دود @hadithashk
سرِ شب تا سحر یکریز با معشوق نجوا کن اگر پرسید عاشق بوده ای؟! با اشک حاشا کن بگو با یار غیر از اشک چیزی در بساطم نیست بگو احوال من را از دو چشمانم تماشا کن عتابم گر کنی جایی ندارم غیر آغوشت به رسمِ "هارِبٌ مِنْک إلِیْک" آغوشِ خود وا کن برایِ جرم فرزندش ، به قاضی رو زند مادر برایِ رو زدن پیش خدا هم رو به زهرا کن چو طفلی دور از دامان مادر ، سخت لجبازم ز مادر مهربان تر . . . با منِ نو پا مدارا کن پُر است این قبرها از عاشقان بی حرم مُرده حرم قسمت نبود آقا، مرا ما بینشان جا کن بسوزان هر طریقی باب میلت بود، خود دانی فقط خاکسترم را رو به سوی کربلا ، ها کن به هر کس که "شبِ جمعه" حرم میرفت می گفتم دل گمگشته ی من هم همان جا بود ، پیدا کن لبی که بیست شب مهمان خوانِ ربّنا بوده نوایِ ربّنایِ امشبش را واعلیّا کن صدا زد ابن ملجم را و از او انتظاری داشت بیا و زخمِ سی سالِ مرا امشب مداوا کن یتیمم، کاسه ی شیری به دست آورده ام، من را مقیمِ پشت درب خانه ی محزونِ مولا کن نوایِ پیرمرد کورِ ویرانه نشین این بود از امشب وحشت دنیای بی حیدر تماشا کن به گریه گفت زینب : یا نرو یا لااقل بابا ... خودت بسپار به کوفه که با زینب مدارا کن @hadithashk
این دو روزه چون سه ماهِ مادرم لاغر شدی حضرت خِیبَرشکن، هم‌سطح با بستر شدی چشم‌های نیمه بازت را به روی من نبند مادرم را خواب می‌بینی مگر؟ باشد بخند دور لب‌هایت زبانت را مچرخان، جان من شیر آوردم برایت نوش جان مهمان من بد زده نامرد زخم تو نمی‌آید به هم مثل زخم بازوی مادر سَرت کرده وَرَم آن غلافی که به کوچه بازوی مادر شکست تیغ آن در کوفه آمد بَر سَر حیدر نشست قاتلت با طعنه می‌خندید بر احوال من گفت: بدجوری زدم بیهوده دست و پا نزن مادرم ای کاش امشب بود تا کاری کند مثل ایّام اُحُد از تو پرستاری کند با تکان دست و پایت دست و پا گم کرده‌ام آن کفن‌هایی که مادر داد را آورده‌ام می‌روی از هوش می‌گویی کلامی بی‌صدا کربلا یا کربلا یا کربلا یا کربلا چادرم را از چه می‌بوسی با گریه چنین؟ با تماشای وقارم، پای می‌کوبی زمین مَحرَمان جمعند دور دخترت، گریه نکن باز هم وا می‌شود زخم سَرت گریه نکن تا ابوفاضل کنارم هست در آرامشم چادرم را روی زخم صورت تو می‌کشم از ازل بین حسین و قلب من احساس بود مادرم هم روی گیسوی حسین حساس بود هر چه می‌خواهی بگو بازی نکن با جان من با تماشای حسین حرف جدایی را مزن وای اگر روزی ببینم زیر پا افتاده است زیر زانوهای قاتل از صدا افتاده است @hadithashk
بر اهل خانه از غمش امشب چه ها گذشت از هوش رفت علی و به زینب چه ها گذشت غم بود در میان دل مضطر همه اشک است در دو چشم عزیزان فاطمه لحظات آخر است علی رو به راه نیست در قلب کائنات به جز سوز و آه نیست با اینکه سوی فاطمه پر می‌کشد دلش اما همیشه هست حواسش به قاتلش فرموده استَ علی که به او شیر هم دهید خرما به این اسیر زمینگیر هم دهید امشب به ذهن او غم یارش خطور کرد او خاطرات پر محنش را مرور کرد ۳۰ سال بین روضهٔ در گیر کرده بود این داغ علیِ غم زده را پیر کرده بود ۳۰ سال علی به یاد غم یار گریه کرد ۳۰ سال یاد آن در و دیوار گریه کرد ۳۰ سال یاد صورت نیلی عذاب دید ۳۰ سال یاد ضربه سیلی عذاب دید @hadithashk
اون نود تا زخمی که خوردی احد دست فاطمه شفا دادش تورو چادر مادرمو سر می‌کنم فاطمه میشم برات فقط نرو دخترت برات بمیره خوب میشی رو سرت بذاری مرهم بذارم بار اولم که نیس زخم میبینم از سه چار سالگی تجربه دارم این یه زخمه یه جوری میبندمش بعد سی سال بذا بشمرم خودم بازو و سینه و صورت و سرش … ول کن این حرفارو شیر بخور یکم شنیدم داشتی میگفتی به حسین داغ تو روی دل ما میذارن اینایی که شیر آوردن برا تو نون و خرما واسه ی ما میارن روزگاره زینبه خدا می‌خواد خانومه کوفه اسیری اومده جوونیش تو غصه ی عزیزا رفت سر پیری بازار اومدن بده کسی که سایه شو هیچکس ندیده حالا بین سرصدا و هلهله است آبرو دار آبروش زندگیشه زندگیم دست سنان و حرمله است @hadithashk
