✅ادامه داستان منبر بلند در غدیر
✍امّا آن روز همه را بردند یک طرف دیگر. سنگهای بزرگ و جهازهای ما را یک جوری روی هم چیدند، انگار میخواهند دیوار بلند بسازند. دوست کناریام که داشت خارها را چرق چرق میجوید، گفت: چه خبر شده این کارها برای چیست؟!
من متعجّب داشتم تماشا می کردم. یکی از یاران پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) آخرین جهاز را به دوش گرفته بود و زیر لب میگفت: عجب منبری شد.
به دوستانم گفتم: شنیدی گفت منبر؛ یعنی کسی قرار است آن بالا برود و سخنرانی کند؟! شاید پیامبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با علی (علیه السّلام) باشند.
حضرت علی (علیه السّلام) را دیدم که کنار پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) ایستاده بود و پیامبر دستش را گرفته بود. چهرهاش شاد و گل انداخته بود. با هم به سمت کوه جهاز ما رفتند. دل توی دلم نبود. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از جهاز ما بالا رفت و دست علی (علیه السّلام) همچنان توی دستانش بود.
پیامبر #خطبه میخواند و ما شترها همه ذوق کرده بودیم که سهم کوچکی در آن اتّفاق بزرگ داریم.
#محرم 🏴
#امام_حسین 🏴
#ما_ملت_امام_حسینیم 🏴
ما را به دوستانتون معرفی کنید.
🕯🕯🕯
http://eitaa.com/hadyehasemani