سرِ ما است و آستان نجف چشم ما است و آسمان نجف ما نگفتیم  غیرِ یا مولا ما نخوردیم غیرِ نان نجف هر شب قدر ؛ فاطمه شخصاً داد بر دستِ ما امان نجف بی نیازیم از همه  بجان رضا با علی از همه بجان نجف پیش غیرش نشستنم هیات که  نشستیم پیش خوان نجف هرکجا می‌روید می‌شنوید بین ایرانِ ما اذان نجف تا به  مشهد که می‌رسم دارم حسِ بودن در آستان نجف رو به ایوان طلا نگاه من است حرم مرتضی پناه  من است کس ما مرتضاست کس علی است تپش ما علی  نفَس علی است اول و انتهای عمرم اوست همه‌ی عمر، پیش و پس علی است اولین رکن ؛ اولین شمشیر آخرین مردِ داردرس علی است ما از أَتْمَمْتُ نِعْمَتی  خواندیم همه عالم کم است  بس علی است نباء و تین و انفطار و فلق کوثر و فاطر و عبس  علی است همه ایرانِ ما علی جان است از خلیج‌اش و تا ارس علی است خالی از غیرِ او شوی بچشی عشق، شوق، آرزو، هوس علی است حرف ما نیست حرفِ فاطمه است که غرض مرتضی نفَس علی است شُکر ممنون دست تقدیریم با علی آمدیم و می‌میریم بعد از این كوفه ساكت و سرد است كوفه تلخ است  کوفه پُر درد است كوفه امشب نميرود در خواب كوفه گرچه عجيب نامرد است چشمهایِ يتيمها پُر خون سرِ راهِ اميرِ شبگرد است كاسه‌ها خالی است از شير و... چهره از فرطِ گريه‌ها زرد است آه مادر ، غريبه امشب نيست نانِ ما را پدر نياورده است چند شب می‌شود نیامده است آنکه با بوسه خوابمان کرده است جگرم سوخت خونجگر شده‌ام من يتيمم يتيم‌تر شده‌ام پيرمردی كه می‌رسید اينجا مو سپيدی كه در دلِ شبها رویِ دوشش هميشه زخمی بود ردّی از بارِ كيسه‌ی خُرما در كنارِ تنور  نان می‌پخت خنده‌اش می‌ربود غمها را جایِ بازیِ ما به دامنِ او پهلوان بود و بود مَركبِ ما آه مادر بگو كجا رفته؟ آه بابا دلم گرفته بيا چهره‌اش بينِ خانه ديدن داشت حرفهایِ دلش شنيدن داشت گفت با ما كه طعنه‌ها نزنيد دستِ رد بر من و خدا نزنيد گريه می‌كرد و زيرِ لب ميگفت كه نمک رویِ زخمِ ما نزنيد روزگاری يتيم اگر ديديد خنده بر اشک بی صدا نزنيد پيشِ چشمانِ دختری كوچک سنگها را به نيزه‌ها نزنيد سرِ زنجیر هر طرف نکشید عمه‌اش را در آن عزا نزنيد اُف به آن روزگار و این دنیا وامصیبت به یَومِ عاشورا وای از  شهر بی وفا ای وای آه ؛ ای داد ای خدا ای وای کودکانی که شیر نوشیدند شیر گشتند کربلا ای وای نوه‌های علی کتک خوردند از همین جمعِ بی‌حیا ای وای کودکی زیرِ بوته در آتش دختری زیر دست‌و پا ای وای عمه می‌گفت: این عزیزِ علی است می‌زنی بی هوا چرا ای وای بچه‌های یتیم را کشتند پیرمردهای با عصا ای وای آخر انداخت نان خورِ مولا تکه‌نان پیش بچه‌ها ای وای بغض در سینه از علی دارند چقدر کینه از علی دارند @hadithashk
یادت بماند عهد و پیمانم ابالفضل دست تو و دست یتیمانم ابالفضل امشب همه دیدند زهرا سه پسر داشت جانم حسن جانم حسین جانم ابالفضل پاشو از امشب ساقی این خاندان باش آبی بیاور سخت عطشانم ابالفضل جان تو ، جان زینبم ،دور و برش باش خدشه نیفتد روی قرآنم ابالفضل ای وای از وقتی که می‌گوید به صحرا کاری بکن که سوخت دامانم ابوالفضل این کوفه خولی و سنان و شمر دارد دلواپس فردای طفلانم ابالفضل امشب دو چشمم خیس و بارانیست عباس بازار کوفه جای زن‌ها نیست عباس وقتی که ناموس خدا می‌آید اینجا در کوچه‌ها جشن و چراغانیست عباس هم با سر تو ،هم حسینم بین زن‌ها در کوچه‌ها آیینه گردانیست عباس زینب که سفره‌دار کوفه است ، آه ،آن روز در پیش رویش نان مجّانیست عباس وقتی که می‌بندند بر نیزه سرت را بی روسری راهی مهمانیست عباس درکوفه خیلی چیزها می‌بینی اما آنچه نمی‌بینی مسلمانیست عباس @hadithashk